eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
158 دنبال‌کننده
934 عکس
605 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
جلوی آینه ایستادم و روسریم رو روی سرم مرتب کردم. آرش پرسید: _مامان ازت خواسته بود که بریم دنبال عمه اینا؟ _نه. چطور؟ مشکوک نگام کرد و گفت: _آخه من دیروز بهش گفتم نمیرم. حالا امروز بدونه این که بپرسه میرم یا نه، شماره‌ی فاطمه رو دادو گفت اگه یه وقت موبایل عمه آنتن نداد به فاطمه زنگ بزن. _من گفتم با آرش صحبت می‌کنم اگه موافقت کرد میریم. حضرت والا هم که راضی بودی دیگه. _آهان، پس خانم، علم غیب داشتن و ما نمی‌دونستیم. از کجا فهمیدی من دیروز به مامان گفتم نمیرم دنبالشون؟ نمی‌خواستم دلخوری مادرش و ماجرای دیروز رو بگم برای همین گفتم_ _خیلی سوال می‌پرسیا. _توام خوب می‌پیچونیا. لبخندی زدم و از آینه نگاهش کردم. اونم نگام کرد و ناگهان دستش رو روی قلبش گذاشت و نقش زمین شد. وحشت زده به طرفش رفتم و خم شدم روی صورتش. _چی شد آرش؟ با لبخند چشماش رو باز کرد. _تیر نگاهت درست وسط قلبم خورد. با دست اشاره کرد به قلبش. مشتی روی قلبش زدم. _بدجنس، ترسوندیم. خواستم بلند بشم که دو دستی چادرم رو گرفت و گذاشت روی صورتش و بوسید. _انقدر قشنگ چادر سر میکنی که بی‌اختیار از تمام بی‌حجابی‌هـا دلم بیزار میشه... لبخندی زدم. _فکر نکنی با این حرفا چیزی از مجازاتت کم میشه‌ها. _مجازات واسه چی؟ _واسه ترسوندنم. سریع بلند شدو دستش رو گذاشت پشتش و کمی خم شد به جلو. _علیا حضرت، لطفا عفو بفرمایید. دستش رو گرفتم. _اینجوری خم نشو آقا، شما تاج سر مایی. اصلا مجازات رو فراموش کردم. هینی کشید. _چه ملکه‌ی دل رحم و مهربونی! باورم نمیشه. خواستم حرفی بزنم که صدای در باعث شد برم طرفش و بازش کنم. _راحیل جان دیره ها... _حاضریم مامان جان، الان دیگه راه میوفتیم. بعد از رفتن مادر آرش، برگشتم طرف آرش و دیدم دست به سینه نشسته روی صندلی آینه و حق به جانب نگام میکنه. _خوب با مادر شوهرت جیک تو جیک شدیا. کیفم رو برداشتم. _خدا از دهنت بشنوه. پاشو زود بریم. همین که خواستیم کفش بپوشیم مژگان خودش رو به ما رسوند. _صبر کنید منم بیام. آرش با تعجب گفت: _کجا؟ _وا! دنبال عمه اینا دیگه. راحیل مگه بهش نگفتی؟ منم هاج و واج پرسیدم: _چیو؟ _که منم میام دیگه... _نه بعد برای این که ناراحت نشه گفتم: _خب بیا دیگه، گفتن نداره. اخم کرد. _خب می‌گفتی، من که دیشب... حرفش رو بریدم. _آخه دیگه نرفتم دانشگاه، آرشم دیگه تنها نمیره. این رو گفتم که از اومدن با ما منصرفش کنم. آرش با خنده گفت: _یه کم زودتر از خواب بیدار شی، زودتر متوجه‌ی خبرا میشی. میخوای تو برو صبحونت رو بخور ما خودمون بریم. اذیت میشی‌ها. هوا گرمه. _اذیت چی، چند روزه پوسیدم تو خونه، بیام یه هوایی به کله‌ام بخوره. بعد رو به من گفت: _حالا سه تایی میریم مگه اشکالی داره؟ حرفی نزدم. نگاهی به آرش کردم. نمیدونم چرا اینجور مواقع سعی می‌کرد نگام نکنه. همین که توی ماشین نشستیم مژگان گفت: _آرش یه آهنگ توپ بزار. _فلش تو خونس. _پس بلوتوس رو روشن کن از گوشیم پلی کنم. موزیکی رو پلی کرد که وقتی صداش پخش شد، خنده‌ام گرفت. خارجی بود و خواننده‌اش مرد بود. جوری می‌خوند انگار گذاشتنش زیر گیوتین و گفتن اگه آواز نخونی گردنت می‌پرد. احساس می‌کردی خواننده استرس داره. جالب‌تر این که خود مژگان هم با خواننده همراهی می‌کرد با همون سبک و سیاق. صدای خواننده برام آشنا نبود. به خاطر تحقیقاتی که قبلا با اسراء کرده بودیم، بیشترشون رو می‌شناختم. صدا زیاد بود، دلم برای بچه‌ی توی شکمش سوخت... از شیشه‌ی ماشین بیرون رو نگاه کردم. خیابون شلوغ بودو سرعت ماشین کم بود. برای همین راحت می‌تونستم رفتار آدمایی که توی پیاده‌ رو راه می‌رفتن رو با دقت نگاه کنم. هر آدمی حتما برای خودش دنیایی داره، هدفی داره و برای همین الان راه افتاده توی خیابون. به نظرم آدما خیلی جالبند، وقتی درمورد کاراشون، علایقشون و رفتاراشون دقیق میشی به نتایج جالبی میرسی. این برای من سرگرم کنندس. مثلا همین خانمی که به زور دست بچه‌اش رو میکشه تا همراهش بره ما از کنارشون گذشتیم و دو رو دورتر شدیم. ولی مدت‌ها میشه درموردش فکر کرد. این که تو ذهن اون بچه چیه، چی می‌خواسته که مقاومت می‌کرده، شاید فکر میکنه با این کارش به هدفی که داره میرسه. یا اون مادر حتما فکر میکنه حرف زدن فایده‌ای نداره و باید به زور متوسل بشه. آدما با فکرهاشون زندگی میکنن. با صدای ترمزدستی ماشین به خودم اومدم. هنوز صدای آهنگ، ماشین رو برداشته بود. آرش خاموشش کردو گفت: _پیاده شید. _عه آرش چرا خاموشش کردی؟ _رسیدیم دیگه. _روشنش کن من می‌شینم توی ماشین تا شما برگردید. ماشین رو هم روشن بزار تا کولرش کار کنه، بیرون خیلی گرمه. معلوم بود آرش عصبی شده ولی حرفی نزد و پیاده شد. ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل