eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
158 دنبال‌کننده
934 عکس
605 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تـࢪگݪ🇵🇸
بِسـم‌ِرَب‌ِالزهَـرا :)
حک‌شده‌بر‌روی‌گردنبند‌زهرا‌یا‌علی حک‌شده‌بر‌ذوالفقارمرتضی‌یافاطمه @patogh_targoll•ترگل
امام‌علی‌(علیه‌السلام): ازخداهمسری‌بخواهیدكه‌اگریادپروردگاركردید،‌ همراهی‎تان‌كند. @patogh_targoll•ترگل
گفت:می‌دانی‌کمال‌عشق‌چیست؟ گفتمش:پیوندزهراوعلیست :))🤍 @patogh_targoll•ترگل
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ لذت معمولی بودن!😌❤️‍🩹 _ دلایل مهمی که باعث شده جوونا قید ازدواج رو به کل بزنن...‼️ @patogh_targoll•ترگل
‌ ‌ ‌ ‌ به ساعتم نگاه کردم یک ساعت مونده بود به اذان مغرب. بازم یک حس عجیب منو هدایتم می‌کرد به سمت مسجد محله‌ی قدیمی! نشستن روی اون نیمکت و دیدن طلبه‌ی جوون و دارو دسته‌اش برای مدتی منو از این برزخی که گرفتارش بودم رها می‌کرد. با کامران خداحافظی کردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یک جای مهم برم و فردا ناهار میتونم باهاش باشم. اونم با خوشحالی قبول کرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم به سمت محله‌ی قدیمی و میدون همیشگی. کمی دیر رسیدم. اذان رو گفته بودن و خبری از تجمع مردم جلوی حیاط مسجد نبود. فهمیدم که داخل، مشغول اقامه‌ی نماز هستن. یک بدشانسی دیگه هم آوردم. روی نیمکت همیشگیم یک خانوم به همراه دو تا دختربچه نشسته بودن و بستنی می‌خوردن. جوری به اون نیمکت و آدماش نگاه می‌کردم که انگار اون سه نفر غاصب دارایی‌های مهمم بودن. اون شب خیلی میدون و خیابوناش شلوغ بود. شاید بخاطر  اینکه پنج شنبه شب بود. کمی توی خیابون مسجد قدم زدم تا نیمکتم خالی شه ولی انگار قرار نبود امشب اون نیمکت برای من باشه. چون به محض خالی شدنش گروه دیگه‌ای روش می‌نشستن.دلم آشوب بود. یک حسی بهم می‌گفت خدا از دستم اونقدر عصبانیه که حتی نمی‌خواد من به گنبد و مناره‌های خونه‌ش نگاه کنم. وقتی به این محل می‌رسیدم از خودم متنفر می‌شدم. آرزو می‌کردم اینی نباشم که هستم. صدای زیبا و آرامش بخش یک سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید. سخنران درباره‌ی اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت می‌کرد.پوزخند تلخی زدم و رو به آسمون گفتم: - عجب! پس امشب میخوای ادبم کنی و توضیح بدی چرا لیاقت نشستن رو اون نیمکت و نداشتم؟! بخاطر همین چندتا زلف و شکل و قیافه‌م؟! یا بخاطر سواستفاده از پسرای دورو برم؟ سخنران حرفای خیلی زیبایی می‌زد. حجاب رو خیلی زیبا به تصویر می‌کشید. حرفاش چقدر آشنا بود. اون حجاب رو از منظر اخلاق بازگو می‌کرد. و از همه بدتر اینکه چندجا دست روی نقطه ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمی هیبتم رو فرا می‌گرفت که نمی‌تونستم نفس بکشم. از شرم اسم خانوم اشکم روونه شد. به خودم که اومدم دیدم درست کنار حیاط مسجد ایستادم. اون هم خیره به بلندگوی بزرگی که روی یک میله بلند وصل شده بود. که یک دفعه صدای محجوب و آسمونی از پشت سرم شنیدم : - قبول باشه بزرگوار. چرا تشریف نمی‌برید داخل بین خانما؟! من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم و در کمال ناباوری همون طلبه‌ی جوون رو مقابلم دیدم!!! ✍ به‌قلم‌ف.مقیمی •@patogh_targoll•ترگل
