eitaa logo
عاشقان ولایت روستای محمداباد
181 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
17.2هزار ویدیو
139 فایل
اهداف کانال،نشر مطالب مهدوی ،شهدایی،سیاسی ،تحلیلی بصیرتی در راستای جهاد تبیین و در امتداد خط سرخ شهیدان ❣️ان شاءالله لینک دعوت؛👇 @payegahhabibenmazaher
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🔴 موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود. کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.  🔸خلیفه گفت : آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند. کودک گفت : ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند. 🔹عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند. کودک گفت : از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس! طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم. 🔸ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم. آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است. عمربن عبدالعزیز به کودک گفت: مرا موعظه کن! کودک گفت : ای خلیفه مسلمین! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی. 🔹عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند : دوازده ساله است. 📚المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande