eitaa logo
پاسخ به شبهات وسئوالات ونکات اخلاقی وداستانهای آموزنده تاریخی جذاب، مفید ،شیرین
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
65 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7 هنگام حفاری اطراف حرم مطهر امام حسین علیه السلام خون از زمین اطراف تل زینبیه جوشیده ...فعلا متوقفش کردن 😭😭😭😭😭😭😭
امام علی(ع) در کنار قبر حضرت فاطمه(س) چگونه با پیامبر(ص) درد دل کردند؟ https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
پاسخ کوتاه : امام علی(ع) هنگام خاکسپاری حضرت زهرا(س)، خطاب به رسول اکرم(ص)، سخنانى فرمود که دلالت بر عظمت حضرت زهرا(س) و نشانه شدت ناراحتى امام(ع) از فراق جانگداز اوست. ایشان می فرماید: «امانتی که به من سپردید بازگردانده شد و این مصیبت طاقت از کفم ربود، اگرچه بعد از غم رحلت شما، صبر بر آن ممکن شده است، این فراق اندوهم را جاودانه کرد و شبهایم با بی قراری عجین گردید تا وقتی به شما ملحق شوم. ای رسول خدا(ص) از او بپرس که چگونه امت در فاصله کوتاهی بعد از شما برای ظلم به او دست به دست هم دادند».
پاسخ تفصیلی: در خطبه 202 نهج البلاغه، سخنانی از امام علی(عليه السلام) نقل شده، که مربوط به زمانی است، كه جسم پاك زهراى مرضيه(عليها السلام) را با دست خود در قبر مى گذارد. سخنانى كه از يك سو دليل بر عظمت بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) و از سوى ديگر نشانه شدت ناراحتى امام على(عليه السلام) از فراق جانگداز اوست. امام(عليه السلام) در بيان اين عبارات، بهترين و مناسب ترين مخاطب، يعنى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را انتخاب كرده و با او درد دل مى كند و سخن خود را از اينجا شروع مى كند: (سلام و درود بر تو اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سوى خودم، و از سوى دخترت كه هم اكنون در جوار تو فرود آمده، و به سرعت به تو ملحق شده است)؛ «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ عَنِّي، وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ، وَ السَّرِيعَةِ اللِّحَاقِ بِكَ». سپس امام(عليه السلام) خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض مى كند: (اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت، پيمانه صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته است، هر چند پس از رو به رو شدن با غم بزرگ فراق و مصيبت دردناك تو، اين مصيبت براى من قابل تحمّل شده است)؛ «قَلَّ، يَا رَسُولَ اللّهِ، عَنْ صَفِيَّتِكَ(1) صَبْرِي، وَ رقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي(2)، إِلاَّ أَنَّ فِي التَّأَسِّي(3) لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ، وَ فَادِحِ(4) مُصِيبَتِكَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ».(5) اشاره به اينكه گرچه مصيبت حضرت زهرا(عليها السلام) فوق العاده جانكاه است؛ ولى درد مصيبت تو از آن، سنگين تر و جانكاه تر بود و تحمّل آن، راه را براى تحمّل اين مصیبت، هموار ساخت. به يقين مصيبتى بزرگ تر از مصيبت رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى امام على(عليه السلام) نبود، هر چند حضرت فاطمه زهرا(س) همسرى بسيار گرانقدر و بى مانند بود؛ پيامبر به منزله پدر امام على(عليه السلام) و افزون بر آن، رهبر، راهنما، معلم، استاد و خلاصه، همه چيز آن حضرت بود. لذا در حديثى آمده است كه پيامبر اكرم(ص) خطاب به امام على(ع) فرمود: «يا أَبَا الرَّيْحانَتَيْنِ... عَنْ قَليلِ يَنْهَدُّ رُكْناكَ»؛ (اى پدر دو گل خوشبو... به زودى دو ستون حياتت درهم مى شكند) و هنگامى که پيامبر اكرم(ص) رحلت فرمود امام على(ع) فرمود: «هذا أَحَدُ رُكْنَي الَّذي قالَ لي رَسُولُ اللهِ»؛ (اين يكى از آن دو ستونى است كه پيامبر فرمود) و چون فاطمه زهرا(س) شربت شهادت نوشيد، فرمود: «هذَا الرُّكْنُ الثّاني الَّذي قالَ رَسُولُ اللهِ»؛ (اين ستون ديگرى است كه رسول الله فرمود).