زبونم بند اومده بود. روسریمو جلو کشیدم و من من کنان دنبال کلمه‌ی مناسبی می‌گشتم. طلبه اما نگاهش به موزاییک‌های حیاط بود. با همون حالت گفت: - دیدم انگار منقلب شدید. گفتم جسارت کنم بگم تشریف ببرید داخل. امشب مراسم دعای کمیل هم برگزار میشه. نفس عمیقی کشیدم تا بغضم نترکه. اما بی‌فایده بود اشکام یکی از پی دیگری روی صورتم می‌ریخت… چون نفسم عطر گل محمدی گرفت. بریده بریده گفتم: - من... واقعا... ممنونم ولی فکر نکنم لیاقت داشته باشم. در ضمن چادرم ندارم. دلم می‌خواست روم می‌شد اینم بهش می‌گفتم که اگه آقام باشه و منو ببره صف اول کنار خودش بنشونه و این عطر گل محمدی پرخاطره هم اونجا باشه حتما میام ولی اونجا بین اون خانما و نگاه‌های آزار دهنده و ملامتگرشون راحت نیستم. اونا با رفتارشون منو از مسجدی که عاشقش بودم دور کردن و سهم اونا تو زندگی من به اندازه‌ی سهم مهری تو بدبختیمه !! مرد نسبتا میانسالی به سمت طلبه‌ی جوون اومد و نفس زنان پرسید: - حاج آقا کجا بودید؟! خیره إن‌شاءلله... چرا دیر کردید؟ وقتی متوجه منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحی کرد و زیر لب گفت: - استغفراللہ. طلبه به اون مرد که بعدها فهمیدم آقای عبادی از هیئت امنای مسجد بود کوتاه گفت: - یک گرفتاری کوچک... چند لحظه منو ببخشید و بعد خطاب به من گفت: - نگران نباشید خواهرم... اونجا چادر هم هست. و بعد با اصرار در حالیکه با دستش منو به مسیری هدایت می‌کرد گفت: - تشریف بیارید... اتفاقا بیشتر بچه‌های مسجد مثل خودتون جوون هستن و مومن. وبعد با انگشترش به در شیشه‌ای قسمت خواهران چند ضربه‌ای زد و صدا زد: - خانوم بخشی؟! چند دقیقه‌ی بعد خانوم بخشی که یک دختر جوان و محجبه بود بیرون اومد و با احترام و سر به زیر سلام کرد و با تعجب به من چشم دوخت. نمی‌دونستم داره چه اتفاقی می‌افته. در مسیری قرار گرفته بودم که هیچ چیز در سیطره‌ی من نبود. منی که تا همین چند ساعت پیش به نوع پوششم افتخار می‌کردم و نگاه‌های خریدارانه مردم در مترو و خیابون بهم احساس غرور می‌داد حالا اینقدر احساس شرم و حقارت می‌کردم که دلم می‌خواست، زمین منو تو خودش ببلعه. طلبه به خانوم بخشی گفت: - خانوم بخشی این خواهر خوب و مومنمون رو یک جای خوب بنشونیدشون. و یک چادر تمیز بهشون بدید. ایشون امشب میهمان مسجد ما هستن. رسم مهمان نوازی رو خوب بجا بیارید. از احترام و ادب فوق العاده‌ش دهانم وا مونده بود... اون بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین کلمات منِ گنهکار رو یک فرد مهم معرفی کرد.!!! خانوم بخشی لبخند زیبایی سراسر صورتش رو گرفت و در حالی که دستش رو به روی شونه‌هام می‌گذاشت و به سمت داخل با احترام هل می‌داد خطاب به طلبه گفت: - حتما حتما حاج اقا ایشون روی چشم ما جا دارن. التماس دعا... طلبه سری به حالت رضایت تکون داد و خطاب به من گنهکار روسیاه گفت: - خواهرم خیلی التماس دعا. ان‌شاءالله هم شما به حاجت قلبیتون برسید، هم برای ما دعا می‌کنید. اشکم جاری شد از این همه محبت و اخلاص. ! سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم: - محتاجیم به دعا... خدا خیرتون بده... ✍ به‌قلم‌فـ.مقـیمی •@patogh_targoll•ترگل
هدایت شده از تـࢪگݪ🇵🇸
بِسـم‌ِرَب‌ِالزهَـرا :)
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ بدحجابی بانوان و تحریک جوانان 👈 ببینید دشمن با برنامه‌ریزی دقیقش چطور باعث فساد بین جوانان شده 😢 📛 تا زمانی جلوه‌گری میکنی که زیبا باشی اما بعد... 🎙 استاد رائفی‌پور @patogh_targoll•ترگل
حجاب استایل ؟ نه . باید بگیم متبرج آپدیت شده .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اتمام حجت! تذکر رهبر انقلاب به نامزدهای درباره اخلاق انتخاباتی ✅ علاوه بر کارنامه، برنامه و تعهد نامزد، به اخلاق هم رأی بدهیم‼️ 🎙مقام‌معظم‌رهبری‌مدظله‌العالی - آدرس عین_نون در صفحات‌مجازی: "ویراستی" ؛ "ایتا" ؛ "روبیکا" •@patogh_targoll•ترگل