eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 💠 قسمت ششم 📽 فیلمی بسیار دیدنی از عملیات غرورآفرین و پاتک سنگین عراقیها و مقابله نزدیک و جانانه رزمندگان با تانک های پیشرفته و مدرن عراقی به روایت سید اهل قلم 🎙 : ... بچه‌ها آن‌همه آرام هستند كه بعضی اوقات آدم فراموش ميكند كه اینجا صحنه‌ی جنگ است و اینها ، این منادیان ایمان و طلیعه‌داران عصر تازه‌ی بشریت ، در برابر تمامیت كفر و جنود ابلیس ایستاده‌اند و مي‌جنگند. اینجا صحنه‌ی تحقق تاریخ آینده‌ی بشریت است و انسان اگر غافل نشود ، از وجود خویش در اینچنین معركه‌ای سخت به شگفت می آید. بچه‌ها متواضعانه و بی غرور ميدانند كه نهایت تكامل انسان این است كه وجود خویش را وقف تحقق اراده‌ی الهی كند _ و نه اینكه معاذالله خدا برای تحقق اراده‌ی خویش به تو نیازی داشته باشد ؛ نه ، هر چه هست باز هم برای توست... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ♦️  در بهمن‌ماه ۱۳۶۴ با رمز مبارک فاطمه‌الزهرا(س) در منطقه اروندرود انجام گردید و رزمندگان اسلام با عبور شگفت انگیز از رودخانه وحشی اروندرود موفق به آزاد سازی شهر بندری فاو عراق و منطقه وسیعی از خاک کشور عراق شدند. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 عزم میدان کن برادر... 📽 فیلمی زیبا و دیدنی از منطقه عملیاتی و حال و هوای رزمندگان اسلام با نوحه ای زیبا و خاطره برانگیز از مداح باصفای جبهه ها 🎙... تا حسین تنها نماند تا ستم بر جانماند عزم میدان کن برادر تا عدو برپا نماند ، عزم میدان کن برادر.... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 / روز دوم _پاتک چهارم 🖌... بعد از نماز ، برادران تدارکاتچی ناهار را که شامل یک قوطی کنسرو ماهی و کمی نان خشک است بین سنگرها تقسیم و رزمندگان با صمیمیت ، چند نفره چند نفره با خنده و شوخی مشغول خوردن ناهار شدند. خط بسیار آرام و ساکت بود و انگاری عراقی ها هم برای ناهار و استراحت تعطیل کرده بودند. صدای انفجارات متوالی از عقبه به گوش می رسید و لحظه ای هم قطع نمی شد. از عقبه خط عراقی‌ها هم فقط صدای خش خش زنجیر و غرش تانک ها شنیده می شد. ناهار را خورده و همگی مشغول سر و سامان دادن وضعيت به هم ريخته کانال و سنگرها شدیم. با جابجایی گونی های پر ازخاک،سنگرها را بازسازی و دوباره آماده نبرد کردیم. هوا بيش از اندازه داغ و سوزان بود و خورشيد گرم جنوب چنان عمود به کله آدم می تابید که احساس می کردی که مغزت در حال جوشیدن است. بچه ها سرتا پا خيس عرق بودند و قطرات عرق مثل باران از سر و صورتشان به زمين می ریخت. ولی باز با این وجود همه درحال کار و تلاش بودند.‌ عده ای گالن های آب بر دوش ازکنار جاده خاکی به سمت انتهای کانال می آمدند به استقبال شأن رفته و یک گالن آب گرفته و به سنگرم آوردم. هنوز خط کاملاً آرام و ساکت بود و خبری از گلوله باران عراقی ها نبود. چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم. هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین و دلچسب بود که نم نم پلک های خسته ام بسته و به خوابی شیرین فرو رفتم. نمیدانم چقدر خوابیدم. اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریده و سراسیمه کف سنگر افتاده و سرم را میان دستام گرفتم. با خوابیدن گرد و خاک بلند شده و گیج و سردرگم مشغول وارسی اطراف شدم. خمپاره عراقی ها با چند سانت اختلاف درست بالای سنگرم به تاج خاکریز اصابت و سنگر بالای خاکریز را درب و داغون کرده بود. دوباره خط زیر آتش بود و تعداد بیشماری تانک و نفربر زرهی دشمن غرش کنان در حال جابجائی و گرفتن آرایش هجومی در کنار کانال بدبو بودند. نگران کمبود موشک بودم و از برادر حسن محمدی هم هیچ خبری نبود. باید تا فرصت باقی بود و حمله تانک ها شروع نشده بود. رفته و تعدادی موشک می آوردم. راهی پایین کانال و سمت جاده خاکی شدم. کانال و اطراف آن زیر بارانی از خمپاره و کاتیوشا بود و ترکش و کلوخ و سنگ ریزه مثال نقل و نبات به داخل کانال می ریخت. خمیده و نیم خیز حرکت کرده و با هر انفجاری شیرجه زده و به داخل سنگر همرزمی پریده و کمی خوش و بش کرده و به راه خود ادامه دادم تا اینکه در نیمه راه تعدادی گونی پر از موشک دیده و با خوشحالی چندتاشو برداشته و سریع سمت سنگرم در انتهای کانال برگشتم. در محوطه داخلی کانال و سنگرها جنب و جوش فراوانی ديده می شد. همه در حال آماده شدن برای مقابله با حمله دشمن بودند. عده ای با شور و هيجان مشغول پرکردن فشنگ به خشابهای خالی بودند و عـده ای ديگر هم خرج به زیر موشک ها بسته و کنار سنگرها می چیدند. تعدادی هم لبه خاکریز نشسته و بدقت حرکات و جابجائی نیروهای عراقی را زير نظر گرفته بودند. تانک های عراقی اين دفعه بقدری زیاد شده بودند که از دو طرف به سمت کانال می آمدند. تعدادی از مقابل و تعدادی هم از سمت شهر همايون در حال نزديک شدن به خط بودند. به سنگر رسیده و سریع مشغول آماده کردن موشک ها شدم. داشتم موشک های آماده را در اطراف سنگر می چیدم که ناگهان متوجه حضور تعداد زیادی نیروی کماندو عراقی در داخل حوضچه ها شدم به لبه خاکریز رفته و یواشکی از بین گونی ها مشغول تماشای رفت و آمد عراقی ها شدم. کماندوهای عراقی تا حوضچه چهارم آمده و داخل آن مشغول فعالیت بودند. سریع موشکی روی قبضه گذاشته و با دقت لبه میانی حوضچه را نشانه رفته و شلیک کردم. با اصابت موشک از تحرکات عراقی ها کاسته شد. اما هنوز داخل حوضچه چهارم پر از کماندو بود و معلوم هم نبود چه نقشه ای دارند. مشغول دید زدن حوضچه ها بودم که یکدفعه فرمانده دلاور گردان سردار رسول وزیری و معاون ایشان سردار رضا زلفخانی به همراه چند نفر از رزمندگان از راه رسیده و دستور دادند که سریعاً با چندتا آر پی جی زن و تيربارچی به مقابله تانک های مهاجم از طرف همایون شهر برویم. سريع کوله آر پی جی را به دوش انداخته و چندتا موشک اضافه هم برداشته و به سردار زلفخانی هم گفتم که کماندوهای عراقی در داخل حوضچه چهارم هستند. سردار هم دوتا تیربارچی مقابل حوضچه ها گذاشت و بقیه یک به یک از داخل پل بتونی عبور کرده و به سمت تانک‌های مهاجم عراقی رفتیم.... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 💠 قسمت هفتم 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از منطقه عملیاتی و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات غرورآفرین ... بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ♦️  در بهمن‌ماه ۱۳۶۴ با رمز مبارک فاطمه‌الزهرا(س) در منطقه اروندرود انجام گردید و رزمندگان اسلام با عبور شگفت انگیز از رودخانه وحشی اروندرود موفق به آزاد سازی شهر بندری فاو عراق و منطقه وسیعی از خاک کشور عراق شدند. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای بسیار شنیدنی از رزمندگان سلحشور در شب آغازین عملیات غرورآفرین ⭕️ رزمندگان دلاور گردان حضرت امام سجاد (ع) 💠 🖌... دیدن حمید در آن وضعیت ناراحتم می کرد.هر طور بود حمید را به بیرون از مقر کشیدیم و خودمان هم برگشتیم.تمام شب برای ثانیه ای صدای گلوله ها قطع نمی شد.هوا که روشن شد خبر رسید که بقیه مواضع تصرف و پاکسازی شده اند.دست حق با ما بود و صبح پیروزی طلوع کرد. چون بی سیم چی بودم برای رصد حال بچه ها به بقیه مواضع رفت و آمد می کردم.در مسیر چشمم به مجید کلانتری افتاد.مجید یکی دیگر از معاون گروهان ها و از بچه های مخلص و باصفای سلطانیه بود.زخمی شده بود و توان عقب نشینی هم نداشت.از سرما به خود می لرزید.لب هایش از بی آبی و عطش خشک بود اما همچنان با روحیه بالایی که داشت خنده از لبانش محو نمی شد. یک پتو پیدا کردم رویش انداختم شاید کمی گرم شود.خیلی تشنه بود آب می خواست .رفتم برایش آبی بیاورم که لب هایش را تر کند.خیلی زود برگشتم.همین که بالای سرش رسیدم مجید را دیدم که از عطش عشق سیراب شده و با خنده ای که روی لبانش نقش بسته به شهادت رسیده . بسیجی ها تا کنار جاده فاو-البهار پیشروی کرده بودند اما هنوز مرکز فرماندهی عراق سقوط نکرده بود. برای وضعیت حال بچه ها دوباره به سمت مقر برگشتیم .جهانبخش کرمی به داخل مقر رفت که اوضاع را ببیند اما یکدفعه عراقی ها او را به رگبار بستند. کرمی به شدت زخمی شد.مجبور شدم خودم به تنهایی به سمت خاکریز بچه ها بروم.محمد سراجی وطن با ۴ یا ۵ نفری که برایش مانده بود مقر را به محاصره درآورده بود. بچه های بسیجی ۱۸ ساله ای که جلوی دیواره محکم عراقی ها ایستاده بوند. محمد هم از شب گذشته به پایش تیر خورده و زخمی بود..تمام شب تلاش می کردند که مقر را تصرف کنند. بچه ها از نفس افتاده بودند و رمقی نداشتند . سرمای هوا و گرسنگی ، تشنگی ، بی خوابی و لجاجت عراقی ها برای تسلیم نشدن همه را خسته کرده بود. فقط جمال حبیبی که دیده بان بود سمت چپ خاکریز نشسته بود و به بچه های ادوات گرا می داد که مقر را بزنند. درگیری سختی بود.بچه ها سمت راست خاکریز پناه گرفته بودند از آن همه نیرو فقط جمشید بیگدلی و سید علی موسوی ، یدالله نصیری و یک بسیجی دیگر بود که به همراه محمد مقاومت می کردند. سید علی هم سن و سالی نداشت. ۱۶ ساله بود.نوجوان شلوغ و پرجنب و جوشی که بعد از مفقودی برادرش سید رسول به جبهه آمده بود.روزهای قبل از عملیات خیلی با هم شوخی داشتیم و رفیق بودیم.خودم را پیش یدالله و سید علی رساندم.سه نفری کنار هم قرار گرفتیم جان پناهی نداشتیم .. کاملا در تیررس عراقی ها بودیم. جمشید آرپی چی زن بود و با نفر کمکی اش سمت چپم نشسته بودند. با بی سیم به فرمانده گردان رسول وزیری خبر دادم که اکثر نیروها زخمی و شهید شده اند و اینجا به کمک نیاز داریم. تمام ذهنم درگیر حرفهای سید علی بود. پیکر قاسم تقیلو غرق در خون وسط مقر درست مقابل دیدگان ما افتاده بود. فقط به بچه ها تاکید می کردم که مواظب سرشان باشند. هدف تک تیراندازهای عراقی سر و چشم بچه ها بود . در همین لحظه ناگهان تیری به سر سیدعلی خورد و مغزش فرو پاشید و گلوله خارج شده از جلوی صورتم رد شد و به یدالله اصابت کرد. هر دو روی زمین افتادند. گرمی رد گلوله را روی صورتم حس می کردم. به سمت چپم نگاه کردم تا بگویم بچه ها شما رو بخدا مواظب سرتان باشید الان نیروهای کمکی میرسند. جمشید سریع بلند شد آرپی جی بزند که ناگهان تیر به چشمش خورد و درجا افتاد. نفر کمکی اش خواست آر پی جی را بردارد . اما گلوله عراقی ها امانش نداد و هر دو با سر و روی خونین به زمین افتادند. تمام این حوادث مثل پرده ای به سرعت از جلوی چشمانم رد شد و کاری از دستم بر نمی آمد . داغ بچه ها روی دلم سنگینی می کرد. بهترین دوستانم را جلوی چشمم پرپر شده می دیدم. خاک از خون دوستانم گلگون بود.فقط من و محمد مانده بودیم که او هم حال خوبی نداشت.صحنه های کربلا همچون پرده ای از جلوی چشمانم رد می شدند.هوا بوی نم باران داشت.نگاهم به گودالی افتاد که پیکر شهدا در آن روی زمین مانده بود. آفتاب همچون خورشید روز عاشورا به وسط آسمان می رسید. شهدا مست و شیدای از وصل خوش بی سر و جان روی زمین افتاده بودند.و باز عاشورا تکرار شده بود . من حقیقت را پاره پاره در خون می دیدم از گودال قتلگاه بوی سیب می آمد . زمان به زمین کربلا رسیده بود مجال درنگ نبود به پاهایم قوت دادم که بایستم من رسالت مقدسی داشتم باید شکوهِ این همه عظمت و زیبایی را و لبیک هل من ناصر حسین را به همه مردم شهر می رساندم.. خدایا به پاهایم توان ایستادن بده .. 🌀 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab