نام: #زهرا
نام خانوادگی: #کاشفی
موضوع #انشا: کتابخانه مدرسه ما
به نظرم هر مدرسه یا دانشگاهی باید یک کتابخانه داشته باشد تا افراد آنجا بتوانند روحیه خود را تقویت کنند و از مطلب ها و عنوان های مفید هر کتاب استفاده کنند.
با شور و هیجان منتظر زنگ تفریح بودم دل تو دلم نبود تا کتابخانه جدیدی که مدرسه افتتاح کرده بود را از نزدیک بنگرم هرچه به ساعت و دقیقه و ثانیه ثانیه ها می نگریستم انگار ثابت ایستاده بود و تکان نمی خورد و استاد همچنان در حال درس دادن بود که ناگهان درد در پیشانی خود احساس کردم و یکهو به خود آمده استاد که فهمیده بود در کلاس نیستم به طرفم گچی پرتاب کرده بود تا حواسم را به درس جمع کند همه بچه ها با دیدن این صحنه بلند بلند می خندیدند.
بالاخره بعد از چند دقیقه طولانی که انگار برای من یک ساعت گذشته بود زنگ خورد و من مانند تیری که از کمان رها شده به طرف کتابخانه دویدم که بله از چیزی که میترسیدم سرم آمد همه بچه های مدرسه هجوم آورده بودند در کتابخانه و جا برای ورود به کتابخانه نبود هر چه سعی کردم خودم را داخل جابدهم نشد که نشد .
مطمئن بودم هدف بعضی از بچه ها فقط سرگرمی بود ولی من برای چیز دیگری می خواستم به آنجا بروم خوب مثل اینکه قسمت نبود امروز بروم با خود گفتم فردا که روز دوم افتتاحیه هست احتمالا دیگه بچه های کمتری در کتابخانه حضور دارند و می توانم فرد از کتابخانه استفاده کنند پس تصمیم گرفتم فردا به آن آرامش روحی که چند وقت بود بنا به دلایلی از دست داده بودم و فقط هم با کتاب خواندن درست میشد برسم .
فردا شد و همه رفتیم سر کلاس وسط کلاس بود که مدیر مدرسه وارد شد و همه به احترام ایشان از جا برخاستند گفتن به بنشینید دخترانم شروع به حرف زدن کرد و در مورد قوانین کتابخانه برای ما صحبت کردن قوانین کتابخانه این طور بود که اول باید ثبت نام می کردیم و بعد پول می دادیم و هر کتابی که بر می داشتیم اسم کتاب را در دفتر مینوشتیم.
هر کتابی که از کتابخانه برمی داشتیم بیشتر از یک هفته اجازه نداشتیم دستمان باشد و اگر بیشتر از یک هفته می شد باید جریمه اش را می پرداختیم زنگ تفریح خوردو من با همان شور و شوق و هیجان همیشگی به طرف کتابخانه در دیدن خداروشکر کتابخانه خالی است وقتی پا به کتابخانه گذاشتم چند ثانیهای محو تماشای آن شدم هر چه بخواهم در مورد زیبایش بگویم نمی توانم کلمه برای توصیفش پیدا کنم هر کتاب باهر عنوان مطلب های خاص در جایگاه خود بود.
میز و صندلی هایی که کنار پنجره قرار داشت نمی دانید هنگام کتاب خواندن وقتی نسیم می ورزدویا طبیعتی را به مینگری چه حال خوبی دارد اول نگاه کلی به کتابها انداختم و بعد رفتم سراغ عنوانی که عاشقش بودم مشاوره و تربیت یک کتاب را برداشتم و نشستم روی میز و شروع به خواندن کردم شاید باورتان نشود ولی اصلا متوجه گذر زمان نشدم.
دو کلاس را از دست دادم ولی به نظرم ارزش داشت واقعا انگار روحمکه چند وقت بود با من قهر کرده بود و حرف نمی زد و هیچ شور و هیجانی نداشت انگار دوباره زنده شد و نفس می کشید.
هر کس برای رسیدن به آن نقطه آرامش به نظرم حداقل هفته ای یک بار با هر عنوان یا موضوعی که دوست دارد کتاب بخواند تا روح تقویت شود و بگذارید کلامم را با یک شعر تمام کنم:
گر خواهی پیشرفت با شتاب
بهره بردن از زمانت خوب و ناب
لحظه های عمر را غافل مشو
از رفیق مهربانی چون کتاب