╔═════ ೋღ
بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْهِ السَّلام❤️🌸
آغازمی ڪنيم 🌸
لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃
🌸ღೋ ═════╗
47-.mp3
3.57M
#شکر_در_سختی_ها 1
مگه میـــشه؛
تویِ سختی ها هم شاکر بود؟
بــله که میــشه ❗️
امــا یه قاعده مهـ✔️ـم داره؛
اول بایـد ذاتِ سختی رو بشناسی،
تا وقتی به سـراغت اومـد،
اَزش وحشـت نکنی
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
🔻پاسخ به چند شبهه پرتکرار در موضوع حجاب
1⃣ آیا حجاب اجباری است؟
2⃣ اگر حجاب زمان حکومت انبیا اجباری نبوده است، چرا ما اجباری کردیم؟
3⃣ چرا باید حکومت از قوه قهریه برای حجاب استفاده کند؟ مگر دین اختیاری نیست؟
4⃣چرا کشف حجاب تعرض به حقوق اکثریت است؟ خب مردها تحریک نشوند.
5⃣چه کسی گفته طرفداران حجاب اکثریت اند؟ چرا رفراندوم نمی گذاریم؟
6⃣گشت ارشاد تا امروز چه کسی را باحجاب کرده است؟ چرا ادامه می دهیم؟
7⃣چه باید کرد؟
📝محسن مهدیان
🔻پاسخ به این چند شبهه را در این لینک بخوانید.
http://fna.ir/d9nnvt
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
برای مهناز افشار افتخار نبود از یه دختر خااانم محجبه 17ساله که به فینال قهرمانی جهان رسید توییت بزنه.اما صدف خادم بی حجاب خیلی براش باعث افتخار بود.ماهیت کثیفتو به کثیف ترین شکل ممکن نشون میدی
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#شکر_در_سختی_ها 1 مگه میـــشه؛ تویِ سختی ها هم شاکر بود؟ بــله که میــشه ❗️ امــا یه قاعده مهـ✔️ـ
پست ویژه ی امروز🍃
روزی یک قسمتش ومیذارم
ان شاالله که عزیزان استفاده کنند و
نشر بدن🌸🍃
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#رمان_هاد🌹🍃 #قسمت۷۷ ✍ #ز_جامعی(م.مشکات) شروین که انتظار هر اتفاقی جز این را داشت مات و مبهوت از سال
#رمان_هاد🌹🍃
#قسمت۷۸
✍ #ز_جامعی(م.مشکات)
- پس چرا نشستی؟ پاشو دیگه
- کجا؟
- تو چته شروین؟ بذار طرف رو ببینی بعد اینجوری مجنون بشی
- حالا که خیلی زوده؟
- تا تو به کارات برسی ساعت 5 شده. اونم تو این ترافیک
چند دقیقه ای به سعید خیره ماند بعد بلند شد. ساکت بود و سعید توضیح می داد:
- خونشون 2 تا کوچه بالاتر از خونه شماست. کوی مهر. ساعت 5 میری دنبالش. یه مانتو آبی با شال
سفید. اسمش ساراست. سوارش می کنی می آی خونه پویا. بلدی که؟
شروین سر تکان داد. دم دانشکده رسیده بودند.
- خب فعلاً کاری نداری؟ کجا؟
- چند جا کار دارم. تو پارتی می بینمت
دم ماشین که رسید ایستاد و به صندلی خیره شد بعد بلند گفت:
- اه! خسته شدم اصلا به درک. می خواست بیاد
خوشحال از اینکه توانسته است خودش را خلاص کند سوار ماشین شد...
از حمام که بیرون آمد نگاهی به لباس های توی کمد انداخت. چند تایش را برداشت و انداخت روی تخت.
نشست جلوی آینه . موهایش را ژل زد. کمی ادکلن به صورت اصلاح شده اش زد و با خودش اتفاقات را
مرور کرد:
- خب وقتی شاهرخ نیومده، وقتی همه چیز جوره یعنی خودش می خواد دیگه
بعد درحالی که به خودش توی آینه خیره شده بودگفت:
- خیلی هم بد ریخت نیستم ها !
