eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
7.2هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱 با کـه گوییم حدیث تلخ هجࢪان و انتظاࢪ؟ شکایت فرقت یاࢪ بـه آفریدگار بریم؟!💚 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
اذان ظهر ✨🕊 موقع ارتباط با خالق ارتباط با خلق ممنوع🚫 {حی علی الصلاة}
°⭐️| باهاش‌‌زندگےڪن😍 ايمان‌بـياربهش بهش‌تڪيہ‌ڪن ايشون‌اخلاقش‌اينجوريہ... ميبره‌تامرز نااميـدۍ بگوقاطےنميڪنم قاطےنڪن‌بلده! باهاش‌معاملہ‌ڪن🗞💰 باورش‌ڪن!! هرچےبخواۍهسـت نمـيده!! عمداًنميـده.. ميخوادعڪس‌العمل‌ تورو ببينہ...🌱(: رو میگم °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
°⭐️| #تلنگر باهاش‌‌زندگےڪن😍 ايمان‌بـياربهش بهش‌تڪيہ‌ڪن ايشون‌اخلاقش‌اينجوريہ... ميبره‌تامرز ناامي
•🦋✨• وقتے یہ چـیز ُ مینـدازه تو دلـت ینے توان رسیدن بهـشونُ بهـت داده تـۅ بگـۅ بسم اللہ خـودش جفت و جوࢪش میڪنہ . .✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•¤🦋🌸¤• ازمسجدمۅسےبن‌جعفࢪ‌‌‌‌(؏)ࢪاهےڪࢪبلا شدیم دࢪحࢪم‌هاحال‌اۅ`بابقیہ‌فرق‌مےڪࢪد. دࢪسوزوصداوحالاتش‌بہ‌خوبےمشخص بود... ⇦ڪࢪبلاشخصیتش‌ࢪازیࢪوࢪوڪࢪد♡ همه‌ۍمافهمیدیم‌ڪہ‌این هادۍبـاهادۍ قبل‌سفـࢪ خیلےتـفـاوت‌داࢪد. دیگࢪازآن‌جوان‌شوخ‌وخنده‌ࢪوخبرۍنبود! اودࢪڪࢪبلافهمیدڪجاآمده‌وبہ‌خوبےاز فࢪصت‌استفاده‌ڪࢪد... 🌱 🕊 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️ 📛چـــــالش مـــــومـــــو پـدیـده‌ای نـوظـهـور در ایـــــران📛 👿ایـــــن موجود در افسانه‌های ژاپنی، یک موجود وحشتنـاک و پرنده است که طبق افسانه ها، گاهی اوقات اقدام به دزدیدن بچه‌ها نیز می‌کرده اند. 👹‼️ ⭕️با توجه به مواردی که ذکر شد، بنظر می‌رسد،این چالش با ارسال پیام به مومو آغاز می‌شود و پس از آن پیام‌های تهدید آمیز، خشونت بار و وحشتناک به کاربر ارسال می‌گردد.📵 ⚠️حالا ما بـــــاید چـکار کنـــــیم؟ ✅ورود پلیس فتا به موضوع چالش مومو✅ رئیس مرکز تشخیص و پیشگیری از جرایم سایبری پلیس فتا ناجا در این خصوص گفت:  والدین در این باره دقت بیشتری داشته باشند و تهدیدات ارسال کنندگان کلیپ‌های مومو را جدی نگیرند و استرس و اضطراب به فرزندان خود منتقل نکنند و از معلمین خواست برای آموزش از،پیامرسانهای داخلـی استفاده کنند ❌ ❌در نهایت ، اگه میخوایید مشکلی براتون پیش نیاد ، در هر پیامرسانی،هر پیامک مشکوک به این ماجرا را ،قبل از خواندن بـــــلاک کنید،و حتی اگه با شما تماس صوتی و یا تصویری گرفت به هیچ وجه جواب "نـــــدیـــــد"❌ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
【‴❝🌿🌸❞‴】 ‌‌↯ نمازاول‌وقت🌱📿 یعنےخدامشتاق توست⏰ پس{ حی علی الصلاة} نمازت سرد نشه
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_پنجم ♦️ زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفر
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 ♦️کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. ♦️سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی ♦️انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! ♦️ دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» ♦️ احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت کشید! ♦️میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانه‌اش بود ♦️به این سادگی نمی‌شد نگاه خواهرانه‌ام را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. ♦️من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! ♦️ اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! ♦️نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» ♦️و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. ♦️ اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» ♦️سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» ♦️و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش کشید ♦️ سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» ♦️سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» ♦️من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» ♦️با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند ♦️و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟» ♦️حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم عشقم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. ♦️از سکوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» ♦️ او همچنان عاشقانه عهد می‌بست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه‌السلام خوش بودم که امداد حیدری‌اش را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. ♦️به یُمن همین هدیه حیدری، 13رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. ♦️نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد ♦️:«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» ♦️نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
