~•°🥀°•~
با بال خونین دعا رفتند
یاران عاشق تا خدا رفتند
آن غنچه ها با یک سبد لبخند
با کاروان لاله ها رفتند.
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_امیرقلی_طهماسبی🕊
#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🥀🍂🥀🍂🥀
هر شب_جمعہ بہ پا بزم عزا در ڪربلاسٺ
روضہ خوانش زینب و نوحہ سرایے مےڪند
هر شب جمعہ رسد زهرا بہ دشٺ ڪربلا
بر حسیـن بےڪفن ماتم سرائے مےڪند
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین😔✋
#اربعین🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهلم 💠 کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_یکم
💠چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی می خواند که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید تا لحظه ای که از آوای اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز می خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
💠خواست به سمتم بچرخد و نمی خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی خبر از بیداری ام با پلکهایم نجوا کرد : «هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلک های بسته، زیر سرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد : «خواهرم!»
💠نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد : «خواهرم، نمازه!»
💠مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
💠 از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را می دیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود که آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠تا وضوخانه دنبال مان آمد، با چشمانش دورم می گشت مبدا غریبه ای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف می کشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
💠 آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را می لرزاند مصطفی لحظه ای نمی نشست
💠 هر لحظه تا در حرم میرفت و دوباره برمی گشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، رد پای اشک را روی صدایش دیدم : «زينب جان! نمیترسی که؟»
💠 و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم می شنیدم هر کسی را به اتهام تشیع یا حمایت از دولت سر می برند و سر بریده سید حسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد.
💠دست مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به داريا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی معطلی از داريا خارج شویم که می دانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داريا را به باد خواهد داد.
💠 حرم حضرت سکینه (س) و پیکر سید حسن در داريا بود که با هر قدم، مصطفی جان می داد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی می کردم تا کمتر زجرش دهم.
💠با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می دیدیم کوچه های داريا مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند
💠در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود. مصطفی خیابان ها را به سرعت طی می کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم
💠 و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می زد. دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری می کردند.
💠آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبيه فقط گریه کردیم.
💠 مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب (س) رفت.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
سلام علیکم🌹
💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال #با_ابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇
🔹️@ebrahim_navid_delha
💠با موضوع:#سیری در صحیفه سجادیه امام زین العابدین (ع)
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°🌺°•~
📝 تاثیر دعا در ظهور منجی...
🎥استاد رائفی پور
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
#سلام_امام_زمانم✋
#مهدویت🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۰۲۱.attheme
307.5K
• #تم_شهدایی 📲
• #تم
تم های جذّاب ایتا😍👇
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی آنلاین - غفلت از شیطان - حجت الاسلام عالی.mp3
3.79M
😈غفلت از شیطان
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام عالی
.
#سخن بزرگان🍃
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀💔°•~
آقا جان
قرار نبود اربعینت ایران باشیم(:
قرار نبود تو هیئت بشینیم مداحی گوش بدیم(:
رسمش نبود آبرومون جلو همه بره که امسالم کربلایی نشدیم(:💔
بهحسینازطرفوصلهیناجورسلام✋🏼
#اربعین
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_یکم 💠چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_دوم
💠به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب کا رفت. ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پرپر میزد که تا از ماشین پیاده شدم
💠 مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم می کردم تا مصطفی و مادرش نبینند
💠 و به خوبی می دیدند که مصطفی از شرم قدمی عقب تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست : «این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
💠 و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس می کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه !»
💠خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می دانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس!
💠تا شما برید تو، من می برمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه!» و نمی دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می کردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب نگاهم می کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
💠 از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می کردم و به خدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را می خرید و ابوالفضل حال دیدنی دلم را می دید که آهسته زمزمه کرد
💠 «آروم شدی زینب جان؟» به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند
💠«این سه روز فقط حضرت زینب خدا میدونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر برد : «اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده.
💠همونجا عکست رو گرفتن.محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
💠 و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد : «از همون روزدنبالته.
💠 نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتما اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.
💠 حالا می خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می کرد
💠«همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از تهران! ظاهرا آدمای تهران - شون فعال تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
💠از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت : «البته رد تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داريا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد : «همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.