چندتایی از لباس ها را جلوی آینه قدی جلوی خودش گرفت. بالاخره شلوار و پیراهن قهوه ای اش را
انتخاب کرد و پوشید. همین جور که آستین هایش را بالا می زد از پله ها پائین آمد و رفت دم اتاق
پدرش. در زد:
- بیاتو
- بابا؟
- چیه؟
- می شه چند ساعت ماشینت رو قرض بگیرم؟
- برای چی؟
می خوام برم بگردم
- مگه ماشین خودت چشه؟ خراب شده؟
- نه ولی این بهتره
پدرش سر بلند کرد و با دیدن شروین که به سر و وضعش رسیده بود گفت:
- خبریه؟
-با بچه ها قرار دارم
- پس روکم کنیه؟
- ای ، تقریباً
پدرش لبخندی زد، ابرویی بالا برد و درحالی که سر می گرداند گفت:
- سوئیچ توی جیب کتمه. فقط حواست باشه
سوئیچ را از جیب پدرش برداشت ، باشه ای گفت و از اتاق پرید بیرون. ساعت 5 بود. سر کوچه
ایستاد. ساعتش را دستش بست. کمی با ضبطش ور رفت. صدای موبایلش درآمد. پیامک بود. از طرف شاهرخ.
- من فردا نمی تونم بیام
نگاهی به ساعت فرستاده شدن پیام انداخت. ساعت 12 دیشب فرستاده بود. با دیدن اسم شاهرخ دوباره
توی فکر رفت. سرش را به طرف پنجره چرخاند و رو به آسمان گفت:
- من دیشب ازت خواستم. اگر مخالف بودی اینجوری نمی کردی. تازه مگه من می خوام چه کار کنم؟
ماشین را روشن کرد و راه افتاد. اواسط کوچه دختر را دید. جلوی پایش ترمز کرد. شیشه را پائین داد.
دختر خم شد.
- شروین خان؟
از صورت نقاشی شده اش حالش بد شد. رویش را برگرداند و با علامت سر تائید کرد. دختر می خواست سوار شود که دید در قفل است. سر خم کرد و با لبخند خاصی گفت:
- اجازه نمیدید سوار شم؟
شروین بدون اینکه سر برگرداند جواب داد:
- عقب ، اینجا دردسر می شه
دختر سوار شد. توی آینه نگاهی به هم انداختند و شروین راه افتاد. کمی که گذشت دختر نگاهی به آینه
دستی اش که از کیفش درآورده بود انداخت و گفت:
- همیشه اینقدر آروم رانندگی می کنی؟
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
#رمان_هاد🌹🍃
#قسمت۷۹
✍ #ز_جامعی(م.مشکات)
و نگاهش را در آینه ماشین به شروین دوخت و خنده ای با نازهای خاص خودش تحویلش داد.
- شما سرعت رو دوست دارید؟
دختر از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
- با این ماشین ها حیفه یواش بری
بعد سر را به طرف شروین برگرداند.
- نه؟
شروین از لبخندهای دختر خنده اش گرفته بود. نگاهی موذیانه کرد و پایش را روی پدال گاز فشار داد.
با حداکثر سرعت ممکن رانندگی می کرد و زیر چشمی دختر را می پائید. دختر معلوم بود ترسیده اما
سعی می کرد خودش با خونسرد نشان بدهد. شروین با حالتی بی تفاوت پرسید:
- خوبه؟
- بد نیست ولی برای شهر یه کم زیاده. جریمت می کنن
شروین توجهی نکرد و همچنان گاز می داد و پشت ماشین ها می چسبید.
- جریمه که چیزی نیست. می پردازم
بالاخره بعد از اینکه چند باری جیغ دختر را درآورد رضایت داد که سرعتش را کم کند. دختر سعی کرد به خودش مسلط باشد.
- معلومه که از اذیت کردن بقیه خوشت میاد
شروین خوشحالی اش را پنهان کرد:
- خودتون گفتید سرعت زیاد رو دوست دارید
- رسمی حرف می زنی . با من راحت باش
- با غریبه ها رسمی باشم بهتره
دختر با ناز گفت::
- بالاخره باید یه جوری از غریبه بودن دربیای!
- مثلا؟
- نمی خوای از خودت چیزی بگی؟
شروین نگاهی به آینه بغل انداخت:
- فکر کنم سعید آمار منو کامل داده. شرط می بندم که تعداد موهای سرم رو هم گفته
دختر خندید
- یه چیزایی گفته اما نه در این حد. خودت بگی بهتره. حیف تو نیست اینقدر کم رو هستی؟
- به اندازه کافی آدم پررو هست که جبران کنه
- منظورت منم؟
شروین ابروهایش را بالا برد:
- مگه تو پرویی؟
- گفته بود از دخترا خوشت نمیاد و اهل حال گیری هستی
- بهت برخورد؟ می خوای پیاده شی؟
- من عادت دارم. پسرای مثل تو زیاد دیدم همتون اول کلاس میذارید. بعد التماس می کنید
- اعتماد به نفست هم که زیاده
- چرا نباشه؟
- از لوازم مخ زدنه؟
دختر دستش را با بی تفاوتی تکان داد:
- فعالا که من تیپ نزدم برم دنبال کسی. اونا اومدن
- بچه کجایی؟
- مونیخ دنیا اومدم. تا 13 سالگی فرانسه بودم. الان 5 سال ایرانم
شروین نگاهی متفکرانه در آینه به دختر انداخت.
- فکر می کنی دروغ می گم؟
- آدم های این مدلی زیادن. چیز مهمی نیست که ارزش دروغ داشته باشه
دختر چشم هایش را گرد کرد و گفت:
- اعتماد به نفس تو که بیشتره
- ولی خرج هرکسی نمی کنم
- اونوری ها راحت تر هستن. پسرای اینور مغرورترن
- خونتون کجاست؟
- وا؟ همون جا که سوار شدم دیگه! همون در سبزه
- گفتم شاید قبل از من با کس دیگه ای قرار داشتی
دختر خندید:
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
#رمان_هاد🌹🍃
#قسمت۸۰
✍ #ز_جامعی(م.مشکات)
- بهت نمیاد غیرتی باشی
- غیرتی باشم هم خرج کسی می کنم که ارزشش رو داشته باشه. بین ما چیزی نیست که بخوام به خاطرش ناراحت بشم. اونجا هفته پیش خونه یکی از اقواممون بود. اینطور که معلومه از اونجا رفتن
دختر سعی کرد دستپاچگی اش را پنهان کند:
- فکر کنم خونه رو اشتباه گرفتی
- شاید. مهم نیست. اون جا هم پارتی هست؟
- نمی دونم. چون مدت زیادی آلمان نبودم. فرانسه هم سنم کم بود. به پارتی و این حرف ها نرسیدم
- پس کجا با هم آشنا می شدید؟
- مدرسه، خیابون! کلاس رقص
دختر که داشت با شالش ور می رفت گفت:
- سعید گفته بود مشکل پسندی و از آرایش خوشت نمیاد.حالا این مدلی باب طبعت هست؟
- من کالا از دختر جماعت خوشم نمیاد. با صافکاری یا بدون صافکاری. فرقی نداره
- بداخلاقی بهت نمیاد
شروین نگاهی توی آینه کرد و لبخند زد. دختر که فکر می کرد شروین شیفته اش شده خندید.
- دوست دارم به فرانسه چی میشه؟
دختر ابرویی بالا برد.
- شما به فارسی هم بگی ما قبول می کنیم
شروین صدای ضبط را کم کرد و گفت:
- فکرام رو بکنم ببینم چی میشه
دختر شالش را دور گردنش انداخت و گفت:
- نمی خوای بیام جلو بشینم. اینجوری ضایع است
- چرا؟
- یه موقع ممکنه فکر کنن راننده منی
- تو که باید خوشت بیاد
دختر گفت:
- به خاطر خودت می گم
بعد از پنجره نگاهی به بیرون انداخت:
خونه پویا جون همین جاهاست
- با همه اینقدر خودمونی هستی؟
- دوست دارم راحت باشم. تو دوست نداری؟
- با همه نه!
دختر خنده پرنازی تحویل داد و گفت:
- با من چی؟
شروین خنده ای کرد و حرفی نزد. دختر که احساس موفقیت می کرد گفت:
- اونقدرها هم سعید می گفت رام کردنت سخت نیست. همتون اول ناز می کنید و بعد هم موس موس.
نمی تونید یه کم بهتر باشید؟
یکدفعه شروین فرمان را پیچید و ماشین را کنار خیابان برد و ایستاد.
- چرا اینجوری می کنی؟ دیوونه
شروین به طرف دختر برگشت، دستش را روی صندلی گذاشت و درحالی که عصبانیت از چهره اش می
بارید گفت:
- نمی دونم سعید راجع به من چی بهت گفته ولی من هرچی باشم احمق نیستم که یکی مثل تو بخواد رامم
کنه و بهش التماس کنم
دختر که هنوز سعی داشت شروین را به قول خودش رام کند خودش را خونسرد نشان داد و با لحنی بی تفاوت گفت:
- زود بهت بر می خوره. سعید گفته بود با جنبه ای
شروین رویش را برگرداند و گفت:
- به منم گفته بود با یه خانم محترم قرار گذاشته نه یه احمق خالی بند. برو پائین
دختر که شاکی شده بود با عصبانیت زیپ کیفش را کشید و گفت:
- این رفتارت برات گرون تموم میشه
پیاده شد و همان جا کنار خیابان راه افتاد. شروین همان طور که می رفت نگاهی توی آینه کرد و بعد
دنده عقب گرفت. جلوی پایش ایستاد، بوقی زد و پنجره را پائین داد. دختر خم شد وگفت:
- پشیمون شدی؟
شروین نگاهی کرد و گفت:
- دوست دارم به فرانسه می شه ژو تم. یاد بگیر دفعه بعد لو نره داری لاف می زنی
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا