eitaa logo
فاطمه زهرا سلام الله علیها
220 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
194 فایل
🌹به زمین آمده ام خادم زهرا(سلام الله علیها)باشم🌹 آی دی مدیر کانال @Peyro_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ سال۸۶ با یک مراسم معمولی ازدواج کردیم و رفتیم یه خونه ۴۰ متری که برای پدر شوهرم بود، ساکن شدیم. یه خونه کوچیک با وسایلی در حد ضرور، کل جهیزیه ام در حد بار یک وانت بود. با اینکه من توی فامیل دختر شاخص و ممتازی بودم ولی برخلاف تصور اقوام خیلی ساده و صمیمی زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم. یک سال بعد زندگی مشترک تصمیم گرفتیم خانواده مون رو توسعه بدیم و عضو جدیدی به جمعمون اضافه کنیم. خیلی زود نتیجه گرفتیم ولی خواست خدا این بود که ما رو در بوته آزمایش و ابتلا قرار بده، خیلی زود هم از دستش دادیم و سقط شد. اما این آزمایش به همینجا ختم نشد. حالا هرچی تلاش میکردیم و دعا و توسل میکردیم، نتیجه نمیگرفتیم. به متخصص مراجعه کردیم تا در صورت لزوم درمان کنیم، انواع و اقسام آزمایشها و داروهای موثر برای فعال شدن تخمک گذاری و... رو امتحان کردیم ولی فایده ای نداشت. چهار سال گذشت و دیدن تولد بچه های فامیل روز به روز ما رو غمگین تر و دلشکسته تر میکرد. تا اینکه یکی از دوستان خانم دکتری رو معرفی کرد که فوق العاده حازق بودند و با اینکه توی بیمارستان خصوصی توی قسمت مرکز درمان ناباروری فعالیت میکردن، حاضر شدیم هزینه ی سنگین ویزیتش رو متقبل بشیم. شاید خدا کمک کنه و نتیجه بگیریم. باز هم تمام آزمایشات تکرار شد و ما مشکل خاصی برای بارداری نداشتیم اما بارداری اتفاق نمی افتاد. خانم دکتر..........، که واقعا همیشه دعاگوشون هستم ، گفتن مشکل شما استرسه ؛ شما بخاطر استرس زیاد باردار نمیشی.(همینجا به همه دوستانی که مشکلشون شبیه من هست توصیه میکنم بخاطر حرف اطرافیان خودتون رو تحت فشار قرار ندید و سعی کنید با توکل و توسل به خدا استرس و اضطراب رو از خودتون دور کنید چون استرس باعث بهم خوردن تعادل جسمی و روانی شما میشه و بخشی از ناکامیهای باروری ناشی از همین مسئله است) توی این مدت چهار سال من مقطع لیسانس و فوق لیسانسم رو به اتمام رسوندم و فقط پایان نامه فوقم مونده بود، که بعد از یک سفر عمره مفرده (که واقعا یک رویا بود و از توصیف خوبیها و زیباییهاش عاجزم) حدودا یک ماه بعدش با لطف خدا مجدد باردار شدم و از شادی و شعف توی پوست خودم نمیگنجیدم، اما این یکی هم ماندنی نبود. توی سونوگرافی گفتند بعد یازده هفته قلبش نمیزنه و رشدش متوقف شده و یعنی یک جنین مرده دارم. دنیا روی سرم خراب شد، بهار شادی و خوشحالی من به یکباره تبدیل به خزان شد. با اینکه خیلی روحیه ام خراب بود همش به خودم و همسرم دلداری میدادم و میگفتم اینها امتحان خداست و نباید از لطف و رحمتش ناامید بشیم. ماه بعد محرم بود و بخاطر حال خرابمون به حرم امام رضا علیه السلام پناه بردیم. شب عاشورا روبروی ضریح ایستادم و بعد از سلام و زیارت و عرض تسلیت خدمت امام رئوف ، با ایشون درد دل کردم و ازشون خواستم بحق شهید شش ماهه کربلا ،فرزندان سالم و صالحی به ما عنایت کنند. ماه بعد باز هم آزمایشم مثبت شد، اما این بار ذوق نکردیم، چون فکر میکردیم سرنوشت قبلیها تکرار میشه ولی خدا چیز دیگه ای میخواست و نتیجه اش فرزند اولم محمدجواد بود. یک سالگی پسرم، پیشنهاد تدریس توی دانشگاه رو بهم دادند، شغلی که همیشه آرزوش رو داشتم. چند روز در هفته کلاس داشتم و پسرم رو گاهی خونه مادرم و گاهی خونه مادرشوهرم میگذاشتم. وقتی پسرم دو ساله شد و از شیر گرفتم، سریع برای دومی اقدام کردم چون میترسیدم مثل اولی زمان زیادی طول بکشه و نمیخواستم فاصله سنی بچه ها زیاد باشه، اما این بار با دفعه قبل فرق داشت (چون دیگه استرسی نداشتم) بلافاصله باردار شدم. 👈 ادامه در پست بعدی 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۱ با ورود پسر دومم و با وجود کوچیک بودن پسر اولی، سعی کردم روزهای تدریسم رو کاهش بدم تا بچه ها بخاطر نبودن من در کنارشون آسیب نبینند. همچنان مادرم و مادرشوهرم زحمت نگه داری از بچه‌ها رو به عهده گرفته بودند(همینجا دستشون رو میبوسم چون خیلی کمک حالم بودند) هنوز پسر دومم به دوسالگی نرسیده بود که با ورود سومین کوچولو غافلگیر شدم. در واقع سختیهایی که برای ورود اولین فرزند داشتیم، برای بعدیها تکرار نشد و این بار خدا خواسته صاحب فرزند شدیم. حالا شرایط برای ادامه تدریسم خیلی سخت شده بود. پسر اولم وارد پیش دبستانی میشد، پسر دومم تازه دو سالگی رو پشت سر گذاشته بود و هنوز نیاز به مراقبت و کمک داشت و حالا