✿-•° ⃟•°-📿
عاشقـانوقتنمازاست🤲🏻
┆اذان میگویند🗣┆
#نماز_اول_وقت
4_5893481929465921650.mp3
2.5M
• ⃟ 🌸 ⃟❥•⠀⠀ ⠀
🎧 سنتـــ هاێالهےدࢪامــࢪازدواج
🎙حجتالاسلام پناهیان
🍃•| #ازدواج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
۞بســـــماللّٰهالـرحمـٰـنالرحیــم۞
#اطلاعـیــه📣
⇦ گࢪوهختمقࢪآنوذڪࢪ
💠جهتحاجتࢪوایےخۅد
دࢪگࢪوه"ختمقࢪآن" و"ختمذکࢪ"
نامخودࢪابهآیدیخادمینمابفࢪستید.
💫خادمگࢪوه"ختمقࢪآن"👇
🆔 @Khademalali
💫خادمگࢪوه"ختمذکࢪ"👇
🆔 @Zahrayyy
⇦همچنینهࢪشـبجمعـه
"هیئتمجـازی" دࢪکانالهایمجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیمکࢪد...
منتظࢪهمراهےو
حضــوࢪگـࢪمتـانهستیـمツ
_باابࢪاهیمونویددلهاتاظھور↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
_عشقیعنییهپلاک↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•⊱❤️⊰•
🌹•| بخشے از دسـت نوشتـہهاێشهید نویـد صفرۍ
❃خــــــدایاعـمࢪمرابگیـࢪ ۅ بہعـمࢪآقایم بیفزاێ...
خــــ♡ــدایااعضاۅجوارحـم ࢪا در ࢪاه خـود فـدا ڪنــ...⤹
⤶ۅاستخوانهایم ࢪا در ࢪاه دیـن خـود خـُࢪد ڪنـ...
ۅایـمان ࢪا با گـۅشتۅخـۅن مـن دࢪآمیز↶
ۅ بعـد گـوشت وخـون مــن ࢪا در ࢪاه دیـن خـۅد فدا ڪنـ...⇝
⇜خـونم ࢪا جـاࢪۍۅگـوشتهایم ࢪا لِہۅ خُـࢪد ڪنــ...
✨ۅلے فـقط مـࢪا↯
به غـیࢪ"خـــود" واگـذاࢪ مڪن
ڪہ از هـمہ این حالات ۅ اتفاقات
سختتࢪ و تحملناپذیࢪتر است...💔
#شهید_نویـد_صفرێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•⊱❤️⊰• 🌹•| بخشے از دسـت نوشتـہهاێشهید نویـد صفرۍ ❃خــــــدایاعـمࢪمرابگیـࢪ ۅ بہعـمࢪآقایم بیفزا
°•❥ ⃟ ⃟❥
حتی لبخنــ∞ـــدت هم⤹
عطــࢪ خـــــ♡ــدا مێدهد....
⇜آࢪۍ بـراێ لایــق شدن
باید تمــام" زنـدگیـت"
بــوێ خــــ♡ــــدا بـدهد....
#رفیق_شهیدم
•°• ⃟ 💣°•
#طنز_جبهه
یـکࢪۅز
"سیـدحسـنحسینے"از بچـههاۍگـࢪدان
رفتهبـودتـهدرهاۍ
بـࢪاۍمـایـخبیـاوࢪد...🚶🏻♂
موقعبـࢪگشتـن،عراقےها
پیشپاۍاو
رابـاخمپـاࢪههـدفگࢪفتن😶
همـهسراسیمـهازسنگـࢪ
آمدیـمبیࢪون،
خبـࢪیازسیـدنبـۅد😨
بغضگلوۍمـاراگـࢪفت
بـدونشـکشهیـــ🕊ـــدشـدهبود...
آمادهمیشـدیمبࢪویـمپائیـنکـه...
حســنبلنـدشدو لبـاسهـایشࢪاتـکانـد،😄
پࢪسیدیـم: «حسـنچـهشـد؟»
گفــت: «بـاحضࢪتعزࢪائیـل
آشنـادࢪآمدیم✌️🏿
پسࢪخالۀزنعموۍبـاجنـاق
خۅاهـࢪزاده نانـۅاۍمحلمـانبود😆
خیلےشࢪمنـدهشـد،فکـࢪ
نمـےکـࢪدمـݩبـاشم
و اِلا امـکاننـداشـتبگـذاࢪدبیایـم؛
هࢪطوࢪبـۅدمـࢪانـگـهمیـداشـت!»
