از دل و دیده، گرامیتر هم
آیا هست؟
- دست!
آری، ز دل و دیده گرامیتر:
«دست»!
زین همه گوهر پیدا و نهان
در تن و جان،
بیگمان دست گرانقدرتر است.
هرچه حاصل كنی از دنیا،
دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را كه شنیدهست چنین؟!
شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست!
خوشترین مایهٔ دلبستگی من با اوست.
در فروبستهترین دشواری،
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود، بانگ زدم:
- هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست كه هست!
بیستون را یاد آر،
دستهایت را بسپار به كار،
كوه را چون پرِ كاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دستهایی كه به هم پیوستهست!
به یقین، هركه به هر جای، در آید از پای
دستهایش بستهست!
دست در دست كسی،
یعنی پیوند دو جان!
دست در دست كسی،
یعنی پیمان دو عشق!
دست در دست كسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخنها كه بیان میکند از دوست به دوست...
لحظهای چند كه از دست طبیب،
گرمی ِمهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفابخشتر از داروی اوست!
دست، گنجینهٔ مهر و هنر است:
خواه بر پردهٔ ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهرهٔ نقش،
خواه بر دندهٔ چرخ،
خواه بر دستهٔ داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی...
~ فریدون مشیری | بخشهایی از شعر
@pelak13
خلاصه گاهی آن گردوغبار غمی که از دنیا به دلت مینشیند، برایت زنگ خطری است که نشان میدهد نیتت بهاندازهٔ کافی خالص نبوده، وگرنه نباید زور دنیا میرسید که به دلت غم بنشاند. زنگ خطرها را قدر بدان، همهٔ مربیها چون مربی تو، اینچنین صبور نیستند که بارها امتحانی را از تو بگیرند و رد شوی و باز برای رشدت صبر کنند. از آن غم بگذر، با سکوتی و غزلی و قطرهٔ اشکی، بعد خوب فکر کن که نیت را چطور باید خالص کرد، دنیا را چطور باید کنار زد و از دل اینهمه خاکوگلی که اطراف را گرفته است، چطور میتوان جوانه زد و رو به نور آورد.../
@pelak13
پلاک ۱۳
ظرفی رو که توش براش غذا ریخته بودم بهم برگردونده، بازش میکنم میبینم توش یه کاپوچینو برام گذاشته. من شیفتهٔ این محبتهای ضمنیام. اینطور بگم که اگه یه بستهٔ کامل کاپوچینو بهم میداد، بهاندازهٔ این یه دونهای که گذاشته توی ظرف و در ظرف رو بسته، بهم نمیچسبید.
چرا؟ خب معلومه! اینکه رفتارمون پر از محبتهای ریزریز باشه ولی محبت همیشه حاشیهای باشه به متن رفتارها، خیلی شیرینتره تا اینکه بوم! یه محبت بزرگ و اساسی بکنیم و بره تا فصل بعد.
معتقدم پایههای روابط عمیق رو محبتهای کوچولوی مستمر میسازه، نه محبتهای یهویی بزرگ. حتی اون چیزی که خلوص محبت بزرگ رو اثبات میکنه، باز همین کوچولوهاست.
بلاتشبیه اما، در روایت اومده کار نیک اندکی که مداوم باشه برای خدا محبوبتر از کار نیک بزرگ مقطعی هست... روزی ۲۰ تا استغفار کنی بهتر از اینه که یه ماه خبری ازت نباشه و یهو ۱۰۰۰ تا استغفار کنی. ارتباط مستمر هرچند کم، انس میاره و حکایت از توجه مستمر داره...
@pelak13
پلاک ۱۳
مرحلهٔ نوجوونی سخته، چون دیگه از خیلی از چیزای کودکی دل بریدی ولی هنوز به رشد یه جوون هم نرسیدی. نه بازیهای کودکی رو داری و نه تبلور جوونی رو. یه مرحلهٔ گذار رو داری طی میکنی...
این مرحلهای که توش هستم برام سخته، چون میدونم خیلی چیزای دنیا لایق وقت گذاشتن و دنبال کردن نیستن، ولی هنوز به رشد آدمحسابیها هم نرسیدم. الان نه مؤلفههای دنیا جالبه و نه اونقدرا هم متعالی فکر میکنم. همینطوری روی هوا.
@pelak13
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمدهام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو
که صدای غمم نرسد به کسی...
@pelak13
خلاصه که به نظر من، نجاتدهنده قرآنه. اهداف مهم رو یادآوری میکنه که انرژی داشته باشیم براش، مرگ رو یادآوری میکنه که چیزی بیشاز حد مهم نشه، اولویتها رو نشون میده که زیاد درگیر دنیا و هرچی توی دنیاست نشیم، امید میده، انرژی میده و همهچی. وقتایی که یادم میره قرآن بخونم، احوالم به قهقرا میره قشنگ.
@pelak13
عصر شده بود و کولهبهدوش بهسمت خانه قدم میزدم. تلفیق زمان و احوالم مرا به ده سال پیش برد، به عصرهایی که کولهبهدوش و خسته از کتابخانه به خانه برمیگشتم؛ با رضایت خاطر از روزی که گذرانده بودم، با ابهام و قدری نگرانی از روزهایی که پیشرو داشتم. درست مثل امروز...
حالا بخشهای مهمی از آن مسیر را گذراندهام و بخشهای مهمی هم باقی مانده. در این ده سال، بارها شکست خوردم و بارها موفق شدم. بارها غمگین شدم و بارها خندیدم. تمام ضعفها و کاستیها در مسیر از من بود و تمام نعمتها و رشدها از خدا بود؛ خدایی که لطفش در لحظهلحظهٔ این روزها و قبل و بعد آن جاری بوده و هست.
پس چه باک اگر هنوز هم ابهام و نگرانیهایی دارم و اگر هنوز هم نمیدانم ده سال آینده چطور میگذرد و چند بار شکست خواهم خورد. مهمتر از همهچیز این است که میدانم خدا آنجا هم هست و در تمام لحظات خواهد بود. فقط باید با او باشم، این ابهامها و مسئلهها همه میگذرد...
@pelak13