eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°🥀🖤°•~ برام دعا کن بابا منم منو که یادته صدام گرفته بابا منم منو که یادته بـابـا من رقیه تم منو یــادتــہ😞😭 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣اطلاعیه مهم📣 📣 نام خادم افتخارے شہدادر فضاے مجازے 🌸🌸 اگر دوست دارین به جمع شہدا ملحق شوید با ما همراه باشید خادمے شہدا فقط یک مدال روے سینه نیست یک هدف و راه است جهت هماهنگے به ادمین ڪانال و گروه ختم مراجعه فرمایید👇 🧕خادم قرآنی 👇 🆔 @khademalali 🧕خادم گروه ذکر👇 🆔 @Kanall_Komeill
حاح حسین کاجی.mp3
21.69M
🎧 روایتگری 🎤 حاج حسین کاجی روایت سرداری که تشنه روضه ی ارباب ع بود... 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌 😍🕊 شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر اصفهان به ویژه شهید حسین خرازی وشهید احمد کاظمی عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣ 🆔 @Kararr تعدادی از شهدای شهر اصفهان: 🥀 1⃣ شهید احمد کاظمی 2⃣شهید محمد رضا تورجی زاده 3⃣شهید حسین خرازی 4⃣شهید جلال افشار 5⃣شهید مصطفی ردانی پور 6⃣شهید محمود شهبازی *نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است. سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 #قسمت_سی_دوم 💠ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک هایم به مصطفى التماس می کردم : «تورو خدا پیداش کنید!» بی قراری هایم صبرش را تمام کرده و تماس هایش به جایی نمی رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم : «کجا میرید؟» 💠دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد : «اینجا موندنم فایده نداره.» مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی خواستم پیکر پریرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. 💠دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» از صدایم تنهایی می بارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید 💠«من سنی ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. 💠 نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد : «مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه اس یا ایرانیه!» 💠 و می ترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب س شدم. 💠تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب می گفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمی زد و از همین سکوت مطلق حس می کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای تروریست ها به دریا می رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی مان اضافه شد. 💠باورمان نمی شد به این سرعت به داريا رسیده باشند و مادرش می دانست این خانه با تمام خانه های شهر تفاوت دارد که در و پنجره ها را از داخل قفل کرد. در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت الکرسی می خواند و یک نفس نجوا میکرد 💠 «الله خير حافظا وهو أرحم الراحمين.» و من هنوز نمی دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. 💠حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (ع)چنگ میزدم تا معجزهای شود که در خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم : «پیداش کردید؟» 💠همچنان صدای تیراندازی شنیده می شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد : «خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی خبری دیگر داشت جانم را می گرفت و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سیت کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد : «اگه براتون اتفاقی می افتاد نمی تونستم جواب برادرتون رو بدم!» 💠 مادرش با دلواپسی پرسید : «وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی رفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد : «نه هنوز!» و حکایت به همینجا ختم نمی شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم : «خونه شیعه های اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!» ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•○●🌷🍃✨●○•⇩ شهیداݧ برشهـ🕊ــادت خنده ڪردنڊ بہ عطرخود بهاراݧ زنــده کردند🥀✨ بہ زیرلب بگفتـا لالــہ با خــود شہیداݧ لالہ را شرمـــنده ڪردند🥀🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡🥀 دݪتنـ💔ـگم... اربعین امسال چے قراره قسمت ما نوڪࢪا باشہ؟😔 ° • آبࢪوے رفتہ بین مࢪدم ࢪا چہ ڪنم؟! گفتم امسال اربعین ڪربُبَلایټ هستم(: ‌ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸 . طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم 🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهداے استان اصفهان هستیم . ممنون از همراهے شما🙏 🌸🍃
🥀☘ ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست‌ ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها دیدگانم دشت مفتون شماست… 🍃 احمد_کاظمی🕊 نیابتی🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ با شهادت زندگی زیبا شود عاشقی با سوختن معنا شود حال،آنها رفته و ما مانده ایم از شهادت ، ما همه جا مانده ایم 🍃 زاده🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ آنان که با ایثار دست از جان کشیدند در عرصه پیکار حق، شور آفریدند در خلوت خاموش شبهای شهادت افسانه ایثار گفتند و شنیدند 🍃 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ چه زيبا از قفس پرواز كردند مقام عشق را احراز كردند دوا كردند درد خود پسندى خدا داند همه اعجاز كردند 🍃 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🍃 حسین_خرازے🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀☘ عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است‌ 🍃 _ردانـے پور🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 #قسمت_سی_سوم 💠طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک هایم به مصطفى ال
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم : «نمیذارم کسی بفهمه من شیعه ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید : «شما ژنرال سلیمانی رو میشناسید؟» 💠نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد : «میگن تو انفجار دمشق شهید شده!» 💠 قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان سپاه است و می ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس نفس افتادم : «بقیه ایرانیها چی؟» 💠و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد. با خبر شهادت سردار سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. 💠نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه خرابش کرده و این امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد : «بچه ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می خواست بشنود، گفتم : «شما برید حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» 💠و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش می کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می زدیم تا به فریاد مردم مظلوم سوریه برسد. 💠صدای تیراندازی هر از گاهی شنیده می شد، مصطفی چند بار در روز به خانه سر میزد و خبر می داد تاخت و تاز تروریستها در داريا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می گفت و در شبکه سعودی العربیه جشن کشته شدن سردار سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای بشار اسد تعیین شده بود. در همین وحشت بی خبری، روز اول ماه رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. 💠 مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هر لحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد : «شاید کلیدش رو جا گذاشته!» رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» 💠که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند : «مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم 💠وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می کردم و دلواپس حرم بودم که بی صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» تروریستهای تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که غیرتش قد علم کرد : «مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» 💠 لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد : «مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقت نگران مصطفی شده بود و می دانست ردش را کجا بزند که زیر لب پرسید : «رفته زینبیه؟» 💠 پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان سنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم : «می خواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷☘🌷☘🌷 ☘🌷☘🌷 🌷☘🌷 ☘🌷 🌷 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 در خدمتتون هستیم امشب با هئیت مجازی این هفته با موضوع صفات اخلاقی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام 🍃سخنران : ان شاءالله مورد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیرد🌺
659.5K
🥀🍂🥀🍂🥀 مردم داری امام حسن چگونه بود؟ همه ے ما گاهی عبادت رو در مسائل فردی نگاه میکنیم(نماز،روزه و..) درصورتیکه طبق روایات مردم داری...