eitaa logo
پیام شهدا
762 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷شهید عزیزی که سال ١٣٦٠ به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت و در وصف این شهید می توان همین یک جمله را بیان کرد، شهیدی که حاضر شد سرش بریده شود ولی عملیات (فتح المبین) را لو ندهد. شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند.....و مادر بزرگوارش بعد از بوسیدن رگ های بریده شهید عباسعلی فتاحی دیگر حرف نزد… عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد . خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز# شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگویید که سر ندارد. زمان تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک  صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌟😔فقط بدانیم که چه عزیزانی رفتند و چه عزیزانی غریبانه جان دادن تا ما بتوانیم با آرامش ما نفس بکشیم ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان باد ‌ ‌
📗 ✍عربی بیابانگرد به همراه زن و فرزندانش در صحرايی به چراندن گله شتران خود مشغول بودند و روزگار میگذرانید.🐪🐫🐪🐫🐪 شبی زنش کاسه ای شیر شتر در زير حصير گذاشت. 🐍از قضا ماری كه همان نزديكی ها بود گذرش به زير حصير افتاد و شير درون كاسه را خورد و يك سکه اشرفی از گنجی که سراغ داشت آورد و به جای آن گذاشت. فردا آنها اشرفی را در كاسه شير ديدند خوشحال شدند و شب باز در كاسه، شير شتر ریختند و زیر حصیر گذاشند. باز هم مار آمد و شير را خورد و اشرفی به جای آن گذاشت و رفت. این کار چند شب تکرار شد تا اينكه مرد عرب گفت: من كمين میكنم و كسی كه اشرفی ها را می آورد گرفته و تمام آن گنج را مالک میشوم. 🌚شب هنگام عرب كمين كرد. نيمه شب مار را دید که آمد و شیر را خورد و در کاسه اشرفی انداخت. 🪓عرب تبری که در دست داشت انداخت و تبر به جای اينكه به سر مار بخورد دم مار را قطع كرد و مار فرار كرد. مرد عرب به چادرش ⛺️برگشت و خوابید و بعد از ساعتی مار برگشت و پسر او را نيش زد. عرب صبح كه بيدار شد پسر جوانش را مرده یافت و او را به خاك سپرد و از آن صحرا كوچ كرد. بعد از مدتی قحط‌سالی شد. بيشتر شتران مرد عرب مردند. با زنش مشورت كرد و عزم كرد كه برگردد به همان صحرايی كه مار برايشان اشرفی می آورد، به اين اميد كه شايد باز هم از همان اشرفی ها برايشان بياورد. القصه به همان صحرا برگشتند و مثل گذشته شير شتر را در كاسه ريختند و در انتظار نشستند. تا اينكه همان مار آمد ولی شير نخورد و گفت: 🐍.🐍 💥تامرا دُم، تو را پسر یاد است💥 💥دوستی من و تو بر باد است💥
📗 🌊 مردی شب‌ هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسه‌ای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو می‌رفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همین‌طور به انداختن سنگ‌های داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگ‌ها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال می‌کرد و او را به وجد می‌آورد. ☀️به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسه‌ای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است.هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر💎 است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بوده‌اند❗️ لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود می‌گزید و به خود می‌گفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر می‌کردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم‼️ به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمی‌دادم. 👌همه ما مانند آن مرد هستیم : کیسه جواهرات همان است که داریم ساعت به ساعت به دریا می‌اندازیم. 💥صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است.🌎 💥🌑تاریکی‌شب‌همان است. 💥🌕برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن ، بازگشتی در کار نیست.❌
@Elteja_tales | قصّه‌های مهدوی4_6041695426875234408.mp3
زمان: حجم: 8.81M
🔸پناه بی‌پناهان کی می‌آیی؟! حق پدر زیبای دعای مشلول 📚مهج الدعوات، ص ۱۵۱. ✅ کانال پیام شهدا👇 بافشردن انگشت وارد کانال شهدا خواهید شد وپیوستن را کلیک کنید. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ دعای شهدا بدرقه راهتان