حلقه صالحین پایگاه شهید باهنر #تربت_حیدریه حالا دیگه اسمش با یه ایده نو گره خورده بود؛ ایدهای که مسجد رو به یه کارگاه پرجنبوجوش تبدیل کرده بود. ولی ماجرا از کجا شروع شد؟
یه شب سرگروه کنار مادربزرگش نشسته بود و شنید زنهای محله تو سختترین روزها چطور از هم حمایت کردن. همون شب بود که با خودش فکر کرد: «چرا این قصهها فقط تو یاد ما بمونه؟!»
مدتی بعد وقتی جلسه حلقه بود، یادش افتاد به حرفهای اون شب و با هیجان گفت: «فکر کنین یه کتاب پر از قصههای مادرها و مادربزرگهامون داشته باشیم؛ قصههایی که تو هیچجا نوشته نشده...» و این جملهی سرگروه رشته گفتوگو رو داد دست بچهها.
زهرا گفت: «یعنی ما میتونیم خاطرهنویس باشیم؟» و همون سوال ساده، بای بسمالله «کتابچه غرور» شد.
متربیهای جوان صالحین، هفتهها بود که مسجد رو به یه کارگاه هنر و داستاننویسی تبدیل کرده بودن. دور هم جمع میشدند و قصههای قهرمانی زنهای محله و فامیلشون رو که جمع کرده بودن، برا هم تعریف میکردن.
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
🎡 یارگیری از پارک
⚜نماز مغرب و عشا که تموم شد، حاج آقا به بچهها پیشنهاد داد بریم تو پارک محله حلقه رو برگزار کنیم. هم برق مصرف نمیشه ، هم فضای باز پارک حال و هواش بهتره!
بچهها با خوشحالی قبول کردن و پشت سر شیخ راه افتادن.
⚜وقتی رسیدن، دور هم روی چمنها نشستن. بچههای دیگهای که تو پارک بودن، کمکم متوجهشون شدن. بعضیها با تعجب از دور نگاه میکردن و چندتا از پُرروترها جلو اومدن و نشستن. کمکم حلقه کوچیک، بزرگ و بزرگتر شد، طوری که توجه همهٔ پارک رو به خودش جلب کرد!
💡اینطوری حاج آقای نصرآبادی با یه حرکت ساده، هم تونست بچههای بیشتری رو جذب حلقهٔ صالحین پایگاه مهدیآباد #فیروزه بکنه، هم به همه نشون داد که صرفهجویی فقط حرف نیست؛ حتی با یه تغییر کوچیک مثل عوض کردن محل جلسه میشه هم در مصرف برق صرفهجویی کرد، هم فضاهای تازهای برای دوستیهای جدید ساخت.
#کار_و_ابتکار
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اربعین؛ جایی که "منها، ما" میشود!
نکات مهمی که حجةالاسلام والمسلمین محمدجواد نظافت استاد شبکه تربیتی بسیج استان #خراسان_رضوی در برنامه سمت خدا مطرح کرد،
«فقط مصرفکننده نباشیم!»
✊ "رَبَاطَةَ جَأْشٍ"
شجاعت واقعی آن است که وقتی قوی هستی، دست ضعیفتر را بگیری...
🤲 برخورداری فقط مال و ثروت نیست!
هوش، شجاعت و توان کمک کردن هم نعمت است. پس نعمتهایت را با دیگران تقسیم کن...
👣 در این سفر معنوی:
- اگر جوانتر هستی، جای خود را به پیرتر بده
- اگر قویتری، بار دیگران را بردار
- اگر توانمندی، به ناتوانتر کمک کن
❤️ موکبهای عراقی به ما محبت میکنند
حالا نوبت ماست که این چرخهٔ مهربانی را ادامه دهیم...
📌 اربعین فقط پیادهروی نیست؛
مدرسهٔ انسانسازی است!
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
پشت سر هم صدای زنگ و تَقتَق در بلند شده بود. محدثه با عجله در رو باز کرد. مرضیه رو دید که نفسنفس میزد و گفت:
"بُدــــ بُدو بیا! همه رفتن مسجد!"
محدثه چادرش رو سر کرد و مثل فرفره دوید سمت مسجد. سرگروه از شهر کلی عروسک، گل سر، گیره و شکلات آورده بود و با بچهها مشغول بستهبندی بودن برای هدیه به دختران عراقی که توی موکبها خدمت میکنند.
سرگروه از قبل گفته بود هر کی امسال نمیتونه بره کربلا، بیاد کمک برای بستهبندی هدایا و هر کسی از اهالی روستا که عازم پیادهروی هست، چندتاش رو ببره. هدیههایی که قرار بود از طرف پایگاه فاطمه الزهرا سلاماللهعلیها و مردم روستای کوچک و دورافتاده نودهپشنگ #گناباد، برسه به دستانی کوچک با قلبهای بزرگ.
