🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 وزیر خارجۀ قطر: مذاکرات دربارۀ اسرای فلسطینی و اسرائیلی پیشرفت کرده و مرحلۀ کنونی مذاکرات میتواند به آتشبس دائمی در آینده منجر شود.
#روشنگری | #طوفان_الاقصی
✨هادیان بصیر✨
🆔sapp.ir/hadianebasir1
🆔eitaa.com/hadianebasir
🆔rubika.ir/hadianebasir1
هدایت شده از روشنا ملکشاهی
27.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دهه_مبارک_فجر۱۴۰۲
با آغاز دهه مبارک فجر و همزمان باورود حضرت امام خمینی (ره) رژه خودرویی و موتوری در شهرستان ملکشاهی برگزار شد
#ستاداجرای_برنامه_های_دهه_فجر
#شهرستان_ملکشاهی
#فرهنگی_هنری_سپاه_ناحیه_ملکشاهی
لینک کانال روشنا ملکشاهی
https://eitaa.com/roshanamalekshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیارتی
التماس دعا
آخرین تصویر از حضرت امام خمینی(ره) در نوفل لوشاتو فرانسه
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینجا سوئیس نیست، آلمان هم نیست!
⭕️ اینجا پل هوشمند B۹ در اتوبان ارتش تهران است که در مواقع بارش برف، بصورت اتوماتیک، محلول ضد یخ را روی معبر میپاشد و مانع یخزدگی میشود
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
📚حکایت کوتاه
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
@Bakhoda1400