eitaa logo
پلاک ۱۳
102 دنبال‌کننده
704 عکس
139 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
... وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ✨ و هرگز، پناهگاهی به جز او نخواهی یافت ✨ سوره مبارکه کهف 💛 آیه 27 @pelak13
❤️
با پای خود رفتیم و هی گفتیم تقدیر در گِل نشستیم و به خود بستیم زنجیر تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم یک عمر در پرواز خود کردیم تاخیر...
هوای ماه آبان رو از همه ماه های سال بیشتر دوست دارم ❤️ انگار پاییز تر از مهر و آذره... معمولا آبان بیشتر از مهر بارون میاد... و برگ درخت ها هم هنوز کامل نریخته 🧡🍁 مهر طولانی ای بود... الحمدلله علی کل حال 💛 سلام به آبان خوش عطر و رنگ ❤️ بهترین روزها رو براتون آرزو میکنم رفقا :) 🧡
پلاک ۱۳
یک گوشه نشستم و قرآن خواندم. مجلس ختم یکی از فامیل‌هایمان است، روحش شاد. گوشه‌ای نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم که چند مجلس ختم تاکنون شرکت کرده‌ام؟ چند مجلس ختم دیگر باید بگذرد تا باور کنم من نیز پایانی دارم؟ فراموش‌کاریم؛ دمی به یاد این پایان می‌افتیم و سپس باز رقابت‌ها، حسادت‌ها، حسرت‌ها... با خودم گفتم حالا که مجلس ختم است، ای کاش حزب قرآنی که می‌خوانم، راجع به بهشت و جهنم باشد، راجع به مرگ، پایان... اما حزب قرآنم در مورد داستان حضرت موسی علیه‌السلام بود! مانده بودم کجای ماجرا را به مجلس ختم ربط بدهم. با خودم گفتم حالا حتماً نباید ارتباط مستقیم داشته باشد، قرآن قرآن است، بخوانم... ماجرا، ماجرای ساحران فرعون بود. آن‌ها که آمده بودند با حضرت موسی علیه‌السلام مقابله کنند، با این امید که به فرعون نزدیک‌تر شوند. جزو مقرّبان درگاه فرعون باشند! آن‌ها که با این انگیزه وارد شدند و پس از روبه‌رو شدن با حضرت موسی علیه‌السلام، آن‌چنان یقین محکمی یافتند که شکنجه‌ی همان فرعون برایشان قابل تحمل شد. خب، یک بُعد این قضیه همان شکنجه‌ای است که فرعون خواست بعد از ایمان ساحران، به آن‌ها برساند. بُعد جسمی. بزرگ است اما برای من، بزرگ‌تر از این، بُعد قلبی آن است. این ساحران چقدر آزاده بودند که به محض دریافت حق، قلبشان توانست از کسی که تقرّبش را می‌خواستند، روی برگرداند. هرکس کمی به احوالات خودش توجه کرده باشد می‌داند که قلب این‌چنین ساده از چیزی/کسی نمی‌بُرّد. این آزادگی چقدر ستودنی‌ست. ربط ماجرا با مجلس ختم را فهمیدم. این بانو که درگذشت نیز، آزاده بود. ربطش را با خودم هم فهمیدم: برو تمرین کن و آزاده باش...
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود 💔
منتظران بدانند اگر با طلوع خورشید از خواب بیدار شوند، نمازشان قضاست ...
ما را سری‌ست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم ❤️
فصل تردید گذشت 🙃
دین راهگشا بود و تو گم‌گشتۀ دینی! تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی... آهو نگران است، بزن تیر خطا را صیاد دل از کف شده، تا کی به کمینی؟ این قدر میاندیش به دریاشدن ای رود! هر جا بروی باز گرفتار زمینی... مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید... هر وقت شدی آینه، کافی است ببینی ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است ای عشق کجایی که ببینند چنینی هم هیزم سنگین سری دوزخیانی هم باغ سبک سایه فردوس برینی ای عشق، چه در شرح تو جز عشق بگوییم؟ در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی...!