💠منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی گردیم ایران، ولی نشد.»
💠و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست وصدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داريا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Gh1456
12-Salahshoor - Moharam 90 - Shabe 05 - 09 [www.RASEKHOON.net].mp3
3.82M
{°•🌱🥀🕊•°}
🌺یا زهرا پیش شما روسپید شدن
رو پای ارباب شهید 🕊شدن تموم آرزومه🌹
#شهیدانه🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•○•°{🌸✨}°•○•
قالالصادق(ع) :
●مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ لِهَذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِه●
امامجعفرصادق(ع)فرمودند:
﴿هࢪ ڪس از شما که دࢪ حال انتظاࢪ ظهور حضرت مهدی (عج) از دنیا بࢪود همانند ڪسی است که دࢪ خیمه و همراه آن حضرت به سࢪ میبرد﴾
#حدیث
#مهدویت
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸
.
💢تعداد بازید هاے شرکت کنندگان چالش
.
1)شرکت کننده شماره ۴ ۲.۳k
2)شرکت کننده شماره ۱ ۲.۱k
3)شرکت کننده شماره ۳۵ ۱.۸k
4)شرکت کننده شماره ۹ ۱.۸k
5)شرکت کننده شماره ۲ ۱.۸k
6)شرکت کننده شماره۳ ۱.۷k
7)شرکت کننده شماره ۴ ۱.۷k
8)شرکت کننده شماره ۳۳ ۱.۶k
9)شرکت کننده شماره ۱۰ ۱.۶k
10)شرکت کننده شماره ۷ ۱.۶k
11)شرکت کننده شماره ۵ ۱.۶k
12)شدکت کننده شماره ۶ ۱.۵k
13)شرکت کننده شماره ۸ ۱.۵k
14)شرکت کنیده شماره ۱۲ ۱.۵k
15)شرکت کننده شماره ۱۷ ۱.۵k
16)شرکت کننده شماره ۲۱ ۱.۵k
17)شرکت کننده شماره ۳۱ ۱.۵k
18)شرکت کننده شماره ۳۲ ۱.۵k
19)شرکت کننده شماره ۳۰ ۱.۴k
20)شرکت کننده شماره ۲۹ ۱.۴k
21)شرکت کننده شماره ۲۸ ۱.۴k
22)شرکت کننده شماره ۲۶ ۱.۴k
23)شرکت کننده شماره ۲۴ ۱.۴k
24)شرکت کننده شماره ۲۰ ۱.۴k
25)شرکت کننده شماره ۱۳ ۱.۴k
26)شرکت کننده شماره ۱۱ ۱.۴k
27)شرکت کننده شماره۱۴ ۱.۳k
28)سرکت کننده شماره ۱۵ ۱.۳k
29)شرکت کننده شماره ۱۶ ۱.۳k
30)شرکت کننده شماره ۱۸ ۱.۳k
31)شرکت کننده شماره ۱۹ ۱.۳k
32)شرکت کننده شماره ۲۲ ۱.۳k
33)شرکت کننده شماره ۲۳ ۱.۳k
34)شرکت کننده شماره ۲۵ ۱.۳k
35)شرکت کننده شماره ۲۷ ۱.۳k
.
🌹برندگان چالش ما شماره 4و1
کتاب مورد نظر خود ومابقی شرکت کنندگان برای متبرک کردن سربند به شهید مورد نظر واقع در بهشت زهرا تهران و همچنین ادرس کد پستی وشماره همراه به ایدی زیر بفرستند
🆔 @khademe_zahraa
.
📌هزینه پست 15هزار تومان می باشد که به شماره حساب زیر واریز کرده و عکس فیش را براے ماارسال کنید
شماره حساب: 6037997291276690
منیژه کریمی منش
35.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●^•🧕🏻🌺•^●↯
چه آدابی هست که اگڔ تو جامـعه باشه حجـاب ڔاحـت میشـه؟!
اونا ڔو تقویټ ڪنیم👌
اگڔ مادڔ ها تو خونه با پدڔ ها بد صحبت کنن حڔمت پدڔ هاڔو نداشته باشن دختڔ اگڔ تو اون خونه باشه حجـاب بعدا بڔاش سخت میشـه...