(6) آنگاه امام(عليه السلام) در شرح اين سخن مى افزايد: ([فراموش نمى كنم] من تو را با دست خود در ميان قبر نهادم و هنگام رحلتت روح تو در ميان گلو و سينه من روان شد؛ ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم)؛ «فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ(7) فِي مَلْحُودَةِ(8) قَبْرِكَ، وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ، فـَ «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»».قرائن نشان مى دهد [و خطبه 197 نيز دلالت دارد] كه سر مبارك پيامبر به هنگام رحلت بر سينه پاك امام على(عليه السلام) بود و در همان حال روح پاكش به عالم بقا شتافت و از ميان سينه و گلوى امام على(عليه السلام) گذشت. آنگاه امام بار ديگر به شرح مصيبت حضرت زهرا(علیها السلام) باز مى گردد و خطاب به پيامبر عرضه مى دارد: (امانتى را كه به من سپرده بودى، هم اكنون باز پس داده شد و ودیعه ای كه نزد من بود گرفته شد؛ ولى اندوهم جاودانى است و شبهايم همراه بيدارى و بى قرارى؛ تا آن زمان كه خداوند منزلگاهى را كه تو در آن اقامت گزيده اى برايم برگزيند [و به تو ملحق شوم])؛ «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ(9)، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ(10)، إلَى أَنْ يَخْتَارَ اللّهُ لِي دَارَكَ الَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ». اين عبارت كه از شدّت اندوه امام على(عليه السلام) در برابر حادثه غم انگيز شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) حكايت مى كند، به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين بانوى عزيز در نظر امام على(عليه السلام) گرامى بود و پيوند عاطفى و روحانى و معنوى آن دو به يكديگر عميق و ريشه دار.
تعبير به «وديعه» اشاره به همان چيزى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آستانه رحلتش دست فاطمه را گرفت و در دست امام على(عليه السلام) گذارد و فرمود: «يا اَبَاالْحَسَنِ هذِهِ وَديعَةُ اللهِ وَ وَديعَةُ رَسُولِهِ عِنْدَكَ فَاحْفَظْ اللهَ وَ احْفَظْني فيها وَ إِنَّكَ لَفاعِلُهُ»(11)؛ (اى ابوالحسن اين وديعه خدا و وديعه رسولش محمد نزد توست؛ حق خداوند و حق مرا در مورد آن رعايت كن و مى دانم رعايت خواهى كرد). البته بعضى معتقدند كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) اين سخن را در شب زفاف زهرا فرمود. با توجه به اينكه يكى از معانى «رهينه» نعمت بزرگ است و حضرت زهرا بزرگترين نعمتى بود كه خدا به امام على(عليه السلام) داده بود، تعبير بالا دراين باره به كار رفته است. آنگاه امام(عليه السلام) به گوشه اى از مصائب دردناك حضرت زهرا(عليها السلام) اشاره كرده، عرضه مى دارد: ([اى رسول خدا] به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّت تو در ستم كردن به وى دست به دست هم داده بودند، سرگذشت دردناك او را بى پرده از او بپرس و خبر اين حوادث را از وى بگير. اين حوادث دردناك در زمانى رخ داد كه هنوز مدّت زيادى از رحلت تو نگذشته و يادت فراموش نگشته بود)؛ «وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا(12) السُّؤَالَ، وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ؛ هذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ». ظاهر اين است كه اين عبارات سربسته كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) براى رعايت ادب در پيشگاه پيامبر آن را زياد نمى شكافد و شرح نمى دهد، اشاره به حوادث بسيار اسف انگيزى است كه پس از مدّت كوتاهى از رحلت پيامبر رخ داد؛ هجوم به خانه زهرا(عليها السلام)، آتش زدن در خانه، اسقاط جنين آن حضرت و بردن اجباری امام به سوى مسجد براى بيعت، حوادثى است كه نه تنها به صورت پررنگ در تاريخ شيعه آمده؛ بلكه در منابع اهل سنت هم، با كمال تعجّب صريحاً ذكر شده است. سرانجام امام در آخرين سخن