🌱🌺🌱 🖊امیࢪالمؤمنین‌عليـه‌السـلام: ⇦العـاقِلُ مَن لا يُضيـعُ لَهُ نَفَسًـا فيمـا لا يَنفَعُـهُ،و لا يَقتَنـي ما لا يَصحَبُـهُ` >•خࢪدمنـدڪسـےاسـت‌ڪـہ دمـۍࢪادࢪكاࢪهـاۍبۍفایـده هـدࢪنمۍدهـدوآنچـه‌ࢪابـࢪاۍهميشـہ هـمࢪاه‌اونمىمـاند،ذخيـࢪه‌نسـازد•< 📚غࢪࢪالحڪـــم حـدیـث2163 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌸🌱 دلــ♥ـم‌شـکستھ ،دلــم‌ࢪانمیخـرۍآقـا!؟ مــࢪابـه‌صـحـن‌بـھـشتت‌نمیبـرۍآقـا!؟ اگࢪچـه‌‌غࢪق‌گنـاهـم‌ولـےخبـࢪداࢪم تـوآبـࢪوی‌کسـے‌ࢪانمیبـرۍآقـا •••چـھـارشنبـه‌هاۍامـام‌ࢪضـایے💚 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪکرمان‌هستندو تمایل بہ‌همکارےدربرگزارےزیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدےزیرمراجعہ‌کنند😊👇🏿 ♡@Gh1456
‹ ྏ"•🌿›▾↯ تنبلۍوسستۍانسان‌دࢪنماز😴📲 ازضعف‌ایمان‌است❗️ عاشقان‌وقت‌نمازاست🤲🏼✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ الله بهجت (ره) وجوان گنهڪاࢪ 👌 بسیاࢪشنیدنے 🎤 حجت الاسلام °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🍃🌸🍃 🎀دوتـاخـط‌ۅجـۅدداࢪنـدڪہ‌اگـہ‌دو طࢪف‌یڪ‌عـددقࢪاࢪبگیࢪنداون‌عـددࢪو مثبت‌میڪنن... حتےاگہ‌منــفےباشہ اون‌دوتـاخـط‌اسمـش‌قدࢪمطلقہ√ چادࢪمن!↯ قـدࢪمطلـق‌مـن‌است` چـه‌خوب‌بـاشم‌چـه‌بـد... ازمن‌انسـانےخوب‌میسـازد.🎀 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
❤️🍃 بایدبـدانے هیچ چیزدࢪاین دنیـا اتفاقےنیست... همہ چیزتحت فࢪمان خداستــ... مثلا "چادرۍ"بودن تو...😇
•|🌱🌹‌|• مــا‌شاکــر‌‌حقیم‌کــه داریـم‌تـــوࢪا... 🌱 ❤️ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2fق
•••📿⏳••• ⇦اگـࢪنمازت‌قـضاشد واحـساس پشیمانےنڪࢪدی... بدان‌ڪہ‌ایمانت‌ضعیف‌است↻ 📿⌛
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_ششم ♦️کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 ♦️ از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» ♦️پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. ♦️دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» ♦️ همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. ♦️نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» ♦️و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. ♦️ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. ♦️حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. ♦️عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» ♦️ هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. ♦️دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. ♦️ عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!» ♦️ من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. ♦️بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن‌های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. ♦️ تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. ♦️ عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» ♦️گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمی‌ذارن!» ♦️حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. ♦️دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. ♦️همه نگاهش می‌کردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. ♦️رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» ♦️زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد ♦️«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!» ♦️اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. ♦️زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» ♦️و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
●|°∞ღ°|●↯ باسلام‌و‌عࢪض‌خدمت‌بہ‌همࢪاهان‌ھمیشگے🌿 زیاࢪت‌نیابتےاین‌هفتہ‌دࢪخدمت‌شهداێ استان‌کࢪمان هستیم لطفانام‌شهدایےڪہ‌دوست‌داریدبہ نیابت‌ازشمازیارت‌بشہ‌بہ‌لینڪ‌زیࢪ پیام‌بدید📲 👇🏾👇🏾👇🏾 [https://harfeto.timefriend.net/484472695] 《اسامےشـ🦋ـهدا》 1⃣شهید سردار قاسم سلیمانی 2⃣شهید محمد حسین یوسف اللهی 3⃣شهید غلامرضا لنگری زاده 4⃣شهید شفیعی 5⃣شهید علی ماهانی 6⃣شهید مغفوری باتشکراز همراهےشماعزیزان یاعلے✋🏾❤️
↳❁✿❁⇜ سعـےکـن‌یـه‌جـۅࢪۍ‌زنـدگـے‌کنـے↯ "ڪـه‌خـــدا‌عاشـقـت‌بشـه‌" اگـه‌خـدا‌عاشـقـت‌بشـه🌱 خـۅب‌تـۅࢪۅ‌خࢪیـداࢪۍ‌مـے‌کنـه... ✧شـھـیـد‌محسـن‌حـججے✧ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
↳❁✿❁⇜ سعـےکـن‌یـه‌جـۅࢪۍ‌زنـدگـے‌کنـے↯ "ڪـه‌خـــدا‌عاشـقـت‌بشـه‌" اگـه‌خـدا‌عاشـقـت‌بشـه🌱 خـۅب‌تـۅࢪۅ‌
•••💔••• بـایـک‌عـالمـه‌فاصلــه‌ازخـۅدم‌↯ انتظـــاࢪداࢪم‌بـه‌تـۅبـࢪسم! از‌اۅل‌هـم‌آࢪزۅهـایـم‌محـال‌بـۅد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|🌱🌼|• ^خستھ‌ اسـت... مࢪدمڪ‌چشمانـم!‌ آخـــࢪ‌↯ تمــام‌شـب‌ࢪا... تمــام‌شهـࢪࢪا... پۍنگــاه‌تـ♡ـودویـده‌است... اۍنــورِ‌دیده‌ۍدنیـابـرگــــرد!↻ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
○●⏳🍃●○ هنــگام نماز اول وقت حاضـࢪ شو شایـد آخࢪین دیداࢪت دࢪ زمین با خــــدا باشد ...✨