eitaa logo
🇮🇷کانال جبهه پاسداری از اندیشه ها و ارزشهای انقلاب اسلامی🇵🇸
345 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
61 فایل
🔊 کانال جبهه پاسداری از اندیشه ها و ارزشهای انقلاب اسلامی برای جهاد تبیین و مرتبط با گروهی که هم‌نام این‌کانال هست به لینک : http://eitaa.com/joinchat/1287192606C70c4828438 مالک: @Alamdarvelayatbasijeyanfedayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ حج مقبول 🔹در سالن انتظار فرودگاه جده در حال برگشت به ایران، دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پرکردن زمان تاخیر پرواز هواپیما داستان حجشان را برای همدیگر تعریف کنند. 🔸حاجی اولی: بنده پیمانکار ساختمان هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را به‌جا می‌آورم. 🔹حاجی دومی: از خداوند برای شما حج مقبول و سعی مشکور مسئلت دارم. 🔸بنده پزشک متخصص هستم و در یکی از بیمارستان‌های خصوصی کار می‌کنم. 🔹بعد از ۳۰ سال کار در یکی از بیمارستان‌های خصوصی توانستم هزینه حج را پس‌انداز کنم، اما روزی که برای دریافت پس‌اندازم به بخش مالی مراجعه کردم، همانجا با مادر یکی از بیمارانم که فرزند معلولی دارد برخوردم. 🔸بعد از احوال‌پرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیل ناراحتی ایشان این بود که به‌خاطر اخراج شوهرش از کار، دیگر توانایی پرداخت هزینه معالجه فرزند معلولشان را در بیمارستان خصوصی ندارند. 🔹پیش مدیر بیمارستان رفتم و از او خواهش کردم تا ادامه درمان آن طفل مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد. 🔸اما مدیر بیمارستان به تقاضای من جواب رد داد و گفت: اینجا بیمارستانِ خصوصی‌ست، نه بنیاد خیریه. 🔹با ناامیدی تمام از پیش مدیر بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم به‌حال مریض و خانواده‌اش سخت می‌سوخت، به‌صورت اتفاقی و غیرارادی دستم به جیبم که پول پس‌انداز حج در آن بود، خورد. 🔸برای چند لحظه، به فکر فرورفتم که این پول کی و کجا هزینه شود بهتر است؟ 🔹بی‌اراده سرم را به‌سمت آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم: بارالها! خودت بهتر از هرکسی آرزوی دلم را می‌دانی، هیچ‌چیزی برایم از رفتن حج و زیارت خانه‌ات و مسجد حضرت نبی اکرم محبوب‌تر نیست و این را نیز میدانی که برای زیارت خانه‌ات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیده‌ام. 🔸بارالها! من مشکل این زن ناامید و شوهر ناچار و فرزند مریضش را بر میل باطنی‌ام که همانا  زیارت خانه توست ترجیح می‌دهم. 🔹الهی از من بپذیر که امید بی‌پناهانی. خدایا مرا از  فضل و کرمت بی‌نصیب مگردان! 🔸مستقیم رفتم به بخش مالی بیمارستان و هرچه پول داشتم همه را یکجا تحویل دادم و گفتم این پول ۶ ماه پیش‌پرداخت برای بستری و هزینه درمان آن طفل مریض و معلول. 🔹و به مدیر بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفاً تحت هیچ شرایطی به مادر مریض نگویید که هزینه بستری و علاج طفل معلولشان را من پرداخته‌ام و اگر اصرار کردند بگویید بیمارستان پرداخت هزینه بیمار شما را متقبل شده است. 🔸به خانه برگشتم. از یک‌طرف به‌خاطر اینکه سفر حج و زیارت خانه خدا را از دست داده‌ام بسیار ناامید و غمگین بودم، اما در عین حال حس رضایت عجیبی وجودم را فراگرفته بود و از اینکه خداوند مرا وسیله قرار داد تا مشکل آن بیمار برطرف شود، احساس خوبی داشتم. 🔹آن شب در حالتی که صورت و گونه‌هایم خیس اشک بود به خواب رفتم. در خواب دیدم که در حال طواف خانه خدا هستم، و مردم به من سلام می‌کنند و می‌گویند، حجتان قبول باشد حاج‌سعید. 🔸می‌گفتند بشارت باد بر شما، قبل از اینکه در زمین حج کنید، در آسمان‌ها حج کرده‌اید، و از من التماس دعای خیر داشتند. 🔹از خواب پریدم و احساس خوشحالی عجیبی سرتاپایم را فراگرفته بود. خدا را شکرگزاری کردم و به رضای پروردگار راضی شدم. 