خود خطاب به پيامبر و بانوى اسلام زهراى مرضيه، چنين مى گويد: (درود خدا بر هر دوی شما باد، درود و سلام کسی که وداع می کند [و به خدا می سپارد]؛ نه کسی که ناخشنود و ملول شده است، اگر از كنار قبرت باز گردم به سبب ملول شدن نيست، و اگر اقامت گزينم [و ناله و شیون سر دهم] به جهت سوء ظن به وعده نيك خداوند در مورد صابران و شكيبايان نمى باشد)؛ «وَ السَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّع، لاَ قَال(13) وَ لاَ سَئِم(14)، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَة، وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللّهُ الصَّابِرِينَ». در روايت كافى در ذيل اين سخن چنين آمده است: «واه واهاً وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أجْمَلُ وَ لَوْلا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلينَ لَجَعَلْتُ الْمَقامَ وَ اللَّبْثَ لِزاماً مَعْكُوفاً وَ لأعْوَلْتُ إِعْوالَ الثَّكْلى عَلى جَليلِ الرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اللهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً وَ تَهْضِمُ حَقُّها وَ تَمْنَعُ إِرْثُها وَ لَمْ يَتَباعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ إِلَى اللهِ يا رَسُولَ اللهِ الْمُشْتَكى وَ فيكَ يا رَسُولَ اللهِ أحْسَنَ الْعَزاء وَ صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْها السَّلامُ وَ الرِّضْوانُ»؛ (آه آه! ولى شكيبايى مى كنم كه شكيبايى بهتر و زيباتر است و اگر بيم آن نبود كه نظام حاكم از جايگاه قبر تو آگاه شوند پيوسته در كنار قبر تو مى ماندم و ناله هايى همچون ناله هاى مادرى كه به داغ فرزندش گرفتار شده، براى اين مصيبت بزرگ سر مى دادم. اى رسول گرامى، خدا مى بيند كه دخترت پنهان به خاك سپرده مى شود و حقّش بر باد مى رود و او را از ارثش محروم مى كنند حال آنكه زمان زيادى نگذشته و نامت فراموش نشده است. اى رسول خدا اين شكايت را به درگاه حق و به نزد تو مى آورم. اى رسول خدا تسليت مرا بپذير! درود و سلام و رضوان خدا بر تو و بر دخترت زهرا باد).(15) از اين تعبيرات و آنچه در نهج البلاغه آمده به خوبى روشن مى شود كه حق نشناسان در زمان كوتاهى بعد از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) چه مصائبى بر اهل بيت او (عليهم السلام) و عزيزترين عزيزانش وارد كردند؛ مصائبى كه امام على(عليه السلام) را كه كوه شكيبايى و استقامت بود به لرزه درآورد و همچون مادر جوان مرده به گريه و ناله واداشت و عجب اينكه مدارك اين تهاجم بى رحمانه بر بيت وحى، در كتب اهل سنّت نيز به صورت گسترده آمده است.(16)
منابع ومآخذ: (1). «صفيّة» از ريشه «صفو» بر وزن «عفو» به معناى صاف و پاك گرفته شده و صفىّ به معناى برگزيده است. در اينجا امام(عليه السلام) از دختر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان صفيه او ياد مى كند تا علوّ شأن او را نشان دهد. (2). «تجلّد» از ريشه «جلد»، بر وزن «بلد» و «جلاده» گرفته شده كه به معناى صبر و استقامت كردن است و «تجلّد» در اينجا اشاره به طاقت و صبر بر مصيبت است. (3). «تأسّى» گاه به معناى اقتدا كردن آمده و گاه به معناى غمگين شدن و در اينجا معناى دوم مناسب است، زيرا سخن از غم و اندوه است، نه اقتدا كردن، هر چند جمعى از شارحان يا مترجمان به دنبال معناى اوّل رفته اند و ظاهراً سبب اشتباه آنها، معروف بودن آن در استعمالات متعارف است. (4). «فادح» از ريشه «فدح»، بر وزن «فتح» به معناى سنگين بار كردن گرفته شده و در اينجا به معناى مصيبت سنگين است. (5). «تعزّ» يا «تعزّى» به معناى صبر بر مصيبت است و از ريشه «عزاء» گرفته شده است. (6). الأمالي، ابن بابويه، محمد بن على‏، كتابچى‏، تهران، ‏‏1376 شمسی‏، چاپ: ششم، ص 135، (المجلس الثامن و العشرون)؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق/ مصحح: جمعى از