یه نوزاد تازه وارد به جمعمون که وابستگی کامل به داشت. تصمیم گیری در مورد ادامه تدریس شاید سخت به نظر میرسید با وجود اینکه خیلی این کار رو دوست داشتم و میدونستم چون قراردادی بود حتی با یکی دو ترم درس نگرفتن این شغل رو از دست خواهم داد؛ اما توکل کردم به خدا و به خاطر شرایط بچه‌ها و نیاز صد در صدشون به حضورم در خانه خیلی راحت از قید کارم زدم و وظیفه ام رو توی این برهه مادری کردن برای بچه‌هام دیدم. به امید روزی که بعد از بزرگ شدن و از آب و گل دراومدنشون دوباره بتونم سراغ تدریس برم و از نو شروع کنم و اصلا از تصمیمم پشیمون نشدم. با وجود اینکه سه تا پسر شیطون و پر انرژی دارم و همواره در حال شیطنت و خرابکاری توی خونه هستن و بخاطر فاصله کم سنیشون دعواهای برادرانه بخاطر اسباب بازی و ... دارن و سرو صداشون بلند میشه اما من اصلا ابراز ناراحتی نمیکنم و این رو لازمه بچگیشون میدونم. سعی میکنم خودشون رو هم برای مرتب کردن خونه سهیم کنم و بهشون کارهای کوچیک درحد خودشون بسپرم (هرچند خونه مون به طور کامل مرتب نمیشه ولی همین قدر هم قابل قبوله) سعی میکنم لباسها و کفشها و وسایل بچه‌ها رو تا حد امکان برای داداشهای کوچکترشون هم استفاده کنم و خیلی دور ریز و خریدهای غیرضرور نداشته باشیم. به جای خوراکی های غیر مفید بیشتر از میوه استفاده میکنیم و گاهی هم خودم براشون کیک و چیپس و ... درست میکنم. به جای بازی با تبلت و... خودمون توی خونه باهم بازی میکنیم .(البته آموزش مجازی پسرم کمی ما رو وابسته به گوشی همراه کرده، که امیدوارم با کم شدن شر کرونا از سرمون با لطف و عنایت خدا،دوباره به شرایط عادی برگردیم) ان شاءالله خدا به من و همه شما لیاقت تربیت سربازانی شایسته برای امام زمان رو عنایت کنه. و امیدوارم شایستگی دوباره مادرشدن رو داشته باشم و خدا از فضلش چهارمین هدیه اش رو به خانواده ما مرحمت کنه با دعای خیر شما دوستان. و من الله التوفیق. 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۲ میخواستم تجربه پدر و مادرم و البته خودم درباره تک فرزندی رو بگم تا خدایی نکرده کسی نذاره همچین اتفاقی بیفته برا خانواده اش... اولا من از بچگی احساس تنهایی میکردم و انقد درسم ضعیف بود که همیشه مسخره میشدم، چون هم پدرم هم مادرم شاغل بودن و تنها دوست و رفیق من تلویزیون بود و خوااااب 😢اونم برای یک بچه دبستانی بزرگتر که شدم متاسفانه توی انتخاب دوست اشتباهات زیادی کردم، چون از دوست واقعا انتظار یک خواهر داشتم و چون برآورده نمیشد، ضربه میخوردم. توی سن ۲۰سالگی تصمیم گرفتم از تنهایی و البته چون آماده بودم ازدواج کنم، فکر کردم با ازدواج همه چی حل میشه ولی الان تقریبا یک ساله من ازدواج کردم و تنهایی هنوز آزارم میده و شاید بگم بدتر شده، چون مادرم به شدت به من وابسته است و همسرم هم همینطور و من واقعا نمیتونم تعادل برقرار کنم بینشون و این روانیم میکنه وقتی کوچیک بودم بهم میگقتن خواهر و برادر نمیخوای؟ چون مادرم به شدت تو خانواده حرف میشنید، من می گفتم نه و با تنهایی خوشم و یکی بیاد که جای منو تنگ کنه ولی خدا شاهده که چقدر دلم میخواست و به مامانم میگفتم. الان همش، مامانم بهم میگه حلالم کن ولی جواب این همه تنهایی را کی میده؟! وقتی دلم میخواد درد و دل کنم یکی نیست باش حرف بزنم... من و دختر داییم با هم عقد کردیم تقریبا ولی چون من خواهر یا برادر نداشتم، خیلی اذیت شدم و چون از بچگی هیشکی نبود که مجبور شم غذام رو یا چیزی که میخوام رو باهاش نصف کنم، متاسفانه همش درگیر حسادت و سرخوردگی و ....شدم و هی میگفتم عقد اون اینجوری بود مال من اینو نداشت و ... همش میخواستم خودم عروس باشم و تحمل نداشتم توی موقعی که میتونم عروس یک فامیل باشم اون بیاد و بیشتر مورد توجه قرار بگیره خلاصه اینکه من چون شوهرم جای دوری کار میکنه هر وقت میرم پیش همسرم، مامانم مریض میشه، خودمم همش از دوریش گریه میکنم و وقتی میام خونه مامانم، همش بداخلاقی میکنم که شما باعث دوری من و همسرم هستید. درکل وابستگیش خیلی بدجوره به داد فرزندانتون برسید .من هر عروسکی میخواستم برام خریدن ولی الان عروسکام روی کمد خاک میخوره و من همچنان تنهام... 