🔸چند دقیقه‌ای از بیدارشدنم نگذشته بود که زنگ تلفنم به صدا درآمد. مدیر بیمارستان بود. 🔹بعد از احوال‌پرسی مختصر گفت: صاحب بیمارستان امسال هم عازم حج هستند و ایشان هیچ‌وقت بدون پزشک خصوصی خودشان حج نمی‌روند، اما متاسفانه این‌بار پزشک خصوصی ایشان به‌دلیل بارداری خانمش و نزدیک‌شدن وضع حملش، نمی‌تواند صاحب بیمارستان را در این سفر همراهی کند. خواهشی از شما دارم که امسال زحمت همراهی ایشان را در سفر حج عهده‌دار شوید. 🔸اشک شوق از چشمانم جاری شد. فوراً سجده شکر به‌جا آوردم و همان طور که حالا می‌بینید خداوند حج و زیارت خانه خودش را بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای، نصیبم گردانیده. 🔹الحمدلله نه‌تنها که هزینه‌ای بابت این سفر پرداخت نکردم، بلکه به‌دلیل رضایت از همراهی و خدماتم، هدایای زیاد و هزینه قابل ملاحظه‌ای نیز برایم پرداخت کردند. 🔸در طول سفر حج فرصتی دست داد تا این داستان را برای صاحبِ بیمارستان تعریف کنم. 🔹ایشان هم گفتند به‌محض برگشت از سفر، دستور خواهند داد تا فرزند مریض آن خانواده تا بهبودی کامل از حساب خاص بیمارستان درمان شود. همچنین دستور خواهند داد تا صندوق خاصی برای پاسخ‌گویی موارد مشابه و درمان فقرا در بیمارستان تاسیس شود.
🔅 داستان کوتاه عبرت آموزوقابل تأمل 🔹پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود، گفت: آقا، پسر شما اینجاست. 🔸پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. 🔹پیرمرد به‌سختی چشمانش را باز کرد و در حالی که به‌خاطر حمله قلبی درد می‌کشید، جوان یونیفرم‌پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود، دید و دستش را به‌سوی او دراز کرد. 🔸سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود، در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. 🔹پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. 🔸تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالی که نور ملایمی به آن‌ها می‌تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می‌گفت. 🔹پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند، ولی او نپذیرفت. 🔸آن سرباز هیچ توجهی به رفت‌وآمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه‌وناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن‌رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می‌کرد. 🔹پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید فقط دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. 🔸سرانجام پیرمرد مرد و سرباز دست بی‌جان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. 🔹وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری‌دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: این مرد که بود؟ 🔸پرستار با حیرت جواب داد: پدرتون! 🔹سرباز گفت: نه. اون پدر من نیست، من تابه‌حال او را ندیده بودم. 🔸پرستار گفت: پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟ 🔹سرباز گفت: می‌دونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود. وقتی دیدم او آن‌قدر مریض است که نمی‌تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد، تصمیم گرفتم بمانم. 🔸در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای... را پیدا کنم. پسرش امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به او بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟ 🔹پرستار در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: آقای… 💢 زمانی که کسی به شما نیاز دارد فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسان‌هایی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم، بلکه روح‌هایی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایراد نداره خیلیا از آقا انگشتر و چفیه میخوان ولی ادب این مرد بحرینی و درخواستش از حضرت اقا شگفت زده ام کرد👌 حتما ببینید