محققان‏، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت‏، 1403 قمری‏، چاپ: دوم، ج ‏43، ص 173، باب 7 (ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بيان العلة في إخفاء دفنها صلوات الله عليها و لعنة الله على من ظلمها)؛ اين حديث در منابع اهل سنّت نيز آمده است؛ مانند كتاب فضائل الصحابة، الشيباني، أحمد بن حنبل، تحقيق: محمد عباس، وصي الله، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1403قمری/ 1983میلادی، الطبعة الأولى، ج 2، ص 623، ح 1067. (7). «وَسّد» از «وسادة»؛ يعنى بالش گرفته شده و اين واژه به معناى بالش زير سر نهادن است. (8). «ملحودة» از ريشه «لحد» بر وزن «عهد» به معناى شكافى است كه در داخل قبر در يك سمت آن ايجاد مى كنند و ميت را در آن قرار مى دهند تا هنگام پر كردن قبر، خاكها بر روى ميت ريخته نشود. (9). «سرمد» به معناى دائم و طولانى است و گاه به چيزى كه آغاز و انجامى ندارد «سرمدى» گفته مى شود. (10). «مُسَهَّد» از ريشه «سهد» بر وزن «صمد» به معناى بيدارماندن و بى خوابى كشيدن گرفته شده است. قابل توجّه اينكه در اينجا «مسهّد» به عنوان وصف (خبر) براى «ليل» آمده است و امام(عليه السلام) مى فرمايد: شبهاى من بيدار و بى تاب است به جاى اينكه بگويد خودم چنين هستم و اين در واقع نوعى تأكيد را مى رساند. (11). بحار الأنوار، همان، ج ‏22، ص 484، باب 1 (وصيته(صلی الله علیه و آله) عند قرب وفاته و فيه تجهيز جيش أسامة و بعض النوادر). (12). «احفها» از ريشه «احفاء» به معناى اصرار در سؤال و خبر گرفتن گرفته شده است. (13). «قال» از ريشه «قلاء» بر وزن «سلام» به معناى بيزار بودن گرفته شده و «قال» به كسى مى گويند كه از چيزى بيزار باشد. (14). «سئم» از ريشه «سئامت» بر وزن «فلاحت» به معناى ملال و كسل شدن گرفته شده و «سئم» به كسى گفته مى شود كه چنين حالتى دارد. (15). الكافي، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق‏، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، دار الكتب الإسلامية، تهران، ‏ ‏1407 قمری، چاپ: چهارم، ج ‏1، ص 459، باب (مولد الزهراء فاطمة)؛ الأمالي، مفيد، محمد بن محمد، محقق / مصحح: استاد ولى، حسين، غفارى، على اكبر، كنگره شيخ مفيد، قم‏، 1413 قمری‏، چاپ: اول، ص 283، (المجلس الثالث و الثلاثون). (16). گردآوری از کتاب: پيام امام امير المومنين(عليه السلام)‏، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، 1386 شمسی‏، چاپ: اول‏، ج 8، ص 32.
🔸حضرت فاطمه سلام الله علیها: مَن أصعَدَ إلَى اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهبَطَ اللّهُ عز و جل إلَيهِ أفضَلَ مَصلَحَتِهِ. 🔹هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عز و جل بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد. 📚 عدّة الداعي : ص ٢١٨ به کانال پاسخ بپیوندید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
34.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠رونمایی از سند فدکیه، که در کنیسه یهودیان قاهره کشف شد. این مستند بمناسبت روزشهادت حضرت صدیقه کبری سلام‌الله عليها تقدیم گردیده است. باکانال پاسخ همراه شوید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
حکایت انسان جاهل ودنیا پرستی روزی "باز " پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد. پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت. سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟ مهر جاهل را چنین دان ای رفیق کژ رود جاهل همیشه در طریق پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد. با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند. هست دنیا جاهل و جاهل پرست عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست🌺 ✍مثنوی_معنوی باکانال پاسخ همراه شوید 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اصل نظام به رفراندوم گذاشته نمی‌شود؟ 👈 پاسخ حجت_الاسلام_راجی و استاد رحیم‌پور_ازغدی را بشنوید باکانال پاسخ👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مشهورترین آیه قرآن در میان نخبگان و مردم جوامع غرب کدام است؟ ⭕️ آیا قرآن در سوره توبه دستور به کشتار همه غیر مسلمانان می‌دهد؟ ⛪️ پروفسور Matt Davies به عنوان یک مسیحی آمریکایی به این سؤال و شبهه تبشیری‌ها پاسخ می‌دهد. باکانال پاسخ همراه شوید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
پاسخ به این شبهات ۱- مشهورترین آیه قرآن در میان نخبگان و مردم جوامع غرب کدام است؟ ۲- آیا قرآن در سوره توبه دستور به کشتار همه غیر مسلمانان می‌دهد؟. ۳_شبهه عبدالحمید درباره رفراندوم گذاشته شدن نظام ولایت فقیه را درکانال پاسخ پی بگیرید 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
گفت وگو با همسر علامه طباطبایی: خاطراتی از «یک زندگی آرام» خانم منصوره روزبه، امروز (۲۶ آذرماه ۱۴۰۲) همزمان با ایام فاطمیه به دیار باقی شتافتند. همسر نخست علامه، خانم قمرالسادات مهدوی طباطبایی، از خانواده سادات طباطبایی بود که در سال ۱۳۴۳ دار فانی را وداع گفت. علامه طباطبایی دو سال پس از درگذشت ایشان، با خانم منصوره روزبه (از نوادگان عبدالوهاب تبریزی) ازدواج کرد و تا آخر عمر با ایشان به سر برد. خودتان را برای ما معرفی کنید؟ من، منصوره روزبه هستم. پدرم خیاط روحانیون بود؛ آن دوره به او ابوذر می گفتند. پدرم خیلی متدین بود؛ اما خیلی سواد نداشت. حاج خانم! شما در چند سالگی ازدواج کردید و آیا قبلاً ازدواج کرده بودید؟ ۳۳ سالم بود که ازدواج کردم و قبلاً ازدواج نکرده بودم؛ البته خواستگار داشتم که یک بازاری خیلی ثروتمند هم بود؛ اما علامه پیغام داد و گفت: من ۶۳ سالم هست و ایشان ۳۳ ساله هستند و تفاوت سنی خیلی هست. من گفتم: راستش می دانید که در این زمانه و با توجه به احوالات جوانان، من نمی توانم با جوانان زندگی کنم. حاج خانم! اولین بار که علامه آمد، چگونه خواستگاری کرد؟ آیا به خود استاد روزبه پیغام دادند و استاد با شما صحبت کردند؟ یکی از دوستان علامه که با برادر من هم خیلی دوست بود، به حاج آقا گفته بود که چرا شما ازدواج نمی کنید؟ حاج آقا (علامه) هم انگار گفته بود که آدمی سراغ ندارم. ایشان هم پیشنهاد کرده بود و حاج آقا هم استخاره کرده بود و استخاره خوب آمده بود. آقای روزبه، علامه را می شناخت؛ اما ما نه. بعداً آقای روزبه فرمودند که من می شناسم و خوب هستند و چنین آدمی گیر نمی آید؛ اما خب سنشان بالاست و میل خودت است. من هم یک چنین آدمی و سیدی می خواستم؛ دیگر جواب رد ندادیم و بعداً در خانه عقد کردیم تا خانه حاج آقا بیاییم. ایشان را ندیده بودم و ایشان هم همچنین. ادامه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
بچه های علامه، پیش شما بودند یا جدا شده بودند؟ نه، همه دارای خانه بودند؛ اما رفت و آمد حسابی داشتیم. از اخلاقیات علامه بگویید؛ در خانه چگونه بود و روزها و شب ها چه کار می کرد؟ اخلاقیات وی را نمی دانم چگونه بگویم که حق مطلب ادا شده باشد. ایشان دارای اخلاقی درجه یک بودند. ۱۴ سال و نیم با ایشان زندگی کردم؛ یک دفعه اتفاق نیفتاد که ایشان تشر بزنند یا عصبانی بشوند. اگر هم یک وقتی یک چیز ناقص می دیدند، می گفتند: این طور بکنید، خوب نیست؟ من هم به شوخی می گفتم: خوب انجام می دهم. اصلاً و ابداً، اوقات تلخی نمی کردند. خادم داشتیم؛ البته برای حاج آقا لازم بود که در را باز کنند و رفت و آمد کنند. کلاس های حاج آقا در خانه بود یا در بیرون و مدرسه بود؟ من که آمدم، حاج آقا گفتند که یک درس دارم و آن را هم می خواهم تعطیل کنم. گفتم: چرا؟ گفتند: مطالب برایم سنگین است و نمی توانم و تعطیل کردند؛ اما هر جمعه به منزل حاج آقا یحیی برقعی (کتابفروش) می رفتند و درسشان هم خودمانی بود؛ حدوداً هفت- هشت نفری بود؛ جایشان را هم به کسی نمی گفتند و درسشان فلسفه بود. هفته ای یک شب هم به منزل حاج آقا محمد گیلانی می رفتند. ایشان از شاگردانشان بودند. از رفت و آمد کنندگان و شاگردانشان چه کسانی را به یاد دارید؟ آقای محمدی و آقای امینی؛ آقای آملی هم که این جا نبودند و در آمل بودند و بعد از انقلاب آمدند. آقای مطهری هم یادتان هست؟ بله، آقای مطهری هم می آمدند. این سفرهای تهران چگونه بود؟ هر ۱۵ روز یک بار، شب جمعه به تهران می رفتیم. حاج آقا معمولاً عجله داشت. می گفتم چرا این قدر عجله دارید؟ می گفتند: مردم معطل نشوند، حالا من اگر معطل شوم، اشکالی ندارد. اتفاقاً می رفتیم و در دفتر گاراژ می نشستیم تا ماشین پر می شد و راه می افتادیم. می رفتیم گاراژ مولوی و آقای مناقبی می آمدند و ما را به منزلشان می بردند و بعد از ظهر هم میهمان آقای ذوالمجد بودیم؛ آن جا جلسه داشتند و من هم خانه اخوی و همشیره ام می رفتم. غیر از این سفرها، سفرهای دیگری با علامه نداشتید؟ سه ماه تابستان را به مشهد می رفتیم و در آن جا یک خانه دربست در اختیار ما می گذاشتند؛ البته اجاره اش را می گرفتند؛ دو هزار تومان برای سه ماه. در آن جا هم جمعه ها در طبقه بالا درس داشتند. در آن جا شناخته شده بودند؟ بله، دکتر نوراللهی مرید حاج آقا بودند و برای درسشان می آمدند. حاج خانم! از ویژگی های دیگر علامه بگویید؛ از آن ویژگی های اخلاقی؛ مثلاً از ماجراهای عجیب و غریب ایشان؟ در این ۱۴ و نیم سال، دستور دادن از ایشان ندیدم. یک روز گفتم میهمان از تبریز می آید؛ غذا چه جور درست کنیم؟ آخر من زنجانی ام و علامه، تبریزی بود. گفتند: یک چیز آبروداری درست کن؛ خانه مال زن است. داخل خانه، زن باید کار کند. مرد، مال بیرون است. اگر نزدشان می رفتم، حاج آقا اگر پاهایشان را دراز کرده بودند، جمع می کردند و یک یاالله هم می گفتند و من هم می نشستم و تا من بودم، دیگر کار نمی کردند. ماه رمضان شب ها نمی خوابیدند. از اول افطار بیدار بودند تا نماز صبح را می خواندند و باز هم با قرآن مشغول بودند تا این که هوا روشن می شد و بعد می خوابیدند. نزدیک نماز ظهر بیدار می شدند؛ وضو می گرفتند؛ نماز می خواندند و یک جزء قرآن هم می خواندند. عصرها هم https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
حتماً از منزل تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها پیاده می رفتند. هر روز در تمام سال؟ در طول سال، شب های جمعه می رفتند؛ ولی ماه رمضان هر روز می رفتند. در مشهد هم همین طور؛ هر روز می رفتند. در مورد این چیزهای عجیبی که در مورد علامه نقل می کنند، از خواب هایی که می دیدند، از مکاشفاتی که داشتند، چیزی هم از این قضایا برایتان نقل می کردند؟ مثلاً به شما می گفتند که من امشب چه خوابی دیده ام؟ ایشان خواب تعریف نمی کردند؛ یعنی اخلاق حاج آقا طوری بود که ابتدا ما باید سر صحبت را باز می کردیم و بعد ایشان صحبت می کردند؛ اما خودشان چیزی نقل نمی کردند؛ فقط من این را به یاد دارم که زمانی حاج آقا فرمودند: امام حسن علیه السلام را در خواب دیدم که تا ناخن های ایشان سبز بود. گریه هم کردند. یک دفعه می گفتند: نجف بودم؛ رفته بودم بیرون و وقتی آمدم، در را قفل کرده بودم و نتوانستم آن را باز کنم؛ دیدم یک دست آمد و قفل را باز کرد. پشت سرم را نگاه کردم؛ دیدم یک نفر سر تا پا لباس سفید پوشیده است. گفتم شما که هستید؟ گفتند: من پسر علی بن روح، هستم. حاج آقا هم به این چیزها دقیق بودند. گفتند: آمدم و به هر کتابی نگاه کردم تا ببینم که علی بن روح پسر داشته یا نه و در نهایت پیدا کردم که پسرش زمان خود علی بن روح فوت کرده است. یک دفعه هم آن موقع که بانک نبود و پول را با واسطه، مثلاً به کربلا و نجف می فرستادند، حاج آقا می فرمودند که من معطل پول بودم و خرجی نداشتم و ناراحت بودم. دست هایم را روی کرسی گذاشتم و سرم را نیز روی دست هایم؛ خواب نبودم؛ اما دیدم در زدند. دم در رفتم و دیدم که یک فرد عمامه دار، مانند مشهدی هاست و گفتند که چرا ناراحت هستید؟ در این ۱۸ سالی که در این کار هستید، مگر معطل مانده اید؟ فردا پس فردا، خرجی می رسد؛ ناراحت نباشید. حاج آقا اسمشان را هم پرسیده بودند که من اکنون به خاطر ندارم. فرمودند که بیدار شدم؛ ولی خواب نبودم و دم در هم نرفته بودم و بعد، پول رسید. بعد گفتند که ۱۰سال گذشت و ما از نجف آمدیم به تبریز و رفتیم سر خاک که یک نفر آمد و گفت: این سنگ را بخوان و ببین که کیست. گفتند: دیدم همان مردی است که دم در آمده بود؛ ولی ۱۰۰ سال بود که فوت کرده بود. همچنین از اطرافیان شنیدم که می گفتند: زمستان سال ۵۶ حاج آقا مجبور شد برای معالجه به انگلستان برود. قلبش خوب بود؛ اما دست هایش مدام می لرزید. نمی توانست بخواند… خسته بود. گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده و باید یک دکتر خوب او را ببیند. دکتر خوب در لندن او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشم هایش را معاینه کرد، گفت: پرده ای روی آنهاست که باید جراحی کرد و برداشت؛ وگرنه دید او را از بین می برد. قرار شد همان جا عملش کنند. مثل هر جراحی ای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بی هوش کنند؛ اما ایشان اجازه نمی داد او را بی هوش کنند و کسی نمی دانست چرا. می گفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد بدون پلک زدن چشمم را باز نگه می دارم. موضوع را به دکتر گفتند و او راضی نمی شد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدم های دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است؛ فیلسوف است. دکتر این را که شنید، لبخند زد و گفت: اگر فیلسوف است، بی هوشی لازم نیست. درآمد علامه در زمان ازدواج شما از املاکشان در تبریز می آمد یا سهم امام می گرفتند یا از کتاب هایشان درآمد داشتند؟ سهم امام ابداً قبول نمی کردند؛ حتی زمانی یک نفر پیغام داد که این خانه – همان خانه ای که نشسته بودیم – را از سهم سادات قبول کنید تا برایتان بخریم؛ حاج آقا قبول نکرد؛ املاکشان هم دست این و آن افتاد و چیزی باقی نماند. یعنی از املاکشان چیزی باقی نماند؟ هیچ چیزی؛ فقط از کتاب هاست که برکت دارد؛ حتی مثلاً به پسر کوچکشان که درتهران درس می خواند، هم کمک می کردند. یک وقت به پسر بزرگشان هم کمک می کردند؛ مالشان برکت داشت. پس اصلاً از سهم امام و املاک استفاده نمی کردند؟ فقط از کتاب ها؛ البته می گفتند که کتاب ها را من برای پول نمی نویسم. حاج خانم! در این ۱۴ سال و نیم، یک مرتبه که از دست علامه عصبانی شدید و دیگر کارد به استخوان رسیده بود، کی بود و چه چیزی گفتید؟ یک روز حاج آقا مشغول نوشتن بود. خادممان، مقدار کمی قند آورد و گفت: این هم سهم شماست. گفتم: این؟ گفت: بله. دیگر من چه کار کنم؛ همین را داده اند. به حاج آقا گفتم: حاج آقا ببین این جیره ماست؛ این خانه با این قند و شکر! حاج آقا گفت: برکت با خداست. اگر برکت است، می رسد؛ ناراحت نباش. من هم از عصبانیت هیچ چیز نگفتم. این ماجرا گذشت و باور کنید از آن روز تا به حال، قند و شکر در خانه ما تمام نمی شود. https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
از زمان انقلاب و جنگ چه صحبت هایی از علامه به یاد دارید؟ زیاد اهل صحبت نبودند؛ ولی خبر شهدا را که می شنیدند، خیلی ناراحت می شدند؛ خصوصاً نوه بزرگ علامه که شهید شدند. آیا اوایل انقلاب، دیداری بین امام و علامه صورت گرفت؟ رفتیم تهران و حاج آقا رفتند خانه امام در تهران. علامه در جریان شهادت آقای مطهری حالشان بد شده بود؟ خیلی ناراحت شدند و خیلی گریه کردند و می گفتند: شاگردان من را می کشند؛ چون آقای مطهری و مفتح از شاگردان ایشان بودند. تهران بودیم که آقای مفتح را ترور کردند. آقای قدوسی به من گفت: به حاج آقا نگو؛ آن گاه که مفتح را شهید کردند، یکی از شاگردان ایشان خیلی تلفن می کرد این جا و آن جا؛ نمی دانم از این طریق حس کردند یا به ایشان الهام شده بود. گفتند: اینها شاگردان مرا ترور می کنند. گفتم کدام شاگردانتان؟ گفتند: مفتح شاگرد من بود. گفتم: مفتح مگر کشته شده؟ گفت: خوب. یعنی خودت هم می دانی. آقای قاضی طباطبایی را که ترور کردند که اصلاً حالشان بد شد؛ چون نسبت فامیلی هم با ایشان داشتند. حاج آقا تلویزیون و رادیو داشتند؟ ابداً. در چند ماه آخر عمرشان، آیا ذکر خاصی می گفتند؟ حالاتشان چگونه بود؟ درست یادم نیست؛ اما ذکر قرآن و تسبیح و قل هوالله شان برقرار بود و بعد از آن می رفتند می خوابیدند. من گفتم: دیگر دیر است. می گفتند: کار من این است دیگر. ساعت ۱۰ شام می خوردیم؛ بعد می رفتند تجدید وضو می کردند و می آمدند یک دور تسبیح قل هوالله احد می خواندند و بعد می خوابیدند. صبح ها که بلند می شدند، سوره نجم را می خواندند که دارای سجده است. من هم عقلم نمی رسید که بپرسم چرا سوره نجم را انتخاب کردید؛ اما در مریض احوالی هم ذکرهایشان برقرار بود. دل درد شدیدی داشتند؛ اما صدایشان در نمی آمد که ناشکری کنند و چیزی بگویند. https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7
شفای زن مسیحی توسط حضرت معصومه گستره کرامات فاطمه معصومه علیها السلام چنان وسیع است که اشخاص غیرشیعه و حتی غیرمسلمان نیز از آن برخوردار می شوند و البته عموما نیز بعد از کسب شفای خود به مذهب حق روی می آورند. نمونه این سعادتمندان «نانسی»زن مسیحی اهل تهران است که خودش می گفت: «شانزده ساله بودم که ازدواج کردم و هنوز پانزده روز از ازدواجمان نگذشته بود که پدر و مادر شوهرم در تصادف کشته شدند و من سرپرستی سه فرزند آن ها (آلبرت، ادیت و آلبرتین) را عهده دار شدم. پس از 20 سال که دخترها ازدواج کردند و آلبرت خود را برای تحصیلات دانشگاهی آماده می کرد، ناگهان «رامان » برادر گمشده شوهرم پیدا شد. او با همسر و سه فرزندش، خانه ای نزدیک منزل ما اجاره کرد و به همراه همسرش برای آوردن وسایل به شمال رفت، ولی آن دو نیز تصادف کردند و کشته شدند و من بار دیگر مسؤول سرپرستی از کودکان او شدم. پس از مدتی مبتلا به درد پا شدم و بارها به دکترها مراجعه کردم و سرانجام گفتند که باید عمل شود. من تعلل کردم تا آن که پایم کاملا متورم شد و دکترها گفتند که باید قطع شود. من ترسان و گریه کنان به خانه آمدم. غروب بود که از شدت خستگی به خواب رفتم. در خواب زن مقدسی را دیدم که چادر مشکی بر سر و لباس سبز بر تن داشت. ادامه در پست های بعدی...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
ادامه داستان قبل👆 او دست مرا گرفت و گفت: «نترس، بچه های رامان تو را با پای سالم نیاز دارند.» از خواب پریدم. در همان حال، صدای زن همسایه توجهم را جلب کرد. او یکی از همسایه های ما و زنی مسلمان بود که در مورد شفا یافتن یک بیمار لاعلاج به آلبرتین داستانی تعریف می کرد. من جریان خوابم را به او گفتم. زن همسایه رنگش مثل گچ سفید شد و گفت: به خدا قسم شما خوب می شوید. من حتم دارم آن بانو، حضرت معصومه بود. درست است که شما مسلمان نیستید، اما این خاندان کریم تر از آن هستند که لطفشان فقط شامل حال مسلمانان شود. حتما باید قبل از عمل به قم بروی. فردا راه افتادیم و هرچه نزدیک تر می شدیم انگار چراغ امیدی در دلم روشن تر می شد. وارد حرم شدیم و... نزدیک های صبح بود که باز آن بانو را در خواب دیدم. فرمود: «بچه های رامان منتظر هستند، مگر قرار نبود امروز برایشان سبزی پلو بپزی؟!» هنوز پاسخی نداده بودم که چیزی به پایم خورد و از خواب بیدار شدم، برخاستم و ایستادم. چند قدم راه رفتم و باورم شد که کاملا شفا گرفته ام. پای من کاملا خوب شد و پزشکانی که قرار بود مرا عمل کنند، بعد از معاینه مجدد، همه اعتراف کردند که در حق من معجزه شده است. پس از شفا گرفتن نذر کردم هر ماه یک بار به قم بروم و بالاخره بعد از یک سال و اندی مسلمان شدم و نام سمیه را برای خودم انتخاب کردم » کرامات معصومیه، ص 118 تا 123(با تلخیص فراوان)، نقل از مجله زن روز، 27/12 /1362. https://eitaa.com/joinchat/4020764681C7aaad105a7