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۵ من و همسرم که از سادات هستن سال ۹۰ به واسطه آقا امام حسین و امام رضا باهم ازدواج کردیم ،وکیل من امام رضا و وکیل همسرم سید الشهدا بودن، همیشه میگن که رفتن خدمت آقا و ایشون رو واسطه کردن، چنتا عکس برامون فرستادن قبل خواستگاری و تنها عکسی که دلم لرزید همسرم با چفیه سبز جلو حرم امام حسین بود که همیشه میگم بهشون که آقا خوب پدری کردن در حقت. جفتمون دانشجو بودیم ولی به لطف خدا اون ترم با حجم زیاد استرس ولی معدل الف شدم😊 دوساله و نیم عقد بودیم و فقط آخر هفته ها پیش هم بودیم به خاطر دانشگاه همسر. خداخواست و اسم مون عمره دانشجویی دراومد که هنوز مثه خوابه برام. بعد دوسال و نیم رفتیم خونه خودمون (همسر خونه داشتن ولی سربازی نرفته بودن دانشجو بودن و شغل نداشتن) واقعا دوران سختی از لحاظ اقتصادی بود و ما هزینه که برا خورد و خوراک کنار میذاشتیم فقط ۱۰۰ هزار تومن بود سال ۹۳_۹۴. با کار پاره وقت ۲سال و نیم طی شد و به این نتیجه رسیدیم که اگه بخوایم صبر کنیم که اوضاع بهتر بشه فقط زمان از دست میره. همون موقع بود که با درد شدید همسرم به بیمارستان رفتیم و گفتن باید عمل بشن، تشخیص تورشن بیضه بود. بعد عمل دکتر گفتن باید هر چه زودتر بچه دار بشید ممکنه که نشه. ماهم دلشکسته و ناامید چون آزمایش اسپرم در حد صفر بود. همسرم یه دستور طب سنتی رو شروع کردن به مصرف که بعد چند ماه خداخواسته❤️ باردار شدم و آزمایشات نرمال بود😊 همون موقع دوره آموزشی و به نحوی سربازی تقریبا یکسال گذشت و من بارداریم رو بدون همسر طی کردم که دوران بس ناراحت کننده ای بود، درسته خونه پدرم بودم ولی حساس شدنم در دوران بارداری و تنهایی دکتر رفتنو بچه اول و....گذشت. گل پسر با قدمش شغل بابا رو هم تضمین کرد و از شغل خیالمون راحت شد ولی شغل همسرم شهر خودمون نبود و قم بودن. یکسال همسرم با مشقت زیاد سرکار میرفتن و تصمیم گرفتیم بیایم قم و حضرت معصومه مارو به همسایگی خودشون پذیرفتن.😍 پسرم دوساله شد که دیدم هیچی به اندازه بچه راضیم نمیکنه که وقتمو باهاش پر کنم، ضمن اینکه فرمان حضرت آقا حجت رو تموم کرد برام. تصمیم گرفتیم بریم مشهد و با عنایت امام رضای عزیزم اقدام کنیم که انشالله خود حضرت عنایت داشته باشند. از سفر که برگشتیم جواب آزمایش مثبت بود😍 وقت سونوی اولیه که شد رفتیم برا سونو پیش خانم دکتری که با همسرشون کلینیک سونو داشتن، در کمال ناباوری خانم دکتر گفتن من دوقلو انجام نمیدم برید پیش همسرم 😧😧 من که شوکه شده بودم اومدم بیرون... همسرم از حالت نگاه من نگران شدن و من با انگشت علامت ۲ رو نشون دادم😄 هردو رفتیم پیش دکتر و مطمئن شدیم که دوقلو هستن. اوضاع بهتر شده بود ولی ما حتی برا سونو مجدد پول نداشتیم🙃 و از پولای پسرم قرض کردیم. در طول مسیر از استرس و نگرانی آینده زده بودیم به خنده و همدیگه رو دلداری میدادیم که خدا بزرگه، خود امام رضا واسطه بودنو و کمک می‌کنن. من دکترم شهرستان بود چون باید اونجا زایمان میکردم به خاطر کمک خانواده و نمی‌تونستم همسرمو تنها بذارم و بیام. تاهفته ۳۳ مقاومت کردم و اومدیم شهرستان و هفته بعدش کیسه آب پاره شد و راهی بیمارستان شدم. سزارین بدترین اتفاق عمرم بود غیر از دردها و مشکلات عدیده ای که برام داشت و یکصدمش در بارداری طبیعی نداشتم، با حضور آقایون تو اتاق عمل خیلی معذب شدم.😔 بچه ها سلام البته با وزن ۱/۵و۲/۴ به دنیا اومدن . شکر خدا با اینکه نارس بودن مشکل حادی نداشتن و بعد یه هفته اومدیم خونه. خدا به همه مامانایی که تو بخش NICU هستن صبر بده و قوت🤲 👈 ادامه در پست بعدی
۵ روزای سختی بود عوارض عمل، حجم دوبرابر کار، پسر کوچیکم که تازه دو سال و نه ماهش بود و چشمش به منو بچه ها 😭😭 تصمیم گرفتیم بعد ۴۰ روزگی بچه ها بریم قم، احساسات اطرافیان به دوقلو ها و عدم آگاهی شون در برخورد با پسر اولم مارو به این نتیجه رسوند. به لطف خدا اومدیم قم با سه پسر زیر ۳سال، سخت بود سخت ... ولی به عینه دیدم که اگه خدا دوقلو داده، برکت رو دوبل کرده، شاید به عدد فیش حقوقی تغییر چندانی نکرد اما برکتش دیدنی بود😌 با توجه به اینکه پوشک دوبرابر، شیر خشک دوبرابر، دارو مکمل گرون ولی خدا خیلی خیلی کمک کرد. ماه‌های آخر بارداری آزمون جامعة الزهرا رو شرکت کردم و قبول شدم. الان دوقلو ها دوساله هستن و من بعد دوسال مرخصی🤦‍♀😉 درس رو شروع کردم. به همه کسایی که برا هر کاری میگن وقت نداریم، میگم به شخصه هیچ جوره قبول نمیکنم چون در طول روز مدام دارم کار میکنم و از خستگی نا ندارم ولی به این نتیجه رسیدم که با عرض معذرت 😄 بازم وقت اضافه داریم برا خیلی کارا😉 اینکه میگم دست تنها شهر غریب واقعا سخته تو مریضی بچه ها فقط به خدا پناه می‌بردیم و جز خدا کسی از دردمون با خبر نمیشد، چون هیچ وقت عادت نداشتم زحمتمو گردن دیگران بذارم و خدا با نعمت سلامتی خانواده، دلتنگی، دوری و سختی ها رو کم میکرد. تو این دوسال همسرم تنها رفیق، یار، پرستار و همه چیز بود و اگه نبود از پسش برنمیومدیم😭😭 عین مادر برا بچه ها مادری کرد چاره ای نداشتیم خودمون بودیم و خودمون. با همه سختی ها