عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•❥ ⃟ ⃟❥•° 🌱•|بازم مثل همیشہ ࢪوێ زمیـن خوابید. همیشہ بہشمیگم بـࢪادر من ࢪو زمیـن میخوابێ بدن دࢪد
•°𖣔 ⃟💔°•
⤾باور کنند یا نہ..!
مـن تــــ♡ــــو را⤹
از عـمق جــــ♡ـــان⤹
دوسـ♡ـــت دارم...↻
خنـده ڪن تا بِشَویسوژهۍنقاشۍ مــن↯
مــن فقطـ شیـوهٔ لبخنـد ڪشیدن بلـدم…
#شهید_ابراهیـم_هادێ
°•✤•°
اۍکـهدسـتـتمےࢪسـد،دسـتےبـگیـࢪ🌱
••همـࢪاهـانعزیـز↯
هـࢪکـدامازشمـاعزیـزانکـه
میـخواهـد در ࢪاستاۍ"ڪمڪ"
بـهایـنکـودکـان`
هࢪچنـد"انـدک" کمـک کنـد...
دࢪآیــدیزیـࢪ↯
اعلامآمـادگیکند...
➣@shohadaa_sharmandeimm
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•✤•° اۍکـهدسـتـتمےࢪسـد،دسـتےبـگیـࢪ🌱 ••همـࢪاهـانعزیـز↯ هـࢪکـدامازشمـاعزیـزانکـه میـخ
• ⃟ ♢ ⃟ •
دستےکـهکـمـکمےکنـد،
ازدستـانۍکـهبـࢪاۍدعـا🤲🏻
بـالا مـۍࢪونـد...
"مقـدستـࢪ"اسـت✨
#کمک_مؤمنانه
رهبری.attheme
127.1K
❥•••➣ ͜͡
• #ࢪهبـرۍ
• #ٺم_ایٺا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
مداحی آنلاین - السلام علیک ایها العسکری - محمدحسین پویانفر.mp3
5.71M
° • ⃟ ⃟⅌•°
۞السلــٰامعلیڪایها العسڪـري…
نـوڪراتــ آقــٰا سامــرامیبـری…۞
🎤 |محمــدحسینپویانفـر
#شهادت_امام_حسن_عسکريع
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⟴"🍂✨"•⟸
نمازتواناییپروازدر
آسـ🕊ـمانمعنویاټ
اسـټ.
نمازټدیرنشہبچہشیعہ...
#نماز_اول_وقت
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_دهم ♦️ برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه س
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_یازدهم
♦️بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم.
♦️هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
♦️قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
♦️در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد
♦️عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
♦️عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
♦️جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
♦️درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
♦️بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
♦️میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی باریتم تکراریاش بادم میزد.
♦برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
♦️سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم.
♦درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
♦چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
♦️قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
♦️از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
♦️در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم میخکوب شدم نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
♦️کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند
♦همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط جنگی آذوقه انبار میکنند.
♦️سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
♦️دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
♦️به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام
♦به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید فقط اینبار اشک شوق!
♦دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
♦️حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت
♦«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!»
♦ومن هنوز از انفجاردیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!»
♦️از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
♦اماجای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده مقاوم باشی تا برگردم!»
♦️انگاراخبارآمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته تو باید محکم باشی!
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ قزوین هستند و تمایل بہهمکارێ دربرگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@Gh1456
❁• ⃟ •❁
کـࢪامـت ۅ شـࢪف ۅ نصـࢪ مـا مبـاࢪك بـاد
امـامـت ولیـعصـࢪ مـا مبـاࢪك بـاد✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❁• ⃟ •❁ کـࢪامـت ۅ شـࢪف ۅ نصـࢪ مـا مبـاࢪك بـاد امـامـت ولیـعصـࢪ مـا مبـاࢪك بـاد✨ #اللهم_عجل_ل
♥⃟ ⃘
بـهجمـعمنتظـࢪان
چـۅنعلـےامـامـتڪـن
قیـامتـوستقیــامـت...
بیـا قیــامـت ڪن💫
#عید_بیعت
#کمک_مؤمنانه
•••مجموعهشـھـدایی"ابراهیمونویددلها"
باتوجهبهافزایششیوعکروناتصمیمدارد...
📌تمامهزینهمراسمسالگردشھادت↯
"شهیدنویدصفری" و "شهیدخلیلی"
را صرف تهیه بسته ارزاق برای کمک بهنیازمندانکند☛
◈لذا از شما خیرین و خیرخواهانعزیز
خواهشمندیم
با کمک های خود هرچند اندک مارا در این کارخیرهمراهی کنید.
💳6037-9972-9127-6690⇦
آیدیجـھـتارسالفیش↯
@shohadaa_sharmandeimm
⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
□°•💚 ⃟ ۞•°□
🍃•|آقـ♡ـا رداۍ سَبــز اِمامَٺــ مُبارکــ↯
پـوشیدن لِبـاس خلافٺـــ مُبارکــ…
اِۍ آخــرین ذَخیرھ زَهـراییِ حَسَــن⤹
آغــاز روزِگار اِمامَٺـــ مُبارَکــ❥
#آغاز_ولایت_امام_زمان
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
□°•💚 ⃟ ۞•°□ 🍃•|آقـ♡ـا رداۍ سَبــز اِمامَٺــ مُبارکــ↯ پـوشیدن لِبـاس خلافٺـــ مُبارکــ…
•|💚🌱|•
⤾همـه ڪُنیـڊ قیـٰام…
ۆهمـه ڊَهیــڊسَــلام⤹
امـٰامِ کُـلِ زَمــٰانهـا…⌛
دۆبارھ گشٺــ امـ∞ـٰام…↻
#عید_بیعت
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ قزوین هستند و تمایل بہهمکارێ دربرگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@Gh1456
*•⚘•*↯
به نمـ📿ـاز نگو ڪاࢪ داࢪم
به ڪ📱ـاࢪ بگو وقـ⌚️ـټ نماز اسټ.
#نماز_اول_وقت
VID_20201026_101859_713_a01.mp3
2.4M
❃• ⃟❥••
⇦شیـطونتـومسیـࢪ عبـۆدیـتࢪاهڪار نداࢪه✖
شیـطوننمیگہ…⤹
حتمابیـاتـوایݩمسیـر…↻
میگه هـࢪجـاعشقتہ بـࢪو
⇜فقط تو این ࢪاه نباشـ…√
🎙#استاد_رائفیپور
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⃘ ⃘ • ⃟᪥• ⃘ ⃘
#پـࢪوفایل❥
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽ ⃟ ᯽•
⸙هـمـــهࢪفـتـنـۍانـد...
چقـدࢪخـۅبـهزیبــ✨ـــابـــࢪێ
#استوری
#شهید_رسول_خلیلی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•᯽ ⃟ ᯽• ⸙هـمـــهࢪفـتـنـۍانـد... چقـدࢪخـۅبـهزیبــ✨ـــابـــࢪێ #استوری #شهید_رسول_خلیلی °•°•°
•••♥ ⃟ •••
⸙•هـࢪشهیـدۍࢪاکـهدۅستـشداࢪۍ
کـۅچـهدلـتࢪابـهنـامـشکـن✎
یقیـنبـدان...
دࢪکـۅچـهپـسکـۅچـههـاۍ
پـࢪپیـچوخـمدنـیـا
تنـهـایـتنـمےگـذاࢪد...
#رفیق_شهیدم
➬📣͜͡❌͜͡📲⠕
منهرموفقیتیدرزندگیبهدستآوردم
ازنمازاولوقتمبود.
﴿شهیدعلیصیادشیرازی﴾
#نماز_اول_وقت