#شهید_سید_حسن_حسینی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●|°∞ღ°|●↯
باسلاموعࢪضخدمتبہهمࢪاهانھمیشگے🌿
زیاࢪتنیابتےاینهفتہدࢪخدمتشهداێ
استان قزوین هستیم
لطفانامشهدایےڪہدوستداریدبہ نیابتازشمازیارتبشہبہلینڪزیࢪ پیامبدید📲
👇🏻👇🏻👇🏻
[https://harfeto.timefriend.net/484472695]
《اسامےشـ🦋ـهدا》
1⃣شهید عباس بابایی
2⃣شهید حمید سیاهکالی
3⃣شهید حجت اسدی
4⃣شهید ظاهری
5⃣شهید علی شالی
6⃣شهید مهدی شالباف
باتشکراز همراهےشماعزیزان
یاعلے✋🏻❤️
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_دوازدهم ♦️حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فک
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سیزدهم
♦️ مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
♦️نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند
♦️«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
♦️نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟
♦️ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
♦️فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
♦️به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
♦️ آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
♦️نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
♦️ همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (روحیفداه) نداریم.
♦️شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :
♦️«ما همیشه خطاب به امام حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم
♦️چون ما امروز با اهل بیت (علیهمالسلام) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
♦️ گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست!
♦️دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
♦️شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد
♦️ با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
♦️ اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت
♦️«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه
♦️ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
♦️و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد هیهات من الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.
♦️ دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
♦️شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن!
♦️کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!»
♦️ و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
>• ` ⃟❤️•<
🌱📽|استــادپناهیـان
«خداتـو ࢪا دوسٺــــ داࢪد!»
مگـࢪ میشۏد ایـن ࢪافهمیــڊ؟↯
یڪسࢪێ چیـزها ࢪابــا «قلبـ♡ـــ» بایـڊ دࢪڪ ڪرد!💕
#سخنرانی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
>• ` ⃟❤️•< 🌱📽|استــادپناهیـان «خداتـو ࢪا دوسٺــــ داࢪد!» مگـࢪ میشۏد ایـن ࢪافهمیــڊ؟↯ یڪسࢪێ
°•°•♢ ⃟🦋
مےگفت ↯
میدونی تنها ڪوچہ ای➣
ڪه بن بست⊖
نداࢪه،ڪوچہۍِخــداسٺــ
تــو برو دࢪ خونهۍِ خـ∞ـدا رۆ بــزن↻
اگہگفٺــ درۆ بـاز نمےڪنم↳
گـࢪدن مــن:)🌱
#خــدا
#کمک_مؤمنانه
•••مجموعهشـھـدایی"ابراهیمونویددلها"
باتوجهبهافزایششیوعکروناتصمیمدارد...
📌تمامهزینهمراسمسالگردشھادت↯
"شهیدنویدصفری" و "شهیدخلیلی"
را صرف تهیه بسته ارزاق برای کمک بهنیازمندانکند☛
◈لذا از شما خیرین و خیرخواهانعزیز
خواهشمندیم
با کمک های خود هرچند اندک مارا در این کارخیرهمراهی کنید.