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾
🧮 مربی از نسل Z
«ریحانه صندوقسازان»، دختر یازدهمیِ نخبهٔ ریاضی، همیشه در حلقهٔ نوجوان پایگاه، متربی فعالی به حساب میآمده و تقریبا هیچوقت در جلسات غایب نبوده است. عاشق تدریس بود و امسال تو طرح نو+جوانههای صالحین تصمیمش رو گرفت: رفت پیش فرماندهٔ پایگاه نجمه #مشهد و گفت: «من حاضرم به بچههای کلاس اول و دوم که ریاضیشون ضعیفه، درس بدم!»
فرمانده هم که انگار منتظر همین پیشنهاد بود، با خوشحالی قبول کرد. اولش ریحانه فقط با دو تا دانشآموز کارش را شروع کرد. اما خبر کمکم به گوش مامانها رسید. همین شد که حالا، بعد از سه جلسه، کلاس ریحانه پر شده از یازده تا کلاس اولی و دومیِ شیطون و باهوش!
حالا ریحانه هم مربیِ بچههاست، هم اثبات میکنه که یه نوجوون نسل Z با همت و عشق میتونه کارهای بزرگی بکنه!
#وَ_ما_یَسطُرون
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
💫هیئت تازه نفس
تازه هیئتشون رو تو پایگاه شهید شوشتری #گناباد راه انداخته بودن. امسال اولین محرمی بود که خودشون مستقل برنامه ریختن و اجرا کردن.
سرگروهشون که صدای گرمی داشت، گاهی تو جلسات حلقه صالحین براشون مداحی میکرد. این کارش باعث شده بود بعضی از بچهها دلشون بخواد مداح بشن. اونایی هم که به قول خودشون "صدا نداشتن"، مثل محمدحسین، کارهای اجرایی و میانداری رو یاد میگرفتن.
همین اشتیاق بچهها باعث شد هیئت شکل بگیره. حالا دیگه هر کدوم از نوجوونا میکروفن دست میگرفتن و با دل و جان نوحه میخوندن.
سرگروه همیشه بهشون تأکید میکرد: "اگه می خواین هیئت داشته باشین، اول باید حلقه صالحینتون رو قوی کنید. اول شعور حسینی، بعدش شور حسینی..."
حالا بعد از کلی تلاش، هم حلقه صالحینشون پابرجاست، هم یه هیئت نوجوان با صفا دارن که هر مراسم پررنگتر و بااخلاصتر از قبل کار میکنن.
#وَ_ما_یَسطُرون
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
🪁پرواز بادبادکها
اون روز قرارشون رو روی بلندترین تپه روستا گذاشته بودن. هرکدوم از بچههای مسجد ریوش، همراه باباهاشون با کلی ذوق، کاغذهای رنگی و نخ و قیچی و وسایل دیگه آورده بودن. سرگروه صالحین بهشون قول داده بود که با هم بادبادک بسازن و هوا کنن. فقط گفته بود: "هرکی هرچی میتونه بیاره!"
همه با هیجان منتظر آقای خاکشور بودن که یهو یکی از بچهها داد زد: "اومد... اومد! اوووووه، بچهها ببینید آقا چی آورده!"
همه با تعجب پایین رو نگاه کردن. آقای خاکشور داشت میاومد با یه بادبادک بزرگ و قشنگ به شکل عقاب! قبل از اینکه بخوان بادبادکها رو هوا کنن، آقای خاکشور یه توضیح جالب داد: "بچهها، میخواین بادبادکهاتون بیشتر بالا بره؟ چندتا نکته فیزیک به زبان ساده..."
اون روز، بچهها با همدیگه کلی بادبادک رنگارنگ رو کنار بادبادک عقاب- که به قول سرگروه "نماد اقتدار" بود - هوا کردن.
تپههای ریوش شهرستان #کوهسرخ پر شده بود از بادبادکهای رنگارنگ و خندههای بچههای روستا که با ذوق و سلیقه سرگروه به پرواز در اومده بود!
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
🪡نخ سوزن
محدثه با تمام وجود حواسش رو جمع کرده بود. اصلاً دلش نمیخواست بازم سوزن بره تو دستش و با یه «آآآخ» بلند، کل کلاس رو با خنده دوستاش بهم بریزه!
نو+جوانههای امسال براش خیلی جذابتر از پارسال بود؛ دوستای جدیدی پیدا کرده بود که مثل خودش شوخ و خوشمشرب بودن. تازه داشت یه هنر جدید هم یاد میگرفت!
توی کلاس گلدوزی پایگاه شهیده رودباری، همهٔ بچهها با نخهای رنگارنگ، روی پارچههای سفید نقشهای قشنگ میزدن. اون روز قرار بود مهمون براشون بیاد. همین که در کلاس باز شد، با دعوت مربی، مدیر تعلیم و تربیت ناحیه #رشتخوار وارد شد. همۀ بچهها یهویی ساکت شدن. حاجآقا رضازاده بعد سلام و احوالپرسی، لبخندزنون کارهای بچههارو از نزدیک میدید و میگفت: «به به! چه طرحهای زیبایی! چه دخترای هنرمندی!»
محدثه که بیشتر از همیشه ترسیده بود نکند جلوی مهمون، باز هم سوزن بخوره به دستش، با دقت و یه لرزهٔ کوچیک مشغول کار بود. اون روز، توی کلاس گلدوزی، با صحبتهای انرژیبخش حاجآقا، دلهاشون پر از انگیزه شد.
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
🎨نقش بندان
دیوارِ خاکستری و سطلهای رنگِ ردیف چیده شده. سرگروه گفت: «شروع کنید!»
دیوار مدرسه که همیشه پر از خطخطی و اسمِ این و اون بود، یکهو تبدیل شد به بوم نقاشی نوجوونای صالحین مسجد. این دستهای خود بچهها بود که میخواستند داستانی تازه روی آن خلق کنند.
هر کدوم از بچههای پایگاه، قلمو به دست گرفتند. اولش فکر میکردن سخته، ولی بعد... دیوار با آنها حرف زد. با هر رنگ که میزدن، خاطرهای تازه روی دیوار جان میگرفت.
بوی تینر و صداهای خنده همهجا را پر کرده بود. «مدرسه هما» داشت با دستهای بچههای پایگاه روستای مکی #کوهسرخ، نقاشی میشد.
و حالا؛ دیوار خاکستری، تبدیل شده بود به قشنگترین خاطرهٔ تابستون اونها.
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
فاطمه و زینب، مثل دو فرماندهٔ با تجربه، میدانِ اصلی هیئت را به دست گرفتند. پارچههای مشکی آویختند، پرچمهای «یا حسین» را برافراشتند و چهرهٔ آشنای شهید سلیمانی را بر پردهای بزرگ نقش زدند. زینب با اطمینان گفت: «این موکب، سنگر شهدای اقتداره. باید یادمون بمونه امنیت امروز مدیون اینها هستیم»
در جناح راست، سارا و نرگس سنگر متفاوتی زدند: موکب عفاف و حجاب. روی میز، روسریهای رنگی چیده بودند. سارا به هر دختری که میرسید، با لبخندی یه روسری هدیه میداد و جملهای را مثل نذر تکرار میکرد: «حجابمون، زهراییه.»
و در کنار اینها، سنگر سومی هم سر برآورد: موکب غزه. عکسهای کودکان مظلوم غزه روی میز، گواهی میداد که مردم میانده، غزه را تنها نمیگذارند.
بعد از عزاداری، نوبت به روایتگری رسید. دختران پایگاه سمیه روستای میانده #مه_ولات با سرود و نمایشی کوتاه، داستان حزن ماه صفر را برای همه تعریف کردند.
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
💫زندگی با آیهها
بدو بدو خودش رو رسوند به مسجد. سریع رفت پشت رحل قرآن نشست. نفسنفس میزد! حاج آقا ابریشمی زیرچشمی نگاهش کرد.
«علی» چون دیر رسیده بود، روش نشد بپرسه که امشب قراره چیکار کنن. یهویی حاج آقا گفت: «خب، چی گفتم؟»
«قراره هر آیهای که میخونیم، هر کدوم از شما از زندگیتون براش مثال بزنین.»
نوبت به علی رسید. همین که آیه رو خوند، تمام اعتمادبهنفسش رو جمع کرد و گفت: «آقا، این آیه دربارهٔ صبره. من امروز توپم پاره شد، ولی غر نزدم و صبر کردم. تازه تا الآنم داشتم به مادرم کمک میکردم...» بچهها زدن زیرخنده. ولی همین که علی یه تجربهٔ ساده از زندگیش رو گفت، باعث شد بقیهٔ بچههای صالحین پایگاه احمدالرضا #تربت_حیدریه هم یکییکی حرف بزنن.
سرگروه برگشت و به بچهها گفت: «آفرین! زندگی با آیهها همینه دیگه.»
#وَ_ما_یَسطُرون
#خراسان_رضوی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
👟کفِ کفش
نوبت به هانیه لطفی رسیده بود که حلقه صالحین پایگاه حضرت خدیجه سلاماللهعلیها #مه_ولات رو با یه ایدهٔ نو اداره کنه. با کلی ماژیک آبی و کاغذهای سفید اومده بود و یه نقشهٔ جالب توی سرش داشت.
بعد از گفتوگویی کوتاه دربارهٔ موضوع دشمنشناسی، از بچهها خواست پرچم رژیم جعلی اسرائیل رو روی کاغذها بکشن و بعد، اونها رو به تکههای کوچیک برش بزنن. همه با کنجکاوی منتظر بودن که هانیه چه برنامهای داره...
تا اینکه گفت: «برین کفشهاتون رو بیارین!» همه زدن زیر خنده! هانیه با جدیت گفت: «پاشین دیگه، کار داریم!» بچهها کفش به دست، دورش جمع شدن. هانیه چسب رو برداشت و پرچمهای برشخورده رو کف کفشهاشون چسبوند. بعد با انرژی گفت: «حالا... بریم پیادهروی! با هر قدمی که برمیدارین، این پرچم رو لگد میکنین!»
اون روز توی پیادهروی بچهها محکمتر قدم میزدند...
#خراسان_رضوی
••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••۸