eitaa logo
پاتوق محله سجاد
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
562 ویدیو
2 فایل
🕌 پاتوق محله مسجد امام سجّاد [ع] دست به دست هم برای هم✨🤝 برای اطلاع و شرکت در برنامه ها مارا دنبال کنید. آدرس : مشهد، بلوار سجّاد ، سجّاد ۲۱ ، امین ۲، پاتوق محله سجّاد تماس:09928400591 جهت ارسال مراسمات و رویداد : @Patoq_admin پیج: @patogh_mahale_sajjad
مشاهده در ایتا
دانلود
{ یه روز مثل روزای دیگه با هم اما امروز باهم ، کنار طبیعت } روز جمعه اونم ساعت 6 صبح هر کسی نمیتونه اراده کنه و خودش رو از تخت خواب جدا کنه . حالا چی برسه به این که بخواد حاضر بشه و بره طبیعت گردی ... سر جمع یه ماشین هاچپک و دوتا موتور راهی کلاته اهن شدیم . توی مسیر بچه ها هنوز چهره هاشون خواب الود بود. ولی خب یه سریا هم مثل جواد با انرژی ازپنجره به بیرون نگاه میکردن و لذت میبردن . هوای خنک و ابری ،درختای سر سبز با روح و روان ادم بازی میکردن ، مخصوصا روز جمعه ای که خیلیا خوابن و تو داری از طبیعت لذت میبری . وسیله ها رو پارک کردیم و پیاده راه افتادیم . یه سریا هم ، با ما هم مسیر بودن عقبتر یا جلوتر از ما در حال حرکت بودن . هر کدومشون به نواعی اومده بودن و مسیر رو طی میکردن . یه سریا بی سر صدا و اروم میرفتن و یه سریا شون اهنگ های گوپسی گوپسی و از اینجور چیزا پخش میکردن ... اخه توی شهر از اینجور چیزا کم میشنویم که توی طبیعت هم ول نمیکنن یه سریا !!! رسیدیم کنار یه قسمت از راه رودخونه که خشک بود . همونجا وسایل چایمون رو گذاشتیم و بساط چایی رو پهن کردیم . حسین اقا گفت " بیاین بچه ها ، توی مسیر که اومدیم به یه سریا برخوردیم که اهنگ پخش میکردن . همونجور که مجید اقا میگفتن طبیعت یه ادبیاتی داره و... بیاین باهم مثل توی باشگاه بشینیم سکوت کنیم و به صدای طبیعت گوش بدیم و اون ارامش طبیعت رو حس کنیم . افرادی که میان اهنگ پخش میکنن با ادبیات طبیعت اشنا نیستن و اشتباه متوجه شدن که این کارو انجام میدن ... " ادامه دارد " @patogh_mahale_sajjad | 🏠
همه نشستن و چشماشون رو بستن . هر کس یه جایی رو انتخاب کرد . جواد رفت بالای تخته سنگا اونجا نشست و یه سریای دیگه تصمیم گرفتن که لم بدن و به ارامش برسن و یه سریا هم ... دیدن چه جالب صدای جاری شدن اب ، صدای پرنده ها ، حتی صدای نسیمی که صورتو نوازش میکنه به گوش ادم میرسه . گاهی وقتا برای لذت بردن باید سکوت کرد . امید بلند شد و نفری یکی یه دونه خرما داد به بچه ها تا حالشون جا بیاد و برن برای اتیش چوب جمع کنن و چایی رو به راه کنن . بچه ها مشغول جمع کردن چوب شدن . صدرا همچنان خواب الود بود و همه تصمیم گرفتن تا ازخواب الودگی درش بیارن و از طبیعت لذت ببره پس اونو به دست اب های جاری یخ سر صبح سپردن و صدرا رو به لذت طبیعت نزدیک تر کردن . اونقدری که کم مونده بود پرواز کنه . هر چقدر صبر کردیم چایی قول نمیخورد متوجه شدیم اجاق گازی که بچه ها درست کردن مشکل داره . بعد چند دقیقه که گذشت با چیدمان جدید اجاق گاز، چایی اتیشمون جوش اومد و نفری یه چایی با خرما به تن زدیم . بچه ها چایی رو که خوردن تازه انگاری که از خواب بیدار شدن . تصمیم گرفتن سنگ لاخ های روبروشون رو برن بالا یا از درخت برن بالا ... هرکی از درخت میرفت بالا فکر میکرد کل نفر قبلی رو زده ، ولی خب حسین اقا که اومد ، کل همه رو زد و بالاترین نقطه که میشد رفتن بالا. ولی خب یه سریا هم در تلاش بودن که از درخت بالا که نه ، اویزون بشن حداقل تا ابرشون در امان باشه که اسدی رفت و چند دقیقه ای محاسبات میکرد که چطوری بیاد پایین . حاج اقای رهگذری داشت از دور یه چیزی رو قل میداد و به ما نزدیک میشد . توجه بچه ها رو به خودش جلب کرده بود که چیه داره قل میده ؟! نزدیک تر که شد یه لاستیکی رو داشتن قل میدادن ، به سمت بچه ها گفت شما یادتون هست ارابه بازی رو ؟؟ اون زمان بازی ما همین بود ، رو به اقای ژیان کردن و گفتن " کو بیا بلدی بازی کنی !!! اقای ژیان جلو رفت و دو سه دوری قل داد و تایرش خورد زمین؛ همینجور یکی یکی بچه ها امتحان کردن و نتونستن درست حسابی مثل حاجی قل بدن . بازیشون که تموم شد و حاجی رفت ، اتیش رو خاموش کردیم و اشغالا مون رو جمع ، و راهی شدیم سمت وسیله هامون ... سر و کله خانواده ها پیدا شده بود و گوشه کناره ها بساط کرده بودن؛ خیلی شلوغ تر از اولی که اومده بودیم شده بود به فاصله هر پنج ، شیش متر یه خانواده نشسته بود . بچه ها اینقدر که خوبن حد نداره . بچه ها اول صبحی اینقدر که خواب بودن متوجه مسیری که رفته بودیم نشده بودن . به یک پلی که رسیدیم شک کردن که مسیر رو دارن درست میرن یا نه که یکی از هوشیارای سحر خیز گفت نه این پل بوده، مگر ندیدین !!! یکی از بچه ها گفت " نه ، اینقدر خوابم نیومده که ندیدم !!! سوار وسیله ها شدیم و رفتیم و رسیدیم به یه کافه که از در وارد میشدی روی سنگ پذیرش اش زده بود خدایا شکرت . خیلی با عشق بود. وقتی نشستیم اقا رضا یه نکته جالبی از معماری و چیدمان کافه های قدیمی گفتن از این که " میدونین چرا صندلی ها دورتا دور چیده شده توی بعضی از کافه ها ؟؟ چون بی احترامی نشه و پشت به کسی نشه ، وسط رو صندلی نمیزاشتن و همه رو در رو منشستن که توی قدیم توی این سری چیزا خیلی دقت میکردن . دو نفر یکی ، املت سه زرده سر ظهری رو زدیم و بعد با بچه ها بیرون از کافه روی تخت فرش شدش نشستیم و یه ابعلی و لیموناد خنک به جانمون گوارا کردیم . پ.ن : حسابی از کف برپایی هایی که خواب رو به طبیعت گردی ترجیح دادن رفت ... @patogh_mahale_sajjad | 🏠
ما اومدیم با یه اردو طبیعت گردی دیگه می دونیم منتظرش بودی 🎉 اردو طبیعت گردی و‌ روستاگردی 🏞 به صرف صبحوووونه 🍳☕️ همین پنجشنبه، ۳۱ خرداد 📆 مبدا» بلوارسجاد، سجاد ۲۱، پاتوق محله سجاد 🕌 مقصد» روستای ازغد 🏕 رفت» راس ساعت ۶صبح از پاتوق برگشت» ۱۳ ظهر به مقصد پاتوق هزینه: ۴۰ هزارتومن 💳 قابل شمارم‌نداره😅 خیلی وقت نداریااا ...⏳ 🔻فقط و فقط تا چهارشنبه ساعت ۱۹ وقت داری برای ثبت نام (نگی نگفتی😉) 🔰جهت ثبت نام به این آیدی @patoq_admin پیام دهید. @patogh_mahale_sajjad