🌷من جانباز نیستم🌷
🖋سید میثم موسویان
⚡خاطرات یک چریک مبارز⚡
📒 احمد پیرحیاتی، یک شعار همیشگی دارد و آن اینکه (جانباز فقط آقا ابالفضل است!) . معنای این جمله را وقتی کامل درک خواهید کرد که با فراز و نشیب زندگانی او در کتاب همراه شوید. برای اینکه بدانید چطور یک انسان پرخاطره که زندگانشاش سراسر حادثه و جنگ و موج و جهاد بوده و بدنش پر از یادگارهای درشت و کوچک جنگ است، به این مقام و مرتبه رسیده که خود را #جانباز نمیداند و از منیّت خود گذر کرده، باید این کتاب را بخوانید. باید با روایتهای ناب و تازهی او از جنگ همراه شوید ...
☀️خاطرات شفاهی حاجاحمد پیرحیاتی را روایت میکند. کسی که هرنوع حادثه و خاطرهی تلخ و شیرینی که از یک جانباز انتظار دارید، به توان دو با خود دارد. شخصیتی که محافظ شخصیتهای بزرگ بعد از انقلاب بوده، دوشادوش #چمران جنگیده و از شاگردهای #شریعتی محافظت کرده است. کسی که از جلگههای خوزستان تا جنگلهای لرستان و کرمانشاه هنوز لبریز از دلاوریهای او و همرزمان اویند.
📒 من جانباز نیستم، همراه با طنز شیرینی که دارد، به موقعش شوک و ناباوری، به هنگامش اشک و به جایش درس و ایثار و دلاوری را به مخاطب میآموزد و بدون شک، یکی از ماندگارترین آثار روایی دفاع مقدس است.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💲قیمت این کتاب: ۵۰ت💲
📚پاتوق کتاب اهواز📚
📚کتابخانه نسل جوان📚
#پاتوق_کتاب_اهواز
#نشر_معارف
#نهاد_نمایندگی_مقام_معظم_رهبری
#پاتوق_کتاب
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#سید_میثم_موسویان
#نجم_الدین_شریعتی
#سیدعلی_خامنه_ای
#سید_بشیر_حسینی
#مسعود_پیرمرادیان
#من_جان
#نو_رسیده
#دفاع_مقدس #زن_قهرمان
#خاطرات #شهدا
📙 معرفی کتاب #جنگ_فرخنده
🔰 کتاب «جنگ فرخنده» خاطرات يکی از زنان حاضر در حماسه دفاع مقدس را روايت ميکند؛
🔻 روایتی از زندگی «فرخنده قلعه نوخشتی»، دختر #آبادانی ، پر شر و شور و سرگرم رؤیاهای جوانی که با #انقلاب_اسلامی در خود انقلاب میکند. او با شروع جنگ #پرستار جنگیترین بیمارستان ایران در #خرمشهر میشود و بالاخره دست سرنوشت او را از جنوب به شمال کشور میبرد تا اینبار نه فقط پرستار که همراه و #همدم یک #جانباز اعصاب و روان شود. جایی که شاید شروع جنگ واقعی اوست؛ جنگ فرخنده!
🧕 اين اثر، گامی کوچک در راستای بازنمایی نقش تاريخی #زنان اين آب و خاک در گردنههای حساس انقلاب و دفاع مقدس و گراميداشت ياد و نام هفت هزار شهيد جامعه بانوان کشور است.
📝در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
بلد نبودم نماز بخوانم. مغرور بودم و نمیخواستم از کسی بپرسم. در خلوت خودم و دور از چشم دیگران نماز میخواندم. ترتیب و قرائت درست را نمیدانستم، اما همین که میگفتم سبحانالله، دلم قرص میشد، آرام میشدم. یک روز بابا بشیری غافلگیرم کرد. نمازم که تمام شد، گفت: «فرخنده باباتی! چندتا رکوع رفتی؟» گفتم: «رکوع؟ رکوع کدومش بود؟» زد زیر خنده..
✍ نوشته #زینب_بابکی
📜 نشر #حماسه_یاران
🛍 برای سفارش و خرید کتاب، کافیه فقط به شناسه زیر پیام بدید :
💬 @patogh061
📲 09168000353
منتظر شما هستیم 🏴
📚پاتوق کتاب اهواز
@patoghketab