5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خصوصی شبانه به شما
👈از اینجا اقدام کنید
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
اگه گفتیم «دیگه آتش بس میشه پس دیگه کمک به لبنان لازم نیست» یعنی جنگ و آثار جنگ را نشناختهایم.
این جنگ اگر همین فردا تمام شود تا مدتها آثار تخریب فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیاش باقی خواهد ماند و ما وظیفهٔ مهمتری برای بعد از جنگ داریم.
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
نمیتوانید تصور کنید که چقدر این پیام برایم شیرین و لذتبخش بود.
احمد رفیقی که در لبنان پیدا کردیم و کلی بهش زحمت دادیم، اهل جنوب لبنان است و به دلیل جنگ به بیروت مهاجرت کرده بود.
حالا امروز پیام داده است که بعد از آتشبس داریم به جنوب برمیگردیم😁
دعا میکنم که اتفاقی نیفتد و دشمن بدعهد دست از پا خطا نکند.
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
به سمت جنوب
(ارسالی از بچههای ناف جنوب لبنان😃)
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
بین همهٔ خوشحالی مردم لبنان که از امروز صبح راهی جنوب و خانههای خود شدهاند فکر کردن به یک چیز غم به دلم میاندازد.
دختران و پسران جنوبی وقتی با صحنهٔ خانههای آوارشدهٔ نبطیه و صور و ... مواجه میشوند چه در دلشان میگذرد؟!
من شهادت میدهم که در سفرم به لبنان مردمی را دیدم که صبر پیش پایشان لُنگ انداخته است ولی ساختن جنوب، زمان زیادی میبرد.
ساختن جنوب، وظیفهٔ سنگینی برای من و امثال من میگذارد، وظیفهای که فردای آتش بس بااولویتتر است از وظیفهٔ شب جنگ.
#لبنان #سفر
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالا يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ
حسنین علیهماالسلام از راه رسیدند و گفتند: اسماء! مادر ما در چنین ساعتی به خواب نمیرفت؟!
اسماء گفت: مادر شما خواب نرفته، بلکه از دنیا رفته است.
امام حسن روی بدن مادر افتاد و پیکر مقدّس او را حرکت میداد و میفرمود: مادر جان! قبل از اینکه روح از بدن من مفارقت کند با من حرف بزن!
آنگاه امام حسین آمد و پاهای مبارک مادر را حرکت میداد و میبوسید و میفرمود: مادر جان! من فرزند تو، حسینم. قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم با من صحبت کن!
عالم فدای غربتی که امشب حسنین کشیدند.
تو زود راضی میشوی، چرا که کسی که هم اکنون با تو صحبت میکند، از دارایی هیچ ندارد جز خواستن از تو.
يا سَريعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ اِلا الدُّعاءَ
یک نکته را در نوشتن همیشه رعایت کنید:
طوری ننویسید که مجبور باشید منظور نوشتههایتان را برای دیگران توضیح بدهید.
خود نوشتهها باید گویا باشند.
کار سختی نیست، اگرچه که سخت جلوه میکند.
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
پاورقی ها
یک نکته را در نوشتن همیشه رعایت کنید: طوری ننویسید که مجبور باشید منظور نوشتههایتان را برای دیگران
راهحلش چیست؟
شاید یکی از راهحلهایش این باشد که خودتان را مخاطب نوشتههای خودتان بدانید.
برای این موضوع هم لازم است گاهی به خودتان از بیرون نگاه کنید و چه راهی بهتر جز اینکه نوشتههای خودتان را بخوانید بدون آنکه بدانید نوشتههای شماست!
مثلا نوشتههای خودتان را یک هفته بعد از نوشتن آن بخوانید. اگر چیزی حالیتان شد و حالتان از نوشتههایتان به هم نخورد یعنی به موفقیت نزدیک شدهاید.
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
ارتباط مستقیم با لبنان هم اکنون:
وضعیت مهاجرین لبنانی بعد از آتشبس
لینک ورود به پخش زنده:
https://event.alocom.co/class/mohammad.dareini/omomi
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آن که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدن دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
*
به حکم شاه دل ای خواجه! خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سر باز میزنی هر دست؟
به دوست هرچه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
شاعر مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد
شادی روحش دعا کنید.
کتاب «روزنامهٔ پاکستان» نوشتهٔ سیدامیر سادات موسوی شرح سفر دو هفتهای به پاکستان است.
از این جهت که اولین سفرنامهٔ پاکستان بود برایم جالب بود ولی از آنجا که اطلاعات کمی در مورد پاکستان ندارم سفرنامهٔ مختصری بود که خیلی آنچه میخواستم را نداشت.
البته داشتن اختلاف عقیده با نویسندهٔ کتاب در مباحثی مثل حجاب، دین و ... میتوانست کتاب را از چشمم بیندازد ولی سعی کرده و میکنم که هر کسی را در جایگاه خودش ببینم. این کتاب صرفا یک سفرنامهٔ دوهفتهای است نه تحلیل دینی و اجتماعی تا بخواهد مورد توجه باشد.
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha