eitaa logo
pedarefetneh | پدر فتنه
347.6هزار دنبال‌کننده
64هزار عکس
33.8هزار ویدیو
140 فایل
🔹﷽🔹 اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان 📌"فتنه شناسی ماهیت ماست" ♨️ اخبار و تحلیل ضروری و مهم از منابع سالم ✅ آی‌دی ما در همه سکوها: @pedarefetneh ✅ ارسال سوژه و نظرات: @AD_FETNEH ✅ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/188219568C85ed8209be
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️شرح حال یک مبتلا به کرونا از اکانت آمیرزا سدهی در توییتر 1️⃣دیروز بی‌حالی و بدن‌درد داشتم، کمی استراحت کردم، از شب، تنگی نفس و سرفه هم اضافه شد. با سردرد خفیفی به خواب رفتم. فکر میکردم مورد خاصی نیست و از تقدیر، غافل... 2️⃣صبح حالم بدتر شده بود، سرفه های بیشتر، تنگی نفس شدید تر، سیاهی چشم بخصوص موقع برخاستن و تب! با همین علامتها مراجعه کردم درمانگاه عمومی و توی دلم امیدوار بودم یه سرماخوردگی ساده باشه دفترچه را برداشتم و راهی شدم... 3️⃣دکتر بعد از شرح‌حال، فشار و نبض‌ام را گرفت، چشمهایش را گرد کرد. یکبار دیگر علائم را با دقت بیشتری پرسید.بعد دلداری‌ام داد که انشالله چیزی نیست. یک آزمایش خون و یک عکس از ریه نوشت وگفت اینها تست کرونا نیست ولی تاحدود زیادی میتونه خیالتو راحت کنه بگو اورژانسی بگیرن 4️⃣خانم پشت پیشخوان آزمایشگاه از علت مراجعه پرسید با خنده و شوخی گفتم کرونا لابد!شیرینی اش را نیمه در سطل انداخت. ماسکش را بالا آورد. دستکشهایش را پوشید و تا آنموقع از گرفتن دفترچه‌ام امتناع ورزید تا آخر زیرچشمی و ترحم‌آمیز نگاهم کرد و بعدش راهی صندوق‌ شدم 5️⃣متصدی رادیولوژی به همکارش گفت "خانم فلانی ایشون مشکوکه، بدون نوبت بره داخل" نگفت مشکوک به چی هستم، ولی انگار که منتظر این خبر باشند،همه جمعیت به سمتم برگشتن. بعضی خانمها چادرشونو گرفتن جلوی صورتشون. راه را باز کردن که بدون‌نوبت برم داخل کسی هم معترض نشد. 6️⃣صف صندوق برای دریافت ماسک، شلوغ شده بود. بهرحال قبض تزریقات گرفتم. تا ظهر زیر سرم وآمپول بودم هیچ پارتیشن و قرنطینه‌ای برای مشکوکان به و دیگرانی که برای تزریقات آمده بودند نبود.حتی متصدی بدون ماسک و دستکش انجام خدمت میکرد توصیه‌اش کردم و با یک "چشم" رد شد! 7️⃣ازصبح که درمانگاه رفتم دلهره نداشتم.نترسیده بودم تا نزدیکهای پایان سرم. وقتی چند نفر سرآسیمه دویدند جوانی سی ساله با حالت تنگی نفس همراهشان بود. پیرمرد تزریقاتچی یک رگ از بازویش گرفت و لحظاتی بعد صدای آژیر آمبولانس از پشت پنجره بلند شد ترس دویده بود توی چهره مردم. 8️⃣حالا بعد از دیدن این جوان مبتلا،حتی آن اقای چاق شیک‌پوش که تالحظاتی پیش از بی‌اهمیتی و جو بیهوده مردم سخن میگفت یک گوشه به دیوار تکیه زده بود. ساکت... چشمهایش خیره شده بود به تختی که جوان را از روی آن بلند کردند و هیچکس حاضر نبود دوباره روی آن بخوابد... 9️⃣بعد ازین ماجرا. مردم انگار تختهای تزریقات را سنگ غسالخانه میدیدند و مرد تزریقاتچی را... برای همین جرات نداشتم سرفه کنم، یکی یکی سرفه ها را میخوردم. حالا ترس هم کم‌کم سراغم آمده بود. واقعا ترسیده بودم و عرق سرد کردم. اولین سرفه که از دستم در رفت. کار را خراب کرد... 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜 https://www.instagram.com/pedarefetneh2