eitaa logo
پیام کوثر
842 دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
8.9هزار ویدیو
177 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید محمد حسین حدادیان🌹 محمد حسین متولد۲۴دی سال 1374 و دانشجوی علوم سیاسی بود. 🔷صحبت های پدر محمد حسین حدادیان در مورد فرزندش: محمد حسین متولد سال 74 و دانشجوی علوم سیاسی بود. او از 7 سالگی عضو بسیج  بود و در مسجد فعالیت می‌کرد. وی با بیان اینکه محمد حسین دنیایی نبود و به دنیا تعلق نداشت، گفت که محمد حسین پیرو خط ولی فقیه بود و  تمام مستحبات و واجبات شرعی و دینی را انجام می‌داد. در بسیج هم بسیار فعال بود و خالصانه به انقلاب و مردم خدمت می‌کرد و در بسیج بسیار خوب رشد کرد. پسرم در خط رهبری بود و غیر از خط رهبری هیچ خطی را قبول نداشت و خدا را شاکریم که تا لحظه مرگش با ولی فقیه بود. •●⊰@payame_kosar⊱●•
صحبت های پدر  شهید محمد حسین حدادیان در مورد فرزندش: پدر شهید حدادیان 🥀به اتفاقات و آشوبهای خیابان پاسداران اشاره کرد و گفت:  از  یک ماه گذشته توحش‌گرانی موسوم به دراویش، در خیابان پاسداران حضور داشتند و مزاحماتی را برای مردم ایجاد می‌کردند و ما نیز ساکن و بسیجی همان محله هستیم. وی ادامه داد: در آن روز حادثه، آشوب‌گران قصد تخریب کلانتری پاسداران را داشتند و خوشبخاته آشوبگران با هشدارهای ناجا عقب نشینی کردند و پس از مدتی آن حادثه هولناک رخ داد که منجر به شهادت 3 نفر از نیروهای نیروی انتظامی شد. پس از آن آشوبگران با چوب و سنگ و سلاح شکاری به سمت نیروی انتظامی و مردم هجوم آوردند و قصد آسیب زدن به اموال مردم را داشتند. این در حالی بود که نیروی انتظامی قصد داشت بدون خشونت به این غائله پایان دهد و چندین بار ناجا به آنها اخطار و تذکر داده بود اما آنها اقدامات شوم خود را انجام دادند. پدر شهید حدادیان🥀 اظهار کرد که در آن شب حادثه ما در مراسم عزاداری حضرت فاطمه(س)🥀 حضور داشتیم که متوجه شدیم این آشوب ها آغاز شده  است. @payame_kosar
مادر شهید🥀: محمدحسین🥀 خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید. یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت کهف‌الشهدا🥀 و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)🥀بود.وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش شهیدان کریمیان🥀 و امیر سیاوشی🥀 را آوردند و در چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا🥀 داشت و همیشه کلام شهدا 🥀را نصب‌العین خودش قرار می‌داد. محمد عاشق شهادت 🥀بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود. وقتی از سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و اسلام بیشتر شده بود. می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند. @payame_kosar
📜 🌹یک روز با تلفن صحبت می کردم که محمدحسین از راه رسید و من با تلفن با آن طرفی که پشت خط بود می گفتم ندارم، نمی شود و فعلا برایم مقدور نیست. 🌹تلفنم را قطع کردم و محمدحسین پرسید جناب سرهنگ کی بود چی می خواست که من گفتم یک بنده خدایی بود که دو میلیون لازم دارد، کارش گیر است؛ می گوید محمدحسین یک مقداری فکر کرد و رفت اما بعد از دو تا سه ساعت دوباره با دو میلیون پول برگشت و گفت این را بدهید به آن بنده خدا تا کارش راه بیفتد. 🌹یک لیستی را ما بین دفترهای آقامحمدحسین پیدا کردیم که کمک هایی آقامحمدحسین به دیگران کرده بود را نوشته که از ۵۰۰ هزارتومان تا یک میلیون و دو میلیون و مبالغ بالاتر بود و ما فهمیدیم که این بچه هر پولی را هم که از ما می گرفته چون درآمدی نداشت، آن را هم صرف امور خیر می کرده. •●⊰@payame_kosar ⊱●•
✍ یـــــقین داشتـــــہ باشـــــید هـــــرقدمـــــے ڪـــــہ بـــــراے شـــــهدا بـــــر مـــــےداریــــــد جبران خـــــواهند ڪـــــرد و اجـــــازه نمـــــےدهـــــند دِیْنـــــے بـــــہ گـــــردنشان باقـــــے بماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆انیمیشن یکی بود یکی نبود... ✅حتما به کوچولوهاتون نشون بدین. •●⊰@payame_kosar⊱●•
‌ کتاب " آرام جان " اتر محمد علی جعفری داستان زندگی شهید حریم امنیت محمد حسین حدادیان به روایت مادر. محمد حسین متولد 1374 و دانشجوی علوم سیاسی ، بسیجی مخلص و پیرو خط ولایت و رهبری که در آشوب های محدوده خیابان پاسداران در سال 1396 توسط دراویش و با انگیزه ایجاد ناامنی صورت پذیرفت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت که او را ابتدا به وسیله اسلحه شکاری مجروح و سپس توسط یک اتومبیل زیر گرفته شد و به شهادت رساندند. •●⊰@payame_kosar⊱●•
🔹سردار شهید عبدالحسین برونسی 🔸متولد:1321 🔹روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه 🔸فرمانده تیپ18جوادالائمه 🔹23اسفندماه1363به فیض شهادت نائل آمد. روحش شادویادش گرامی🙏 •●⊰@payame_kosar⊱●•
🌹🍃بسم رب الشهداء و الصدیقین🍃🌹 شهید عبدالحسین برونسی👇 بعضی ها از تقسیم اراضی خوشحال بودند ولی عبدالحسین ناراحت. صاحب زمین گفته بود زمین ها از شیر مادر حلال ت، اما در جوابش گفت اگر شما هم راضی باشی حق یتیم رو نمی شه کاری کرد. بعد هم رفتیم مشهد و در مغازه سبزی فروشی مشغول کار شد، یک روز آمد و گفت: نمی روم. پرسیدم چرا؟ گفت آدم درستی نیست، سبزی ها را می ریزه توی آب که سنگین تر بشه. بعد رفت تو لبنیاتی، آنجا هم زیاد نماند. گفتم چطور؟ گفت کم فروشی می کنه، جنس بد و خوب را قاطی می کنه. از فردایش رفت سرگذر برای بنایی، کم کم تو کار جا افتاد و بعد از مدتی شاگرد می گرفت. دستمزدش هم از قبل بهتر شده بود. راوی:همسر شهید •●⊰@payame_kosar⊱●•
در یکی از عملیات‌ها، 💍انگشترم را کردم و گفتم «اگر انشاءالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو می‌اندازم تو ضریح امام رضا (ع)». شهید برونسی در همان عملیات مجروح شد، اما زخمش زیاد کاری نبود و سالم به خانه برگشت. جریان نذر انگشتر را برایش گفتم خندید و گفت «وقتی نذر می‌کنی، برای جبهه نذر کن» پرسیدم «چرا؟!» گفت «چون امام هشتم احتیاجی ندارند، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمی‌خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی». از دستش دلخور شدم😕😔 اما چیزی نگفتم... عبدالحسین در عملیات بعدی به سختی مجروح شد، او را به بیمارستان کرج برده بودند؛ از همان جا به ما اطلاع دادند و فهمیدیم که حالش اصلا خوب نیست بطوریکه اصلا نمی‌توانست صحبت کند. فردای آن روز  برادرم از تهران زنگ زد. زود پرسیدم «چه خبر، حالش خوبه؟»  