#تجربه_من ۴۵۷
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
من و همسرم در سال ۹۴ عقد و در سال ۹۵ عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگی خودمون در حالی که همسرم تازه سرباز شده بود و کار ثابت هم نداشت. اون زمان من لیسانس رو تازه تموم کرده بودم و همسرم تازه ارشد گرفته بود.
اوایل زندگی مون بسیار سخت بود. حقوق سربازی ماهی ۲۰۰ هزار تومان بود و یکسری مشکلات دیگه هم وجود داشت که همه با صبوری و استعانت خدا و کمک پدر مادرم حل شد بعد از چندسال.
دوتایی تلاش کردیم من معلمی و شاگرد خصوصی و همسرم حتی با ماشین هم کار میکرد.
هیچوقت نگفتبم در حد ما نیست. همه جوره قناعت کردم با اینکه تو خونه پدری اصلا طعم سختی رو نچشیده بودم ولی به فضل پروردگار امیدوار بودم.
گذشت تا سال ۹۷ فروردین ماه دختر اولمون به دنیا اومد. با اومدن عزیز دلم خدا و پدر و مادر عزیزم کمک کردن و ماشینمون رو ارتقا دادیم. و بعد از ۱۰ ماه هم تونستیم خونه بزرگتری بخریم. در همون سال ۹۷ همسرم دانشجوی دکتری شد و منم ارشد گرفتم. هنوز کار ثابت نداشت با نذر و نیاز و توسل سال بعد تونست یک کار بسیار خوب فرهنگی مطابق میل و خواسته اش پیدا کنه که همه ش فضل خداست.
من هم سال ۹۹ دانشجوی دکتری شدم. هم زمان هم درس میخونم هم بچه داری، هم کار خونه و هم برای کمک در هزینه های منزل مدرسه تدریس میکردم و هم پروژه از بیرون میگیریم و با همسرم انجام میدیم.
ما همه اینا رو مدیون و مرهون خدای بزرگ میدونیم و اینکه بعضی آدمای حسود برای ما خیلی سنگ اندازی کردند که زندگی مون خراب بشه ولی نه تنها خدا کمکمون کرد بلکه زندگی خود اونها خراب شد.
فقط امیدمون به خدا بود. با همه این اوصاف الان ۳ماه هست بچه دومم رو باردار هستم. به توصیه حاج آقا مجتبی در ماه مبارک رمضان بچه دار شدیم. هم سر دختر عزیز اولم و هم سر این یکی عزیزدلم.
توی تربیت شون خیلی مهمه این مسئله و مدام از کتاب ریحانه بهشتی اعمال و رفتار تسبیحات رو انجام میدم.
ما واقعا طعم خدا و فضل و کرم خدا رو تو زندگی چشیدیم خیلی جاها اذیت شدیم خیلی کم آوردیم ولی کوتاه نیومدیم و از خدا کمک خواستیم.
الان وقت میوه چیدن ماست، به همین زودی بعد ۵ سال نتیجه زحمات و خونه دل خوردن ها و قناعت ها و شب بیداری و کار رو چشیدیم.
زندگی مون هم مادی و هم معنوی ارتقا پیدا کرد. نمیخواستیم هم دخترمون تنها باشه با اینکه جفتمون درگیر درس و دانشگاه و کار هستیم گفتیم دومی هم بیاد و ان شاالله ۳ سال بعد هم سومی و....
(داخل پرانتز بگم اگر پسری میاد خواستگاری تون و میبینید غیرت کار و خانواده داره و با ایمان هست بهش بله بگید و از چیزی نترسید. من معیارهای مادی رو رها کردم با اینکه شرایط مختلف برام وجود داشت ولی کسی رو انتخاب کردم که از نظر روحی بهم بیایم و باعث پیشرفت هم بشیم. اینجوری طعم دستاوردها رو باهم میچشیم خدا هم کمکمون میکنه و کلی هم لذت میبریم. الان زندگی ما برای همه اطرافیانمون مثال زدنی شده به لطف خدا)
از«دوتا کافی نیست»
#کانال_جهادی_پیوند_مهدوی
https://eitaa.com/peivandemahdavi
#تجربه_من ۴۶۱
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_کریمانه
من زندگیمو خیلی ساده شروع کردم مهریه ام حفظ قرآن و ۱۴ سکه بود و رهبر عزیزم عقدمون خوندن.
تصمیم داشتم مثل زندگی امیرالمومنین و حضرت زهرا علیها السلام زندگی کنم و حرف و حدیث بقیه برام مهم نبود.
میخواستم الگو باشم برای جوونای فامیل، میدونستم همه بهم نگاه میکنن و چون پدرم پولدار بود، مطمئن بودم جوونای فامیل میخوان بهم نگاه کنن.
خلاصه بله برون ساده با بزرگترا و عقد موقت در حرم امام رضا علیه السلام و عقد دائم توسط رهبر عزیزم.
خرید بازار که رفتم ی حلقه خریدم که انقدر ساده بود مامانم گفتن من خجالت میکشم حلقه ات اینه، منم گفتم مامان جان الگوی من کیه؟حضرت زهرا، چطور انقدر ساده بودن و سر مهریه هم همین چیزا رو گفتم تا راضی شدن.
به جای جشن عقد و مراسم تجمل گفتم میخوام تو حرم امام رضا علیه السلام باشم.
به جای خرید آینه و شمعدان، گفتم برای من کتابخونه بخرین و مهریه عقد موقتم چندین جلد کتاب منتخب میزان الحکمه بود که تو دوران عقد احادیث مربوط به ازدواج و حقوق زن و مرد خوندیم و به تمام دوستانمون هم دادیم تا بخوونن.
با آقامون به توافق رسیدیم که ایشون ی جهزیه بسیار ساده و ایرانی در حد وسعشون تهیه کنن و منم مهریه رو کم بگیرم و این باعث شد همه با تعجب زیادی به زندگیم توجه کردن.
مراسم جهاز برون و پاتختی نگرفتیم چون معتقد بودم خیلی کار بیهوده ای هست.
#کانال_جهادی_پیوند_مهدوی
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانم_صادقی
#بازنشر
من وارد پانزده سالگی شده بودم و داشتم امتحانات سال آخر راهنمایی رو میدادم که رفت و آمد های عمه خانوم به منزلمون زیاد شد، بعد چند وقت متوجه شدم برای پسر عمه اومدن خواستگاری🙈
مادرم بخاطر حس مادری و دلسوزی موافق ازدواج زود من نبودن ولی پدرم میگفتن جوون خوب و مومن که اومد نباید ردش کرد، وقتی پدر بزرگ ها هم موافقت کردن دیگه مادرم چیزی نگفت و مقدمات ازدواج فراهم شد .
هر چند بعضی از اقوام هم مخالف جدی ازدواج من بودن مثل یکی از عمه هام، بقیه هم از دور یه زمزمه هایی داشتن که حالا میگذاشتی دوتا خواستگار بیاد و بره بعد... مگه هول بودید و.... ولی حرف پدرم همون بود و واقعا هم راست میگفت بعدها از آقای پناهیان شنیدم که میگفتن اگر خواستگار خوب اومد و رد کردید، منتظر بهترش نباشید...
موقع تعیین مهریه بزرگترها روی ۲۰۰ سکه توافق کرده بودن که آقای داماد ازون وسط با خجالت گفتن، هم توان پرداختشو ندارم، هم شاید بشه برای عقد بریم محضر آقا و ایشون بیشتر از چهارده تا عقد نمیکنن، عروس خانم راضی هستن به این مقدار؟؟
منم نه گذاشتم نه برداشتم عین این دخترهای هول بلند گفتم بلهههههه😄 و ما بعدش به فاصله شاید دو هفته عقد کردیم...
یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و....
درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈
ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم پخته شدم، هم اتفاقا چون هر دو سن زیادی نداشتیم به تفریحاتمون هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔
بگذریم.....
خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی همسر عزیز میگفتن در حد ضروریات کفایت میکنه...
جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو ، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود،
روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت فاطمه راضی هستی اینا رو بدیم و صدقه اول زندگی رو هم اینطوری دادیم 😍☺️
و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد.
روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊
عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن...
ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من باعث افتخاره و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم.
این شاید هنجار شکنی محسوب میشد و قطعا سخت بود اما همیشه خوشحالم که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی )
این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.
الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم جلو ترم☺️
دخترهای خوب سرزمینم ...
امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و رسومات خرافی و غلط و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این خط شکن های پر افتخار باشید😎
#کانال_جهادی_پیوند_مهدوی
https://eitaa.com/peivandemahdavi
#تجربه_من ۶۵۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
هجده سالم بود که نیازم به ازدواج با ورود به دانشگاه شدیداً رخ نمایاند😅. دختری که تا دیروز سرگرم درس و کنکورش بود حالا با ورودش به یک دنیای متفاوت تغییر کرده بود.
عموماً برای ماهایی که توی خانوادههای مذهبی و مقید متولد میشیم، داشتن رابطهی دوستی با جنس مخالف جزء خط قرمزهاست. همین نیاز به ازدواج رو ضروریتر میکنه چون با دیدن روابط عاطفی و صمیمانهی مختلط دانشجوها، تحمل مجردی و رعایت تقوا خیلی سختتر میشه.😞
با اینکه توی دانشگاه هم حسابی درگیر کلاس و درس و فعالیتهای اجتماعی بودم ولی تمام روز این حس نیاز به داشتن مخاطب خاص اذیتم میکرد.
این وسط وجود خواستگارای زیاد و رد شدن مکررشون بدون حتی پرسیدن نظر من، تحمل شرایط رو خیلی بدتر و سختتر میکرد.
درست زمانی که من به سن ازدواج رسیده بودم، هنوز چندتا خواهر مجرد داشتم که مادرم با ازدواج همهمون مخالف بود.
مادرم زن بسیار زحمتکش و سختیکشیدهای هست اما اصولا آدم ازدواجیای نبود😄. خودش هم به زور و فشار اجتماعی مجبور شده بود درس رو کنار بذاره و ازدواج کنه شاید به همین خاطر هم همیشه ازدواج رو مانع رشد و خوشی خودش و ماها میدونست و میگفت حالا فکر کردین خونهی شوهر چخبره بابا😒، هرچی دیرتر ازدواج کنین کمتر سختی میکشید و به آرزوهاتون راحتتر میرسین😕 بخاطر همین تا میتونست برای شوهر ندادن ما بهونه و توجیه میآورد.
من و خواهرام خواستگارای مذهبی و تحصیلکرده و خیلی خیلی خوبی داشتیم ولی مادرم برای رد کردن همهشون بهونه داشت.
اگه تو مقطع لیسانس واسمون خواستگار میومد بهشون میگفت دخترم داره درس میخونه تا درسش تموم نشه شوهرش نمیدم!
بعد که لیسانس میگرفتیم به خواستگارا میگفت تا خواهر بزرگترش شوهر نکنه این یکیو شوهرش نمیدم!
بعد که خواهر بزرگتر ازدواج میکرد بهشون میگفت چون دختر عقد کرده تو خونه داریم درست نیست این یکی الآن شوهر کنه، دومادا باهم مقایسه میشن و روابط دخترام باهم بد میشه!
خواهر بزرگتر میرفت سر خونهزندگیش، باز مادرم میگفت تازه جهیزیه دادیم سخته برامون الان دوباره جهیزیه بدیم.
گاهی وقتی یه خواستگار فولآپشن رو بدون داشتن هیچ دلیل موجهی رد میکرد، میگفت حتما قسمتتون نبوده وگرنه اگه خدا میخواست خب دهن منو میبست☹️😳
یا وقتی میدید یکی خیلی شرایطش عالیه و و توی گلوی یکیمون حسابی گیر کرده، حس وجدان درد رو تحریک میکرد که اگه زودتر از خواهر بزرگتر ازدواج کنی مردم واسه خواهرت حرف در میارن که چرا اون رو شوهرش ندادن و...
اگه خواستگاری پافشاری میکرد و مادرم حس میکرد قضیه داره جدی میشه انگار که احساس خطر بکنه خیلی حالش بد میشد. اونوقت بود که هرچه اون خانواده و واسطهها بیشتر اصرار میکردن، مادرم سرسختتر میشد.
اگه خواستگاری هم سماجت نمیکرد ولی اطرافیان به مادرم گله میکردن که چرا پسر به این خوبی رو ردش کردی میگفت خودشم خیلی خواهان نبود وگرنه اگه از در بیرونش میکردم باید از پنجره برمیگشت😌😳
از «دوتا کافی نیست»
❣#کانال_جهادی_پیوند_مهدوی
https://eitaa.com/peivandemahdavi
#تجربه_من ۶۵۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
ساالها گذشت...
من و خواهرام تحصیلات تکمیلیمون رو توی چند مقطع ادامه دادیم، بعد رفتیم سر کار و درآمد مستقل و خوبی داشتیم اما حالا دیگه سنمون بالا رفته بود و کیفیت خواستگارا پایینتر اومده بود.
خواستگارایی که در اون سالها نه شغل معمولی پدرم براشون مهم بود، نه منطقهی محل سکونت مون، نه خانواده شلوغمون، نه ظاهر و قیافه، حالا به همه چیز گیر میدادند.
ما همون آدمهای قبل بودیم فقط سنمون بالا رفته بود اما انگار این موضوع روی همهچیز تاثیرشو گذاشته بود.
مادرم حالا مضطر شده بود و میترسید مجرد بمونیم بخصوص وقتی میدید که خونهی ما سوتوکوره ولی دور و بر همسنوسالای خودش رو نوههاشون گرفتن.
از طرفی هم رسماً افتاده بود به مقایسه کردن و میگفت خب اگه میخواستم به یه همچین خواستگارایی شوهرتون بدم که خب میدادم به فلانی که هم تحصیلکرده بود، هم خیلی مومن و محترم بود و هم وضع اقتصادی و خانوادهی عالیای داشت😐
بالاخره همهی ما در سنین بالا با خواستگارایی که خیلیخیلی معمولی بودند و با معیارهامون فاصله داشتند، ازدواج کردیم.
اون اوائل بازخوردهای اجتماعی خیلی بد بود. کسایی که از مادرم جواب منفی شنیده بودند، حالا بهش بازخورد میدادند که آخرشم دومادی که دنبالش بودی این بود😞
الان هرکدوم ما درگیر مسائل زندگی خودمونیم ولی این میون مادرم بیش از همه اذیت میشه.
مادری که تحصیلات براش مهم بود و به دکتر و مهندسش راحت جواب منفی میداد الان حتی دوماد دیپلم ردی هم داره🙄
مادری که به رعایت مسائل مذهبی و سیاسی حساس بود الان توی جمعهای خانوادگیمون فقط اصرار داره که لااقل توی مباحث سیاسی به رهبری توهین نشه یا بدیهیات شرعی زیرپا گذاشته نشه😔
با اینکه سالها از اون روزها میگذره ولی ما هنوز گاهی که خواستگارای قبلیمونو میبینیم تا دو سه روز از دست شیطون و افسوس گذشته روزگار نداریم😔
الان مادرم خیلی اصرار داره بخاطر یاری رهبر عزیز بچه بیاریم ولی خب موانع زیادی برای هرکدوممون هست. سن بالا ، تنبلی تخمدان و ناباروری، یا مخالفت همسران که توی این مملکت با این وضع اقتصادی کی فکر بچه آوردن رو میکنه😔 و...
طفلک مادرم همیشه میگه من صلاح شما رو میخواستم، اصلا فکرشو نمیکردم اینجوری بشه، گاهی میگه کاش انقد شرم و حیا نداشتین و به هر قیمتی جلوی تصمیمات اشتباهم میایستادین.
من گاهی که توی زندگیم به بنبست میرسم و میبینم حتی مجبورم سر حفظ دین و اعتقاداتم هم ایستادگی کنم و سختی بکشم خیلی مادرمو سرزنش میکنم و میگم چرا با سرنوشت ما بازی کرد😞
اما بعد یاد این روایت میفتم که امام صادق (عليه السلام) میفرمایند: هر كس مؤمنى را به گناهى سرزنش كند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود.😥 بعد استغفار میکنم و از خدا میخوام کمکمون کنه تا لااقل ما این بلا رو سر نسل بعدی نیاریم.
دخترای مجرد و عفیفهی همنسل ما خیلی مظلوم واقع شدن، بچههای سر به راهی که شرم و حیا یا سختگیری والدین و فشار اجتماعی مانعشون میشد تا در خصوص ازدواجشون حرف دلشون رو بزنن.
خداروشکر تا الان هم سعی کردیم علیرغم همهی حسرتها دست از پا خطا نکنیم ولی دست شیطون بازه و گاهی خیلی وسوسه میکنه تا مرتکب خطاهای بد و بزرگی بشیم😭
تو رو خدا خودتون مدیون بچههاتون و ابدیتشون نکنین و فرصتها رو دریابین که گاهی خیلی زود دیر میشه...😞
از کانال«دوتا کافی نیست»
❣#کانال_جهادی_پیوند_مهدوی
https://eitaa.com/peivandemahdavi