روز جمعه اردوی کوهسنگی
بدو بدو به سمت حسینیه میرفتم برام مهم بود که زود برسم
سریع سماور رو روشن کردم تا آب جوش بیاد فلاکسها رو پر چای کردم ظرفهای صبحونه رو برداشتم با خودم تکرار کردم چای قند زیرانداز پیشدستی چاقو لیوان سفره یکی یکی چک کردم همه رو برداشته بودم خیار و گوجه رو شستم پنیرا رو آماده کردم تازه یادم افتاد نونوایی هم باید برم ،یه ربع مونده به۷ ،، توی گیر داده چه کنم چه کنم بودم که بابا جان زنگ زدند گفتند توی صف نونوایی ام/ پرسید چند تا نون لازم داری ؟
از اینکه همه چیز دست به دست هم میدادند تا من با خیال راحتتر بچهها رو توی اردو همراهی کنم خدا رو شکر کردم، دوباره چک کردم فلاکس زیرانداز نون توپ
زنگ زدم ماشینها رو هماهنگ کردم
سر راه تخمه و پفک هم خریدم
دوباره با خودم چک کردم اول صبحونه میخوریم بعد بازی میکنم مزار شهدا حتماً میریم
مغزم از خودم فعالتر بود رسیدیم کوهسنگی جاتون خالی سفره که پهن شد نگاه کردم ببینم همه صبحانه میخورند یا نه بعضیا با گوجه و خیار اثر هنری درست کردن از یکی پرسیدم چی درست کردی گفت ساندویچ آدم خندیدیم
نمیدونم چرا بچهها هیچ کدومشون دوست نداشتن چای بخورن والا ما که بچه بودیم صبحانه چای هم میخوردیم
جاتون خالی کنار بچهها خوردن صبحانه نان و پنیر از خوردن شله مشهدی بیشتر حال میداد
447.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزار بقیه هم آب بخورن
اونا هم تشنهاند😍😍