واقعا خوشحالم از الانم و خدا رو شکر میکنم به خاطر صلاحی که برای من در نظر گرفته. تو شرایط کرونا سخت هست ولی بچه ها چون همدیگرو دارن، بهتر میگذره و هر چی از مزایای چند فرزندی بگم کمه و جدای سیاست های کلان کشور، اولین نتایجش برا خانواده و بچه هاست. با این نگاه نه تنها فداکاری نیست بلکه منافع شخصی فراوان درش نهفته است. خدا به همه ما مامان ها توان مضاعف و صبر مضاعف بده که میوه هامون رو به بهترین شکل به ثمر برسونیم. الهی آمین 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۶ حدود یکسال و نیم از ازدواجمون میگذشت که تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم ولی نمیشد که نمیشد ... ۸ ماه بدین منوال گذشت و واقعا برای منی که عاشق بچه بودم، شب و روز، به سختی میگذشت، همش بی قرار بودم و دیگه هیچ چیز برام خوشحال کننده نبود، نه مهمانی رفتن، نه مهانی دادن، نه درس خواندن و نه خرید رفتن و...😔 تا اینکه در یکی از کانال های مربوط به شهدا دیدم شهید مدافع حرم شهید نوید صفری در وصیت نامه شون نوشته هرکس ۴۰ روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، تمام تلاشم را خواهم کرد که حاجتش را از خدا بگیرم، تصمیم گرفتم، اون را انجام بدم، در این حین آزمایشات لازم را هم انجام دادم که الحمدلله مشکلی نبود و همه چی نرمال بود. در اواخر چله، ما یه سفر زیارتی رفتیم، بعد برگشتن، چند روز دردهای عجیب و بی سابقه ای داشتم، سر انجام بعد یک روز دردناک، به دکتر زنان مراجعه کردم، دکتر تشخیص داد که حتما بچه ای در کار بوده که از بین رفته، خیلی ناراحت شدم 😔😢 دکتر آزمایش خون بتا نوشت ، صبح فردا آزمایش را انجام دادم، آزمایش مثبت بود ولی دیگر همه چی تمام شده بود چرا که بتا در ازمایش بعدی، کم تر شده بود ..😢😢 کارم شده بود گریه و زاری، به نظرم حال و حس کسی که بچه ی اولشه و بعد چند‌ماه انتظار خدا بهش بچه میده و از بین میره، با کسی که بچه ی چندمشه یا بدون انتظار بچه دار میشه و از بین میره، اصلا باهم برابر نیست...😞 با دیدن هر بچه، تمام وجودم پر از حسرت میشد‌... هر کس تو فامیل و اقوام بچه دار میشد، خیلی دلم میشکست و مینشستم حساب میکردم اگر بچه ی ما می موند، الان چن ماهه بود یا الان دیگه حتما به دنیا اومده بود 😭 چن ماه بعد سقط ،باز هم اقدام ولی بی نتیجه ... تا اینکه آزمایشات را تکرار کردیم، باز هم همه نرمال، ولی گویا هنوز قسمتون نبود. تا اینکه چن ماه پیش، با امید کامل، شروع به خواندن زیارت عاشورای آیت الله حق شناس ره کردم، در اواخر چله بود که احساس کردم علایم شبیه بارداری دارم و سرانجام پس از هشت روز از اتمام چله ، بی بی چک برای اولین بار، مثبت شد☺️😍 یعنی بعد حدود یکسال و نیم انتظار ... اونقد با دیدن بی بی چک مثبت ذوق کردم که اگه از اسراف نمیترسیدم، دوست داشتم چن تا بی بی چک دیگه رو همون موقع آزمایش کنم و جواب مثبتش رو ببینم.🙊 الان الحمدلله چن ماه گذشته و بارداری سختی هم نداشتم. مهم ترین دلیلی که باعث شد تجربه ام رو‌ بنویسم این بود که به کسایی که رویای مادر شدن دارند بگم هیچ وقت از لطف خدا ناامید نشین و از دعا و نذر و ‌نیاز دست برندارین، این چن ماه آخر، علاوه بر ختم زیارت عاشورا، هر دعا و نمازی که میشنیدم یا جایی میخواندم هم انجام میدادم. (دعای توسل و حدیث کسا ، چله ی نماز استغفار و...)، نذرهای مالی موثری هم که اطرافیان سفارش میکردند نیز همه رو‌ در حد وسعم نیت میکردم ولی مهم‌ترین و تاثیرگذارترین شون رو همون ختم زیارت عاشورای آقای حق شناس میدونم که به راستی معجزه میکنه ...😊 الان واقعا حسرت میخورم که ای کاش از همون روزهای اول بعد ازدواج ، دعا و نذر و نیاز برای بچه دار شدن رو جدی گرفته بودم و اینکه زودتر این ختم رو انجام داده بودم...😔 این روزها خیلی دعا میکنم همه ی کسانی که آرزوی مادر شدن دارند، هر چه زودتر به آرزوشون برسن...😘 شما اعضای کانال هم برام دعا کنید بارم را به سلامتی به زمین بگذارم‌...😌 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۷ بنده ۲۱سالمه و یک فرزند سه ساله دارم و خیلی خلاصه میگم که واقعا خدا رو شکر میکنم که زود ازدواج کردم. با ازدواج زود، هم با همسرم چند بار مسافرت دونفری رفتیم و هم زود بچه دار شدیم. یعنی بعد از گذشت نه ماه از عروسیمون خدا بهمون ارزنده ترین هدیه شو داد. ما همین یکی رو که داشتیم، میگفتیم فعلا بسه. چون همه دوستان اطرافمون هنوز اسم بچه رو نمیاوردن تا اینکه پسرکم به حرف اومدو مدام و در هر زمانی با زبون بچگونش به ما میگفت که خواهروبرادر میخواد و از طرفی هم رهبر عزیزم به فرزندآوری امر کردن. این مسئله خیلی منو یه جورایی اذیت میکرد و واقعا بچه دوست داشتم ولی میدونستم که همسرم مخالفه و یکی از دلیلاش اینه که همسنای ما هنوز اسم بچه رو هم نمیارن، اونوقت ما بریم برای دومی!!!!!! توکل کردم به خدا و شروع کردم با همسرم صحبت کردن برای راضی کردنش و مدام با خدای خودم صحبت میکردم و میگفتم: خدایا من برای دین عزیزمون اسلام و امام زمانم عج و تربیت هر چه بهتر فرزند اولم از تو بچه میخوام، مهرشو به دل همسرم بذار و کاری کن که حرفام به دلش بشینه. یک شب به همسرم گفتم که بریم بیرون کارت دارم. رفتیم جایی نشستیم. پسرم مشغول بازی شدو من با امید به خدا شروع به حرف زدن کردم. (بیشتر حرف سر بحث مالی بود) از رزاقیت خدا گفتم. یه عالمه و اینکه برنامه زندگی ما مخصوص خودمونه و اشتباهه منتظر کس دیگه بمونیم. (همه اون حرفایی که من اون شب زدمو شاید همه شما بلد باشید اما چیزی که برای من معجزه بود توی راه برگشت از اونجا بود) همسرم به اقتضای فعالیتایی که داره داشت به من می‌گفت امنیت خیلی بد شده، دزد زیاد شده، که ما رسیدیم به ماشینمون، که دیدیم کلیدامون نیست هرچقدر گشتیم نبود. که یهو دیدیم کلید روی در ماشین، سمت راننده جا مونده و ماشینمون توی یک جای پر از تردد پارک بود. شوهرم گفت تا حالا انقدر واضح خدا بهم نشونه نداده بود. حس میکنم قششنگ خدا داره بهم میگه: این منم که برات مال و پولتو حفظ میکنم و رزق تو و بچه هاتو میدم. همون شب هم، من خواب سردار سلیمانی رو دیدم که با هم سوار یک ماشین بودیم و در حرکت، تعبیرشو که از یک فرد موثق پرسیدم از روی قرآن بهم گفت که خییلی خوابه خوبیه و تعبیرش اینه که با سردار هم مسیریت و آینده روشن و پرسعادتی داره چونکه در حال حرکت بوده ماشین. و ما قبل از اون خواب فقط درباره اقدام به فرزندآوری صحبت کرده بودیم و اون خواب هم یک نشونه بود که منو همسرمو خیلی خوشحال کرد و دلمون رو قرص کرد. الانم دو ماهه باردار هستم و واقعا خداروشکر میکنم که در سن ۲۲ سالگی خودم و ۲۶ سالگی همسرم به لطف خدا داریم صاحب دو فرزند میشیم و برای همه هرروز دعا میکنم که خدا این هدیه قشنگو سالمو صالح به همه بده. و شما هم برای بنده دعا کنین که فرزندم سالمو صالح باشه. فقط کافیه به خدا اعتماد و ایمان قوی داشته باشیم. 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۸ اوایل امسال بود که فهمیدم باردار شدم. بارداری من خدا خواسته بود و من کاملا ناراضی!. از اطرافیان بهم گفتن که بچه رو سقط کن ولی من هرگز یک لحظه هم بهش فکر نکردم. می گفتم ناراضی هستم ول قاتل نیستم. هم زمانی فهمیدن بارداریم و اتفاقی که برای همسرم افتاد، من رو خیلی به هم ریخت. دائم ناشکری و احساس نارضایتی می کردم. خدارو شکر همسرم بهتر شد. ولی بچه نه! تو هفته ی دهم سقط شد. وقتی از بیمارستان بر می گشتم خیلی خوشحال بودم و همش از خدا تشکر می کردم که بهمون رحم کرده، ۳۸ ساله هستم و دو تا دختر واقعااا خوب دارم و کاملا از زندگیم راضی... اصلا دوست نداشتم تو شرایط بد اقتصادی حاکم بر جامعه یه فرزند دیگه داشته باشم و هزار دلیل قانع کننده و محکم برای خودم داشتم. ولی خوشحالی من حتی یکماه هم طول نکشید و افسردگی به سراغم اومد. همش خودم رو سرزنش میکردم و حالا احساس می کردم که بچمو خیلی دوست داشتم. و با استرس و غر غر چقدر اذیتش کردم😩 خیلی احساس بدی داشتم. بدتر از همه اینکه همسرم باورش نمیشد که من ناراحتم و گاهی به گریه های من با تعجب خیره میشد و میگفت دیگه دیره برای پشیمونی! چون ایشون با اینکه تمایل به فرزندآوری نداشتن خیلی راحت با این موضوع کنار اومدن و در زمان بارداری منو دلداری میدادن که خدا تو اون حادثه به خاطر این نی نی منو زنده نگه داشت. خلاصه خیلی حال بدی داشتم و خودم رو شکست خورده در امتحان خدا میدونستم. شاید باورتون نشه ولی وقتی بعد از ده روز جواب سونو گرافی که بعد از سقط انجام میدن رو پیش دکترم بردم. بهشون گفتم که من تصمیم دارم به بارداری و ایشون هم با تعجب نگاهم کردن😀 یکم از حال روحیم برای دکترم گفتم و براش گریه کردم. و ایشون گفتن که سه ماه اجازه ی باردار شدن رو ندارم. نمیدونید این سه ماه چقدر برام سخت گذشت و چه استرسهایی رو گذروندم. تو ماه محرم کارم فقط شده بود گریه هر جا مراسمی بود(که البته مراسمها هم امسال کم بود) میرفتم و مثل مادرای جوون از دست داده گریه می کردم و فقط از خدا میخواستم که منو به خاطر ناشکری ببخشه و یک فرصت دیگه بهم بده... پروژه ی راضی کردن همسر هم به سختی گذشت😊 الان که این متن رو براتون مینویسم چند روزی هست که فهمیدم باردارم...خیلی خوشحالم خیلی این رو از صمیم قلب میگم من برای فرزند اولم انقدر خوشحال نبودم و بارداری رو امری طبیعی می دونستم. ولی حالا که خدا با دادن این فرزند دوباره نظر رحمتش رو بهم انداخته، بسیار خوشحالم.. ناگفته نماند که کانال خوب شما، همدم روزهای سخت و دوران افسردگی من بود. وقتی داستان کسانی رو میدیدم که با تمام سختی ها و به امر رهبر تصمیم به فرزندآوری داشتند، واقعا بهشون قبطه میخوردم؛ و همین امر باعث شد که در هدفم از فرزندآوری تجدید نظر کنم. و با وجود تمام سختیها تلاش کنم برای تربیت فرزند صالح که ان شاالله به درد دین بخورن. البته دخترام مومن هستن و فعالیت قرآنی می کنن و اشکال من این بود که همین دو تا رو کافی میدونستم. و الان واقعا توجیه هستم که *دوتا کافی نیست*😍 خلاصه اینکه این اتفاق باعث شد که هیچ وقت ناشکری نکنم و همیشه راضی باشم به رضای خدا.. از صمیم قلبم دعا میکنم برای کسانی که این پیام رو میخونن و هنوز صاحب فرزند نشدن. امیدوارم که خدای مهربان دامنشون رو سبز کنه.. آمین یا رب العالمین 👶«دوتا کافی نیست»👶 🆔 @paykah
۹ ۲۱ ساله بودم که خیلی دوست داشتم ازدواج کنم ولی به خاطر وضع مالی بد خانواده م و این که من شاغل بودم، حتی خواستگارها راه داده نمیشدن، از طرف مادرم جواب منفی میشنیدن بدون مشورت با من. تا این که بعد از چند سال وضع مالی بهتر شد و من در سن ۲۵ سالگی با همسرم که مردی متدین و با اخلاقی بود ازدواج کردیم سال ۹۰. روزای خیلی خوبی بود و همسرم از خانواده من خواست ما زودتر بریم سر خونه زندگیمون و بعد از ۲ماه این اتفاق افتاد💏 به خاطر سن بالامون زود تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم من در سن ۲۵سالگی و همسرم در سن ۳۵ سالگی😊 بعد از ۳ ماه باردار شدم و خوشبختی من چندین برابر شد. هر روز با بچه م حرف میزدم و لحظه شماری برای دیدن و به آغوش کشیدنش😘 تا اینکه وقتی ۳ ماهه شد خود به خود سقط شد و تمام دنیا رو سر منو همسرم خراب شد.😭 بعد از چند روز از سقطم متوجه شدیم که همسرم برای بچه دار شدن مشکل داره😭 ولی امیدم رو از دست ندادم و با تمام وجود به امام خوبی ها متوسل شدم. اولش خیلی سخت نبود ولی وقتی اطرافیان فهمیدن، ما رو مخصوصا من رو تحت فشار زیادی قرار دادن😱 خانواده همسرم باورشون نمیشد که پسرشون بچه دار نمیشه و به این نتیجه رسیدن که من کلاه بردارم و با پزشکا ساخت و پاخت کردم و از همسرم خواستن یا من رو طلاق بده یا همسر دوم بگیره و همه اینا در حضور من🙊 و خانواده من هم دلشون نمیخواست دخترشون انقدر تحت فشار باشه. تا این که من و همسرم تصمیم گرفتیم با هم زندگیمون رو حفظ کنیم 👫. بعد هم دنبال دوا درمون رفتیم و میکرو انجام دادم سال ۹۱ بعد از منفی شدن تست بارداری، افسردگی شدید گرفتم و تصمیم گرفتم با وجود ۹ جنین آماده دیگه سمت lvf این جور برنامه ها نرم، و با دارو مشکل رو حل کنیم ولی به هر دری زدیم، بی فایده بود😳 بعد از گذشت تقریبا ۶ سال از میکرو باز دلم رو راضی کردم برم جنینا رو بذارم شاید این بار موفق باشه😊 وقتی به بیمارستان میرفتم و میومدم حالم بد میشد ولی با توکل وتوسل خودم رو آروم میکردم تا این که قرار شد ما رو لنفوسیت تراپی کنن و بعد هم میکرو (مراحل قبل از میکرو و lvf) که حدودا ۲ تا ۴ماه طول میکشه. تو این فاصله از همسر همیشه همراهم خواستم یه سفر به کربلا بریم و سال ۹۷ موفق شدیم به پیاده روی اربعین بریم😌 و بعد از مرحله دوم، لنفوسیت رو انجام بدیم. روز ۱۷ بهمن ۹۷ به طور معجزه آسایی متوجه شدم باردارم، درست روزی که وقت لنفوسیت داشتم. باورم نمیشد و همسرم میگفت هدیه امام رضا و امام حسینه و من میگفتم ما ۸ ساله که ناباروریم و این دروغه😭😭. بعد آزمایش وسونو پزشکم گفت قلبش نمیزنه ممکنه مثل دفعه قبل بارداری ناموفق باشه، دوباره از آسمون به زمین افتادم و دنیا روسرم خراب شد، دکترم گفت میخوام بهتر بررسی کنم و اگه قلب نداشت باید سقط بشه ، تو این ۳ روز چه بر منو خانواده م مخصوصا مادرم گذشت فقط خدا میدونه، همه چیز رو به امام حسین سپردم و روز ۲۷ بهمن با کلی نذر و نیاز با مادرم و همسر جان رفتیم بیمارستان تا مطمئن بشیم. لحظه ای که صدای قلب بچه رو شنیدم باورم نمیشد و فقط گریه میکردم. و میخواستم زود به همسر و مادرم خبر بدم، وقتی بهشون خبر دادم مادرم از ذوق از حال رفت😳 بارداری سختی داشتم ولی هر چه بود گذشت و بعد از به آغوش کشیدن پسرم تمام سختی های ۸_۹ ساله رو فراموش کردمو الان بعد از ۱ سالو ۲ ماه از خداوند بابت این دسته گل شاکرم و از خداوند میخوام این لذت غیر قابل وصف رو به همه خانما بچشونه🤲 لطفا برا من هم دعا کنید تا دوباره لذت مادر شدن رو تجربه کنم و برا امام زمانمون یار تربیت کنم انشالله☺️ 👶«دوتا کافی نیست»👶
