هدایت شده از کشکولوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ این دفعه نه تنها سوئیس نیس، بلکه شمال ایران هم نیس!!!
🌺🍀خوزستاااانه....
🌿 اصلاً فکرشم میکردین خوزستان همچین طبیعتی داشته باشه؟
🌿اینجا شرقی ترین نقطۀ خوزستان، بخش دهدز و منطقۀ سادات حسینی هست😍
═━⊰⊰❀🕊️☀️🕊️❀⊱⊱━═
💠کشکولوار؛کانالیهمگانی
🌸🍃
@kashkoolvar
هدایت شده از کشکولوار(ادمین)
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️ شبهای جمعه؛
آخه چه سرّی داره دلهامون میگیره؟!
😭😔
🎙 حسین ستوده
═━⊰⊰❀🕊️🏴🕊️❀⊱⊱━═
💠کشکولوار؛کانالیهمگانی
🌸🍃
@kashkoolvar
هدایت شده از نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
#رمان
#قسمت_بیست_و_سوم
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریخانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزهاکلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبدرخت هاروبغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.
ــ بفرمایید.
ــ سلام.
به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.
از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:
–شرمنده نکنید بفرمایید.
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.
سینی رو روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بودویهگک کامپیوتر رویش باکلی چیزهای مختلف، مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.
یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.
پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.
نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:
–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.
ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا بااوسریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم.
ــ نه من نمی خورم.
ــ چرا مگه ناهار خوردید؟
کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:
نه
ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:
– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:
–قبول باشه
اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...
ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.
سرکی توی اتاق کشیدم.ریحانه هنوز خواب بود، آشپزخانه نامرتب بود، احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.
شروع به تمیز کردن کردم.
بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.
ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.
ــ زحمتی نیست.
خم شدم سینی را بردارم چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.
چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.
با صدایش به خودم امدم،
– می دونید شعرش از کیه؟
ــ با دست پاچگی گفتم:
–نه
ــ ازابو علی سیناست.
با تعجب گفتم:
–مگه شاعرم بوده.
ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.
باحسرت گفتم:
–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.
ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.
یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.
نچ نچی کردم و گفتم:
–آدم میمونه تو کار این بزرگان.یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...
با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:
– با اجازه من برم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@kodak_novjavan1399
ايمان درماني 09.mp3
16.05M
﷽
🔈 #ایمان_درمانی l فصل دوم
#منزل_ایمان_منزلت_قلب
🔊 جلسه چهارم
ایمان درک جدیدی می سازد...
#مشهد
#بر_چهره_دلربای_امـام_حسیـن_صلوات
#بــر_چهـره_ابوالفضل_العباس_صلــــوات
#بـر_چهره_دلربای_امــام_زمـــان_صلـوات
#الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَ_آلِ_مُحَمَّدٍ
#وَ_عَجِّلْ_فَرَجَهُمْ
🌤 اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
هدایت شده از نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
دیشب پیامکی از #سیدحسن_نصرالله به اسرائیلی ها رسید
🔹با عزیزانتان خداحافظی کنید؛ اما نگران نباشید. چند ساعت دیگر آنها را در جهنم در آغوش خواهید گرفت
@kodak_novjavan1399☘🌺
18.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصیت و سبک زندگی رهبر ایران
هدایت شده از نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام به مردم اسرائیل
این یک اطلاعیه است...🇱🇧
@kodak_novjavan1399☘🌺
🔰 یک ضربهی محکم، ورق را برمیگردانَد
🔸یک ضربه محکم و موثر به تل آویو (یا حیفا و بئر السبع)، می تواند ورق عملیات روانی اسرائیل را برگرداند.
🔸چندان تفاوتی نمی کند که این ضربه، از جبهه شمالی (لبنان) وارد شود، یا از جنوب و شرق، و از سوی مقاومت یمن و عراق و ایران.
🔸مهم، نواختن ضربه ای کاری است. نوبت جبهه مقاومت است که ورق را برگرداند و بازی را تغییر دهد. این بار نباید معطل کرد.
🔹بِسمِ اللهِ القاصِمِ الجَّبارین...
🟢ارمنستان:
❌ با کمک یکی از همسایگان، کودتای مورد حمایت روسیه را خنثی کردیم
زنده باد ایران🇮🇷🇮🇷🇮🇷