eitaa logo
پاتوق کتاب اهواز🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
227 ویدیو
0 فایل
☎️ 06132238000 💠سفارشات: @patogh061 📲 09168000353 📌خيابان نادري خ شهيد سراج-خ پشت كليسا 💻كارت ويزيت آنلاين 👇 zil.ink/patoghketabahvaz 🌐نشانی ما درنقشه " نشان" https://nshn.ir/8b_bkuOkYBbPLT
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌷من جانباز نیستم🌷 ‌🖋سید میثم موسویان ‌ ⚡خاطرات یک چریک مبارز⚡ 📒 احمد پیرحیاتی، یک شعار همیشگی دارد و آن اینکه (جانباز فقط آقا ابالفضل است!) . معنای این جمله را وقتی کامل درک خواهید کرد که با فراز و نشیب زندگانی او در کتاب همراه شوید. برای اینکه بدانید چطور یک انسان پرخاطره که زندگانش‌اش سراسر حادثه و جنگ و موج و جهاد بوده و بدنش پر از یادگارهای درشت و کوچک جنگ است، به این مقام و مرتبه رسیده که خود را نمی‌داند و از منیّت خود گذر کرده، باید این کتاب را بخوانید. باید با روایت‌های ناب و تازه‌ی او از جنگ همراه شوید ...‌ ‌ ‌ ‌ ☀️خاطرات شفاهی حاج‌احمد پیرحیاتی را روایت می‌کند. کسی که هرنوع حادثه و خاطره‌ی تلخ و شیرینی که از یک جانباز انتظار دارید، به توان دو با خود دارد. شخصیتی که محافظ شخصیت‌های بزرگ بعد از انقلاب بوده، دوشادوش جنگیده و از شاگردهای محافظت کرده است. کسی که از جلگه‌های خوزستان تا جنگل‌های لرستان و کرمانشاه هنوز لبریز از دلاوری‌های او و همرزمان اویند. 📒 من جانباز نیستم، همراه با طنز شیرینی که دارد، به موقعش شوک و ناباوری، به هنگامش اشک و به جایش درس و ایثار و دلاوری را به مخاطب می‌آموزد و بدون شک، یکی از ماندگارترین آثار روایی دفاع مقدس است.‌ ‌ ‌ ‌🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ‌ 💲قیمت این کتاب: ۵۰ت💲 📚پاتوق کتاب اهواز📚‌ ‌📚کتابخانه نسل جوان📚 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌
📙 معرفی کتاب 🔰 کتاب «جنگ فرخنده» خاطرات يکی از زنان حاضر در حماسه دفاع مقدس را روايت ميکند؛ 🔻 روایتی از زندگی «فرخنده قلعه نوخشتی»، دختر ، پر شر و شور و سرگرم رؤیاهای جوانی که با در خود انقلاب می‌کند. او با شروع جنگ جنگی‌ترین بیمارستان ایران در می‌شود و بالاخره دست سرنوشت او را از جنوب به شمال کشور می‌برد تا این‌بار نه فقط پرستار که همراه و یک اعصاب و روان شود. جایی که شاید شروع جنگ واقعی اوست؛ جنگ فرخنده! 🧕 اين اثر، گامی کوچک در راستای بازنمایی نقش تاريخی اين آب‌ و خاک در گردنه‌های حساس انقلاب و دفاع مقدس و گراميداشت ياد و نام هفت هزار شهيد جامعه بانوان کشور است. 📝در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: بلد نبودم نماز بخوانم. مغرور بودم و نمی‌خواستم از کسی بپرسم. در خلوت خودم و دور از چشم دیگران نماز می‌خواندم. ترتیب و قرائت درست را نمی‌دانستم، اما همین که می‌گفتم سبحان‌الله، دلم قرص می‌شد، آرام می‌شدم. یک روز بابا بشیری غافلگیرم کرد. نمازم که تمام شد، گفت: «فرخنده باباتی! چندتا رکوع رفتی؟» گفتم: «رکوع؟ رکوع کدومش بود؟» زد زیر خنده.. ✍ نوشته 📜 نشر 🛍 برای سفارش و خرید کتاب، کافیه فقط به شناسه زیر پیام بدید : 💬 @patogh061 📲 09168000353 منتظر شما هستیم 🏴 📚پاتوق کتاب اهواز @patoghketab