۱۰ خاطرات دوستان به قدری جذاب و شیرینه و ذوق بچه داری هر کدوم، انسان را تشویق میکنه به بچه آوردن... واقعا با کانال شما بچه سوم را آوردم، با وجود بارداریهای بد و هفت هشت ماه ویار ۲۳ ساله بودم که ازدواج کردم. اون زمان من بچه یکی به آخری و از همه لوس تر و نازک نارنجی تر بودم، شیطون و بازیگوش. زندگی سختی را دارم و زندگی سختی را پشت سر گذاشتم، همسرم پسر بزرگ خانواده و با خانواده ایی وابسته و بسته بود. دو ماهی از عروسیمون میگذشت که بخاطر مشاوره و چکاپ رفتم دکتر زنان و با آزمایشی که دادم مشخص شد که تنبلی تخمدان بالایی دارم و امکان بچه دار شدنم سخته و یا بچه دار نمیشم، من که تازه عروسی کرده بودم و تا ۵ الی ۶ سال بچه نمیخواستم و اصلا به بچه فکر نمیکردم و خودم دختر بازگوش و شیطونی بودم، حالا از ترس بچه دار نشدن باید زودتر اقدام میکردم. همسرم هم که شنیدند استقبال کردند و ما تصمیم گرفتیم بچه دارشیم. چندین پزشک دیگه هم رفتم که همشون اصرار داشتند با وجود این مشکل ( تنبلی حاد تخمدان) زودتر اقدام کنم به فرزند آوری حدود دو الی سه ماه طولی نکشید که دخترم را باردار شدم. ما که خانه نداشتیم با طرح خانه های ۹۹ ساله بدون هیچ پس انداز و پولی ثبت نام کردیم و با تولد بچه ام صاحب خانه شدیم و فقط با کمک خدا و امدادهای غیبی و رزق فرزند دار شدنمون البته بماند که نیش و کنایه اطرافیان که چرا الان و زود بود، هنوز یکسال از عروسی ما نگذشته بود که باردار بودم خلاصه گذشت. و دخترم که دو ساله شد باز هم دوست داشتم بچه بیارم ولی این دفعه همسرم شدیدا مخالف بودند و خاطرات بد نیش و کنایه ها باعث آزردگی ایشون شده بود. یک سالی طول کشید تا راضی به فرزند دوم شدند و این بار وقتی دخترم چهار ساله شد. پسرم را به دنیا آوردم و بماند که چه شیرینی به زندگی ما داد. و ما که تا اونموقع موتور داشتیم با ورود پسرم یک پراید خریدیم و باز هم بدون هیچ سرمایه و اندوخته ایی پسرم دو ساله بود که بر اثر تب تشنج کرد و خاطرات تلخی بود ولی خدا را شکر اثری بر روی سلامتی و مغز پسرم نداشت ولی تا شش سالگی به گفته پزشکان باید مواظب می بودم تب نکنه. خیلی دوست داشتم بچه سومم را بیارم ولی ترس از اینکه نتوانم به بچه ها رسیدگی کنم و پسرم مریض بشه و تب کنه هر موقع یاد بچه می افتادم لرز یادآوری تشنج پسرم به تنم می نشست. ولی حالا که پسرم ۵ سالشه و با توجه به کانال شما و فرمایشات رهبر عزیزم و توکل برخدا بچه سومم را باردارم و شاید بعضی اوقات دلسرد بشم و یا از این وضعیت خسته بشم، ایام کرونا و ترس از بیماری و شرایط سخت بارداری خودم ولی باز هم میخوام دو سال دیگه اگر خدا کمکم کنه و عمری باقی بود بچه ی چهارم را هم بیارم. من الان ۳۵ سالمه و میدونم که قدیم تا ۵۰ سالگی هم بچه می آوردند. الان دختر بزرگم بدون هیچ تذکر و یا هیچ صحبتی مسئول برادر کوچکش هم هستش. پسرم که ۵ سالشه یک معلم خصوصی و تمام وقت داره که دخترمه و تمام کارهای پسرم از صبحانه و نهار و شام و یا بازی و سرگرمی و حتی کتاب خواندن و ... بر عهده دخترم هست. دختر من الان ۹ ساله است ولی خیلی مسئولیت پذیرتر و با اعتماد به نفس بالاتر از دختران هم سن و سال کم بچه است. پسرم هم کارهای شخصی حمام و دستشویی را زودتر از موعد خودش یاد گرفت و الان این کارها را به تنهایی خودش انجام میده حتی حمام کردن رو. 👶«دوتا کافی نیست»👶 ╔══❖•°♥ °•❖══╗ @paykah ╚══❖•°♥ °•❖══╝
۱۳ برای بار دوم که باردار شدم، نوبت به غربالگری که رسید مثل بقیه دستور آزمایش غربالگری دادن و متاسفانه جواب غربالگری این شد که بچه رو باید سقط کنم چون سندرم دان داره... خودشونم تو بیمارستان این کار نمی کردن چون به هر حال چهار ماه بود اومدم خونه با کلی ناراحتی و عذاب 😭😭 قضیه رو به همسرم گفتم بالاخره خانواده خودم و خانواده شوهرم مطلع شدند، همه به جز مادر شوهرم گفتند که به هر حال اگه بچه عقب مانده است و مجوز این کار رو میدن اشکال نداره ولی مادر شوهرم مثل کوه جلومون ایستاد و گفت بیخود کردن میگن بچه عقب مانده است مگه اون یکی بچه ات عقب ماندگی داره!! خلاصه براتون بگم که کلی دلداری و حرفهای امیدوار کننده می زد ولی ته دلم که راضی نمی شد به هر حال بیشتر به حرف پزشکان اعتماد داشتم تا مادر شوهرم. خلاصه بچه رو نگه داشتم و ۵ ماه تمام با استرس زندگی کردم. بلاخره به خاطر گناهش و اینکه مادر شوهرم مانع بود خانواده خودم و خانواده همسرم هر روز دعا و قرآن آیات قرآن را می خوانند و داخل آب فوت می‌کردند، همسرم که از سرکار در میومد همه بطری های آب رو از نواحی مختلف جمع میکرد و برام میاورد 😁😁😁😁 و من با این آب ها غذا می پختم و می خوردم. این کار هر روزش شده بود و خلاصه این که ۵ ماه شد شاید توی حرف پنج ماه باشه ولی خیلی روزهای سختی رو داشتم به طوری که بعضی موقع ها فکر میکردم روزها هم به سیاهی میزنه و کامل خودم آماده کرده بودم که بچه عقب مانده را بزرگ کنم. بعضی موقع ها خودمو سرزنش می کردم که چرا به مادر شوهرم گفتم که اجازه نمیدن الان بچه رو سقط کنم خلاصه گذشت و وقت زایمانم رسید یک بچه سالم به دنیا آمد😘😘😘 برخلاف نظرات پزشک بچه سالم به دنیا آمد. حرف مردم هم که همیشه هست وهمه دکتر شده بودند و می‌گفتند علایم عقب ماندگی از ماههای بعد شروع میشه تا یکسال مدام از این و اون حرفارو میشینم ولی برخلاف تصور همه یک بچه سالم و فوق العاده باهوش هست الان خداروشکر ۵ سالشه و خیلی هم باهوشه 😍😍😍 خلاصه اینکه الان چون تو خونه خواهرش تلفن همراه داره فقط تو خونه اون تلفن همراه نداره تلفن ثابت را برای خودش برداشته یعنی هر کسی که زنگ میزنه باید فقط با اون صحبت کنه و مابقی اگه با من کار داشته باشن باید به تلفن همراه خودم زنگ بزنند. عموهاشم اونـــــقد دوسش دارن که هر هفته چند روزی مهمون یکی از عمو هاشه 😌😌 الانم چند نفر از دوستام که حامله شدند غربالگری نرفتن و بچه های سالمی به دنیا آوردن. 👶«دوتا کافی نیست»👶 ╔══❖•°♥ °•❖══╗ @paykah ╚══❖•°♥ °•❖══╝
من در سن ۴۱ سالگی اولین بارداری مو داشتم، دکترم یکی از برترین های زنان در حیطه علم پزشکی هستن. وقتی موعد غربالگری شد، خب اولی رو رفتم، با اینکه اعتقادی نداشتم، بعد بهم گفتن چون سنت بالای ۳۵ سال هست باید سل فری هم بدی، من گفتم نمیدم، گفتن اگر بچه داون شد چی؟ گفتم هر چی باشه بچه ماست، منو همسرم هر چی باشه نگهش میداریم، اینم بگم من سابقه ناباروری نداشتم که فکر کنید از سر ناچاری هر طور شده میخواستم بچه دار بشم، نه، من متاسفانه دیر ازدواج کرده بودم. البته چون تحصیلاتم هم نسبتا مرتبط بود و از طرفی به نوعی دو مرکزی که ایشون بود، همکار خانم دکتر بودم حرفم روشون تاثیر گذاشت. اینکه گفتم من نمی‌فهمم واقعا چرا اینقدر همه رو از سندرم داون میترسونید، من و همسرم هیچ سابقه ای در خانواده نداریم و میدونم هزاران مشکل ژنتیکی و سندرم های مختلف و بیماری‌های متابولیکی و غیره... بچه میتونه داشته باشه، که اصلا بررسی نمیشه، جوری از سندروم داون حرف میزنید انگار مردم ایران یکی درمیون داون هستن یا همه تو خونه شون حداقل یه دونه از این افراد دارن.... خنده اش گرفت گفت راست میگی.... اتفاقا هفته پیش یه کنفرانس علمی تو کانادا دعوت داشتم، یه دکتر آمریکایی و یه دکتر برزیلی و یه دکتر کانادایی داشتن با من صحبت میکردن و میگفتن آخه چرا تو ایران شما همه رو مجبور به غربالگری میکنید و چرا غربالگری ها اجباری هست؟؟! و اصلا چرا تعداد غربالگری ها اینقدر تو ایران بالاست؟!! ، بعد هم گفتن حتی چین که میخواد کنترل نسل داشته باشه، وقتی دو یا سه قلو بشه هیچ وقت والدین رو تشویق به از بین بردن یه قل نمیکنن اما شما تو ایران برای کسانی که سالها منتظر بچه بودن و با روش‌های درمانی باردار شدن و سه قلو شده پیشنهاد، ریداکشن میدید، در حالیکه میدونید با روش‌های حمایتی خوب میتونید به راحتی تعداد قل های خیلی بیشتر از سه قل رو هم نگه دارید.... ( ریداکشن از بین بردن عمدی یه قل هست که معمولا در سه قلوها پیشنهاد میشه، میگن حاملگی های ریسک یا پر خطر میشه برای مادر و جنین و پیشنهاد با آب و تابی میدن که مادر بنده خدا برای موندن دو تای دیگه راضی به سقط عمدی یه قل به طور عمد میشه اونم تو ماه دو و سه، یعنی وقتی بچه کامله 😭😭، چون منتظر می‌مونن که مطمئن بشن از موندگاری جنین ها و وقتی وضعیت مادر و جنین به حد قابل اطمینان رسید یه قل از سه تا رو سقط میکنن ) بعد هم از من امضا گرفتن که اگر بچه ات طوری شد وزارت بهداشت فردا به ما گیر نده بنویس خودت نخواستی سل فری بدی.... به نظر من داستان ریداکشن خیلی غم انگیز تر از بقیه سقط هاست و این بی‌عرضگی ما در حیطه مراقبت‌های پزشکیه که نتونن ۳ قل رو به سرانجام برسونن، در حالیکه شما تو کشورهای دیگه نگاه کنید آمار سه و چهار قل به بالا بسیار زیادتر از ایرانه .... خواهش میکنم کادر پزشکی و متخصصین این رشته خرده نگیرن و بدون تعصب و بدون درگیری با علم غربی به این مسئله نگاه کنن، من خودم جزء همین جامعه هستم.... این علم غربی همون علمیه که چپ و راست سزارین رو تشویق میکنه در حالیکه به راستی جهادگرانی تو این علم زنان پا به عرصه گذاشتن و ویبک های ۳ و ۴ رو با کمترین فاصله حتی یک سال و دو هفته انجام میدن.... اما همین علم غربی و وزارتخانه غربی میگه نمیشه..... 👶«دوتا کافی نیست»👶 ╔══❖•°♥ °•❖══╗            @paykah ╚══❖•°♥ °•❖══╝