💳6037-9972-9127-6690⇦
آیدیجـھـتارسالفیش↯
@shohadaa_sharmandeimm
⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
°•♢ ⃟𖣔•°
💛•|چهارشنبه های امام رضایے
تـابہلُطفــ ڊۆسٺــ نـائڵمےشۆۍ↷
⤶بَـردرایـنخـانہسائـڵمےشۆۍ…
محفلےبہتـر ازایـنمحفـڵڪجاسٺــ…؟
همطبیبــ اینجاسٺــهمدارالشفٰاسٺــ
"السَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء"
#امامرضاییام
#چهارشنبههایامامرضایی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•♢ ⃟𖣔•° 💛•|چهارشنبه های امام رضایے تـابہلُطفــ ڊۆسٺــ نـائڵمےشۆۍ↷ ⤶بَـردرایـنخـانہسائـڵم
{💛}
دوباࢪه دلــــ زڪمنــد گنــاھ مے گیࢪݥ…
دࢪ آسمــانخࢪاسـان↯
پنــاھ مے گیࢪم⇝
نگــاھ لطفــ شمـ∞ـابࢪهمہنمایــاناستـــ…
که سہم خود ࢪا ازایــن↳
نگاه مے گیـرم❤️
【 🌸 】❛❜
نمــاز اول وقـت یعنے:
خـدایا تـو الویت اول زندگیمے
نمازت سࢪد نشہ مومـن😉
#نماز_اول_وقت✨
•⊱❣⊰•
#پـروفایل
رهبـرانہ❥
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥• ⃟◆⋇
🌱•|قسمتےازمصـاحبہشیـخهادۍ دࢪ عـــࢪاق|
••⸙ مـن تعجب میڪنم
شماتهـࢪانبـہاینقشنـگے ⤹
بہ ایـن زیبایے ࢪو ول کـࢪدێـ
واومـدێ تـو ایـن هـواۍ سـࢪد
تـوایـن بیـابـون.. ..
#شهید_هادۍ_ذوالفقارۍ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❥• ⃟◆⋇ 🌱•|قسمتےازمصـاحبہشیـخهادۍ دࢪ عـــࢪاق| ••⸙ مـن تعجب میڪنم شماتهـࢪانبـہاینقشنـگے ⤹ بہ
•᯽ ⃟ ᯽•
در مسيـࢪ عشـ♡ــق
بايـد بگـذࢪۍ
از هــࢪچـه هسـت❣
‴ لَن تَنالُوا الْبِرَّ حتّٰى تُنفِقوا مِن مّا تُحِب‴
#رفیق_شهیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🇫🇷⃠•
جنـایـتهـاتزیـاده↯
انقـدࢪڪـهمـࢪگهـم
بـࢪایتـــ🇫🇷ـــو کـمـه👊
🎙 •حــامـدزمـانے•
#ابلیس_پاریس
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●|°∞ღ°|●↯
باسلاموعࢪضخدمتبہهمࢪاهانھمیشگے🌿
زیاࢪتنیابتےاینهفتہدࢪخدمتشهداێ
استان قزوین هستیم
لطفانامشهدایےڪہدوستداریدبہ نیابتازشمازیارتبشہبہلینڪزیࢪ پیامبدید📲
👇🏻👇🏻👇🏻
[https://harfeto.timefriend.net/484472695]
《اسامےشـ🦋ـهدا》
1⃣شهید عباس بابایی
2⃣شهید حمید سیاهکالی
3⃣شهید حجت اسدی
4⃣شهید ظاهری
5⃣شهید علی شالی
6⃣شهید مهدی شالباف
باتشکراز همراهےشماعزیزان
یاعلے✋🏻❤️
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سیزدهم ♦️ مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_چهاردهم
♦️مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
♦️ شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه.
♦️ باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
♦️عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم!
♦️یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
♦️ شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
♦️هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
♦️رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
♦️زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
♦️ تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند.
♦️ زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
♦️از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
♦️چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
♦️دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند.
♦️ بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
♦️گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
♦️زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
♦️ زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
♦️همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم
♦️ که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
♦️ پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود.
♦️به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
♦️نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
♦️چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°|•🦋 ⃟֎•|°
🌱•|امامعليعليـهالسلام:
(إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ )
❖ازخشـمبپـرهيـز⊖
ڪهآغــاز آنديـوانگـے↯
وفرجـامآنپشيمانےاستـــ↻
📚|مستدركالوسائل،ج12
#حدیث
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°|•🦋 ⃟֎•|° 🌱•|امامعليعليـهالسلام: (إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ ) ❖از
♢ ⃟❤️
یڪخشـم فࢪۆ خوࢪدن❗️
آڊم ࢪا از↳
هزار ࢪڪعٺــ نمـازمستحبے↷
زۆدتـࢪبہخــ∞ـدا میࢪسانـڊ•🍃
•|استادفاطمينیـا|•