گفت «خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی الان هم یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت،اولاً که سلام رساند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی، همین حالا برو حرم، بندازش در ضریح» گیج شده بودم😢، حساب کار از دستم در رفته بود؛ گفتم «او که می‌گفت این کار را نکنم!» گفت: 💫 «وقتی ما رسیدیم بالای سرش، هنوز به هوش نیامده بود. هم تختی‌هاش می‌گفتند توی عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (ع) حرف می‌زد، آن هم با چه سوز و گدازی! تک‌تک آن بزرگوارها را به اسم صدا می‌زد… وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی غمگین شروع کرد به گفتن؛ توی عالم بیهوشی، دیدم (ع) بالای سر من تشریف آوردند. احوالم را پرسیدند و دست می‌کشیدند روی زخم‌های من و می‌فرمودند عبدالحسین خوش‌گذشته(به خیر گذشته)، انشاءالله زود خوب می‌شه. بعد یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر خانمم را نشانم دادند و فرمودند👈 بگویید آن انگشتر💍 را بیندازند توی ضریح». فهمیدم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح؛ فرمایش همان‌هایی بود که به خاطرشان می‌جنگید و شاید هم یادآوری این نکته که هر چیز به جای خودش نیکوست. 📚 *کتاب خاک های نرم کوشک* •●⊰@payame_kosar ⊱●•
14.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنرانی استاد عالی ✍ موضوع: شهید عبدالحسین برونسی و معجزه حضرت زهرا ✅یاد شهدا صلوات •●⊰@payame_kosar⊱●•
هـمـسـر شـهـیـد بـرونـسـی : در آخرین مرخصی ، عبدالحسین چند روزی ماند . شب آخر ماشین گرفت و گفت : آماده شوید ، می خواهیم برویم خدمت علی بن موسی الرضا (ع) ☺️ ابتدا رفتیم به منزل فامیل ها.به همه سر زد حتی به یکی از اقوامش ڪه به خاطر مسائل انقلاب بین آن ها کدورتی پیش آمده بود😶 هرجا رفتیم بدون آن که بنشیند سر پا احوال پرسی می کرد و می گفت:ببخشید،حلال کنید😞 ما فردا عازم جبهه هستیم.فامیل هر چه اصرار می کردند که بنشیند ، قبول نمی کرد 🙁 بعد رفتیم به حرم حضرت رضا (ع) . بعد از زیارت بچه ها را یک یک کنار ضریح برد💐 و بعد با حضرت وداع کردیم و برگشتیم . در مسیر برگشت گفت : ان شاءالله فردا عازم منطقه ام 😔 خدا بزرگ است . امشب بچه ها را به امام رضا (ع) سپردم.شما هم هر کاری داشتید بروید پیش علی بن موسی الرضا (ع) 😭 البته به حضرت هم عرض کردم که فردا میروم جبهه.شما یک سری به خانه و بچه های ما بزنید🍃 آن شب حال و هوای دیگری داشت و خیلی فرق کرده بود🙃 وقتی آمدیم منزل گفت : می خواهم سوالی از شما بپرسم . گفتم : بپرس . گفت : من فردا به منطقه می روم . شما از امشب چادرت را قرص به ڪمرت ببند😢 اول شهادت ، دوم شهادت ، سوم شهادت . من می جنگم تا به شهادت برسم . شما فقط منتظر شهادت من باشید نه اسارت 🥀 حالا شاید مجروحیت یا معلولیتی پیش بیاید اما اسارت نه . از حرف هایش خیلی ناراحت شدم تا متوجه ناراحتی من شد گفت : نه بابا شوخی کردم ناراحت نباش😭بادمجان بم آفت ندارد . صبح موقع رفتنش که رسید مثل همیشه که می خواست برود،رفتم تا بچه ها را بیدار کنم. اما این بار نگذاشت . رفت و یڪ یڪ آن ها را بوسید.بعد گفت شما هم لازم نیست بیایید💔 وقتی خواستم قرآن برایش بگیرم ، گفت : چه خبر است ڪه هر وقت می خواهم جبهه بروم مرا از زیر قرآن رد می کنی 🌿 برای همین از کنار قرآن رد شد.بعد هم گفت: بس است از زیر قرآن رد شدن . خیلی ناراحت بودم😔داشتم اشک می ریختم .گفت نترسید بادمجان بم آفت ندارد😁 در آخرین لحظه که می خواست برود گفت: گریه کنید 😭 این بار گریه هایتان ارزش دارد. هرچه می خواهید گریه کنید و بعد رفت . وقتی آخرین تماس را از جبهه گرفت از او پرسیدم : کے می آیی ؟ گفت : این قدر نگویید کی می آیی ؟ ببین امام جواد (ع) ۲۵ سال سن داشتند 😔 دیدار یا در ڪربلا یا به قیامت 🕊 و بعد هم خندید و گفت : شوخی می کنم ناراحت نشو . اما این آخرین تماس او بود پس از آن رفت عملیات و به شهادت رسید🥀 ┄┅┅┅┅❀🌹🌹🌹❀┅┅┅┄ •●⊰@payame_kosar ⊱●•