#حجاب
💠استادپناهیان
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_دوم 💠به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب کا رفت. ابوالفضل مقابل د
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_سوم
💠سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب س حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه
💠 اما از امروز هیچ جا برات امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!» ساکت بودم و از نفس زدن هایم وحشتم را حس می کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و عاشقانه حرف حرم را وسط کشید ؛
💠«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه حضرت سکینه س بودی، مطمئن باش اینجام حضرت زینب س خودش حمایتت میکنه!»
💠صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه اش بیشتر می شد و خط پیشانی اش عمیق تر.
💠دوباره طنین عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود : «تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
💠انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم میتپید.
💠 ابوالفضل هم دلش برای حرم داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد : «فعلا که کنترل داريا با نیروهای ارتش!»
💠 و این خوش خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط تکفیری های داخل شهر که رفقای مصطفی از داريا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
💠فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داريا مجروح به دست ارتش آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
💠از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می کردند از شهر فرار کنند و سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
💠 محله های مختلف دمشق هر روز از موج انفجار می لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم حضرت زینب س جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود
💠دو ماه از اقامتمان در زینبیه می گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده ای از خستگی هر شب گرم تر به رویم سلام میکرد.
💠شب عید قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حال مان را خوش کند.
💠در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پر چین و چروکش میخندید و بی مقدمه رو به ابوالفضل کرد : «پسرم تو نمیخوای خواهرت رو شوهر بدی؟»
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می خواهد دلم را غرق عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
💠 ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می خواهد راه گلویم را باز کند که با محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
💠گونه های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان ماه، از کنار گوشش عرق می رفت که مادرش زیر پای من را کشید : «داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد : «مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
💠 و محکم روی پا مصطفی کوبید : «این تا وقتی زن نداره خیلی بی کله میزنه به خط!
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~°•🥀🌱🌷•°~
🌹مـنم اون حسرتیـہ حـرم ندیـده
تـوے زندگیـش بـہ غیـر غـم ندیـده
همـونـے ڪہ خیـلیے وقتـہ غیـر کربـلا هیـچ
دیگـہ خـواب کربـلا رو هـم ندیـده💐
.
سـلام اربـابـم😔✋
#اربعیـن🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
.🌸🍃🌸
.
•••~~ 🍁تا قبل از عملیات شروع شود، برای بچه ها وقت می گذاشت;
هم از لحاظ کاری و هم از لحاظ شوخی و بگو بخند😊 و صحبت کردن.
نزدیک عملیات سرش شلوغ می شد. دوازده شب زنگ 📱می زدند که بیا جلسه.
تا سه صبح☀️طول می کشید. سه که می خوابید ، پنج و نیم شش بلند میشد.
یکی می گفت فلان چیز را کم داریم یا فلان جا فلان مشکل است.
تازه بچه ها می ریختند دور عمار که چه کار کنیم 🍂
با تمام خستگی به همه پاسخگو بود.
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🏴
#سیره_شهـدا🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•●<😷🤕>●•↯
این●بیماری●مصداق این آیهی شریفه است: وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الاَموالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرٰت(آیه ۱۵۵ سوره بقره)؛ هم با خودش خوف میآورد و یک عدّهای واقعاً میترسند، هم مسئلهے مشکل اقتصادی را به وجود میآورد، هم نقص اموال و انفس و ثمرات را همراه دارد؛ لکن بعدش خداوند میفرمایـد: وَ بَشِّرِ الصٰبِرین؛ اینجا هم صبر لازم است. صبر در اینجا یعنی کار درست انجام دادن، کار عاقلانـه انجام دادن.
#کرونا
•مقاممعظمرهبرے❤️•
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
حضرت عباس_6028490695952565914.mp3
5.3M
~●•|🌼🍃|•●~
میریزن دورَش میکنن
میتونست وایسه بجنگـه؟!
_نه دستور نبرد نداشت
دستور چی داشت؟ _آب
آب اینجا آب نیست حرف امام زمانه💧
دلی که حسادت توشه امامحسین(؏)بیرون نمیاد(:💔
#مهدویت
#امام_زمان
💠استادرائفیپور
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