پنجشنبه چون اساتید در حال برنامهریزی اردو بودند یک روز معمولی را سپری کردیم
کلاس قرآن برگزار شد
بعدش با بچهها رفتیم نیمه اول فوتبال فقط گل خوردیم ولی هیچی از ارزشامون کم نشد
نیمه اول که تموم شد درس عقاید رو با محوریت امامت آغاز کردیم
بچهها خسته شدند گفتیم بریم نیمه دوم برای جبران گلهای خورده
بچهها همچین با انگیزه بازی میکردن انگار قراره برای جام جهانی انتخاب بشن
درسته گل خوردیم ولی هنوز هم ارزشهامونو حفظ کرده بودیم
کلاس احکام برگزار کردیم و بعدش یا علی هر که به طرف منزل خودش
من موندم و کلی برنامه که باید برای اردوی فردا هماهنگ میکردم
خواستم براتون عکسهای پنجشنبه رو بزارم اینقدر تار بود که ترجیح دادم اصلاً نباشند
باز بگید مرفه بی درد، گوشیت خوبه اسراف جرا؟😱
هشتگ عکس تار 😁
هشتگ خرید گوشی 😉
هشتگ استاد بانمک😅
روز جمعه اردوی کوهسنگی
بدو بدو به سمت حسینیه میرفتم برام مهم بود که زود برسم
سریع سماور رو روشن کردم تا آب جوش بیاد فلاکسها رو پر چای کردم ظرفهای صبحونه رو برداشتم با خودم تکرار کردم چای قند زیرانداز پیشدستی چاقو لیوان سفره یکی یکی چک کردم همه رو برداشته بودم خیار و گوجه رو شستم پنیرا رو آماده کردم تازه یادم افتاد نونوایی هم باید برم ،یه ربع مونده به۷ ،، توی گیر داده چه کنم چه کنم بودم که بابا جان زنگ زدند گفتند توی صف نونوایی ام/ پرسید چند تا نون لازم داری ؟
از اینکه همه چیز دست به دست هم میدادند تا من با خیال راحتتر بچهها رو توی اردو همراهی کنم خدا رو شکر کردم، دوباره چک کردم فلاکس زیرانداز نون توپ
زنگ زدم ماشینها رو هماهنگ کردم
سر راه تخمه و پفک هم خریدم
دوباره با خودم چک کردم اول صبحونه میخوریم بعد بازی میکنم مزار شهدا حتماً میریم
مغزم از خودم فعالتر بود رسیدیم کوهسنگی جاتون خالی سفره که پهن شد نگاه کردم ببینم همه صبحانه میخورند یا نه بعضیا با گوجه و خیار اثر هنری درست کردن از یکی پرسیدم چی درست کردی گفت ساندویچ آدم خندیدیم
نمیدونم چرا بچهها هیچ کدومشون دوست نداشتن چای بخورن والا ما که بچه بودیم صبحانه چای هم میخوردیم
جاتون خالی کنار بچهها خوردن صبحانه نان و پنیر از خوردن شله مشهدی بیشتر حال میداد