خاطره ای از شهید عباس رحیمی از لسان شهیدحسین الله داد
تو عملیات والفجر ۴ وقتی دستور عقب نشینی صادر شد مجبور شد رفیق صمیمی و یکی از بستگانش و که شهید شده بود جا بزاره
اینجور نوشته بود چند متری رو به حالت خوابیده و نشسته عباس و کشیدم عقب که جا نمونه اما یه دفعه دستور فرمانده اومد به ذهنم که باید برگردیم عقب
خیلی سخت بود که بری و تنها بزاری کسی رو که سالها زندگی کرده باشی باهاش و بخوای برگردی و کاری هم از دستت بر نیاد
حسین آقا ادامه دادن و نوشتن
پیش خودم گفتم اگه اینجا به هر دلیلی تیر و ترکش بخورم یقینا حکم شهید و ندارم، چون به خواسته دلم عمل کردم و میشه هوا و هوس در حالیکه خواسته فرماندم چیز دیگه ایه در صحنه جنگ وظیفه اول و آخر اطاعت از دستورات مافوق خودته
شهید عباس رحیمی رو رها میکنن و بر میگردن عقب
اون منطقه میفته دست عراقیها و عباس چندین سال اونجا میمونه و با پایان جنگ شناسایی میشه و اسکلتی از بدن و استخوناش و بر میگرده زمانی که خود حسین آقا هم به خیل شهدا ملحق شده بودن
و تا وقتی حسین آقا زنده بودن زخم زبون ها شنیدن و دم نزدن البته نه از خانواده آن شهید بزرگوار بلکه از برخی دوستان و بچه محل ها
تا اینکه بالاخره با شهادتشون راحت شدن از هر چیزی که بوی دنیا و تعلقات اون و می داد
پایان خاطراتشون نوشتن
برا یه عالمی این موضوع و تعریف کردم البته ایشون اسم این عالم و آوردن اما حقیر عنوان نمیکنم
و ایشون در جواب گفته بودن بی شک حسین آقا شما تو اون لحظه کاری رو کردی که یه فقیه واجد شرایط انجام میداد و یقینا اگر تو اون لحظه مداومت میکردی بر عقب کشیدن عباس و از دنیا میرفتی دستت به جایی بند نبود
درود بر همه شهیدان راه خدا از روز غدیر الی یوم القیامه
#شهید_عباس_رحیمی
#شهید_حسین_الله_داد
#معاونت_ایثارگران_و_امور_شهدا
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
@paygah_salman_kan