پلاک ۱۳
همین چند شب پیش، برایم اثبات کرد که تو احساساتی نیستی، منطقی هستی (تیپ T). بهعنوان کسی که همیشه با یک چماق بالای سر احساساتش ایستاده تا بر سرشان بکوبد، خوشحال شدم. همین چماقبهدست بودنم هم خودش مهر تأییدی بر این حرف است.
اما شبهایی مثل امشب و خیلی از این شبها، زور من و چماقم به احساساتم نمیرسد و مغلوب و خسته یک گوشه مینشینم. شاید مغلوب هم نه، شاید پیروز میدان باز منطق باشد، ولی آنقدر از نبرد خستهام که طعم پیروزی را نمیچشم.
کاش میشد جایی فرار کنم. حرف نزنم، شعر نخوانم، هیچ... هیچ...
اما به قول فاضل،
کوچ تا چند؟
مگر میشود از خویش گریخت...
@pelak13