【• .🦋🌼.•】
شب جمعہ بود...
بچہ هاجمع شده بۅدن تۅسنگـربراۍ دعاۍ ڪمیل🤲🏻
چراغارۅخامـۅش کردند
مجلس حال ۅهواۍ خاصۍ گرفتہ بۅد هرڪسۍ
زیرلب زمزمہ مۍکردۅاشک
مۍریخت:)
یہ دفعہ اۅمدگفت اخوۍ
بفرماعطربزن... ثواب داره
-آخه الان وقتشہ؟😐
بزن اخوۍ...بوۍبد میدۍ🤢...
امام زمان نمیادتۅمجلسمونا!
بزن بہ صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعاکہ چراغارۅرۅشن کردند💡
صورت همہ سیاه بود
تۅعطر جۅهرریخته بود...😂
بچہ هام یہ جشن پتوۍ حسابۍ براش گرفتند👊
#طنز_جبهه
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ رشت هستند و تمایل بہهمکارێ در برگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارند بہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@hadiDelhaa3
#زیارتنیابتی
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
همـراهـانعـزیـزسـلام🙌🏻 ڪسانۍڪهبـهدنبـالسیـرهزنـدگۍ شـھـداهسـتـنـد... یـهخبـرخـوب👌🏻 🗓بیسـ
•• ⃟ ••
♢شـھـید،بـاࢪانࢪحمـتالہۍاسـت🕊
ڪهبـهزمیـنخشـکجانها،
حیـاتدوبـاࢪهمۍدهـد🌱
♢مصـاحبـهبـامـادربـزرگـوارِ
#شهید_رسول_خلیلی
🗓امـشــب
⏰رأسسـاعـت21:00
♢جھتشـرڪتدرمصـاحبـه↯
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی_دوم تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ رو
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سی_سوم
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
♦️ صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
♦️ چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
♦️ انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
♦️ چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
♦️ قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
♦️ کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
♦️ با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
♦️ یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥••□ ⃟🕊
+رابطهاتونباهاشچهجوریه؟
-رابطهسرباز
+سربازحــاجقـاسـم؟
-سربازحــاجقـاسـمツ
#شهیدابومهدیالمهندس
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❥••□ ⃟🕊 +رابطهاتونباهاشچهجوریه؟ -رابطهسرباز +سربازحــاجقـاسـم؟ -سربازحــاجقـاسـمツ #شهید
|•🌷 ͜͡🕊•|
رهبرانقلابخطاببه↯
"ابومهدۍمہندس":
هرشببهاسم↷
تــورا دعامیڪنم|ابومهدۍ|
『تولدٺمبارڪرفیقحاجقاسم』
#رفیقشهیدم
『•🌸•』
✦وقتےآنـچـہرا میخواستے
بــدسـت نیاوردۍناامید نـشـو.
چـراڪہ"خـداوند"
در فڪربخشیـدن چیزهاۍ
بهتـرۍبـہتـوسـتــ...
✾روز نهم#چلہحاجتروایے فراموش نشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
🦋 ⃟ ⃟❥••⠀⠀
✦حــالمـا درهـجـرمـهـدۍ
ڪمتـراز یعـقـۅبنـیـستــ
✦اۅپسـر گـمڪرده بـــود
وماپـدرگــم ڪردهایم ...
اینصاحبنا؟
#امام_زمان
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋 ⃟ ⃟❥••⠀⠀ ✦حــالمـا درهـجـرمـهـدۍ ڪمتـراز یعـقـۅبنـیـستــ ✦اۅپسـر گـمڪرده بـــود وماپـدرگـ
❃🌸❃
⸙حـسِزیبـاۍدرونـممیگـویـد⤹
اۅ درایـننـزدیڪیست
درهمیـنحوالےدلـتنگے
اوبـہمانـزدیڪاسـتــ :)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ⃟🌸 ⃟○•
|شهید ابراهیم هادے ∞♡
••• باما ایتایے متفاوت تࢪ ࢪا تجࢪبه ڪنید ♡
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
۞بســـــماللّٰهالـرحمـٰـنالرحیــم۞
#اطلاعـیــه📣
⇦ گࢪوهختمقࢪآنوذڪࢪ
💠جهتحاجتࢪوایےخۅد
دࢪگࢪوه"ختمقࢪآن" و"ختمذکࢪ"
نامخودࢪابهآیدیخادمینمابفࢪستید.
💫خادمگࢪوه"ختمقࢪآن"👇
🆔 @Khademalali
💫خادمگࢪوه"ختمذکࢪ"👇
🆔 @Ebrahim_Navid_Delha33
⇦همچنینهࢪشـبجمعـه
"هیئتمجـازی" دࢪکانالهایمجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیمکࢪد...
منتظࢪهمراهےو
حضــوࢪگـࢪمتـانهستیـمツ
_باابࢪاهیمونویددلهاتاظھور↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
_عشقیعنییهپلاک↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾🌺✾⠀
✦بـرایمـان ازعشـق بگـو...
"عشــق" معنایےجـز⤹
راه عـاشـقانہات ندارد....
#شهید_رسول_خلیلی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✾🌺✾⠀ ✦بـرایمـان ازعشـق بگـو... "عشــق" معنایےجـز⤹ راه عـاشـقانہات ندارد.... #شهید_رسول_خلیلی #
••⊱🦋⊰••
⸙ثـانـیـہ هایمان
سـخـت بوۍدلتنگےمیـدهـد❥
✾رفیـق،آسمانے شـدنتمبارڪ✾
.
#شهید_رسول_خلیلی
شهید رسول خلیلی 18@Rasoulkhalili .mp3
4.86M
『✦❤️✦』
✦آقـارسـۅل دو نشـانہداشـت تـو شهادتش ...
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
𝅉⏳°⃝⃡°🕊𝅏
همین امور ساده و آشکار مثل نماز؛
بعضی را به سماوات میرساند...!
آیت الله بهجت(ره)🌸
#نماز_اول_وقت
سلامهمراهانگرامی🖐🏻-
خبࢪ داࢪید هࢪهفته شهداۍ هࢪ شهࢪ
ࢪو زیارټ میڪنیم؟😎✌️🏻
میدونستید شما هم میتونید توۍ
این کاࢪ خیࢪ با ما همࢪاه بشید؟🤩
اگࢪ علاقه داࢪید با ما همکاࢪۍ ڪنید اسم شهࢪ خودتوݩ ࢪو به آیدۍ زیࢪ بفࢪستید👇🏻
🆔@hadiDelhaa3
منتظڔهمراهۍ و همکارۍشماعزیزان هستیم👋🏻
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی_سوم همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لر
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سی_چهارم
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
♦️ عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
♦️ حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
♦️ دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
♦️ پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
♦️ دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
♦️ از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
♦️ نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
♦️ با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
♦️ قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
• ⃟🌸 ⃟○•
"امام محمد باقر(ع)"
وقٺێ فرصٺ بہ دسٺ آمد تۆ بێ درنگ از آن استفاده ڪن☝️🏻
ۆ هیچ فرصٺێ مانند سلامتێ بدݩ توأم با فراغٺ و آسودگێ خاطر نیسٺ.
(بحارالانوار)
#حدیث🌹
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
• ⃟🌸 ⃟○• "امام محمد باقر(ع)" وقٺێ فرصٺ بہ دسٺ آمد تۆ بێ درنگ از آن استفاده ڪن☝️🏻 ۆ هیچ فرصٺێ م
°•🌸•°
حۆاسماڹ باشد
بہ کوتاهێ زندگێ،
زندگێ بہ همیݩ اسانێ میگذرد...
#تلنگرانه
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
『◌🦋◌』
✦شـڪنڪن
درسٺدر لحظہۍآخـر
نورۍنمایان میشود،معجـزهاۍرخمیدهد
✾روز دهم #چلهحاجتروایے فراموشنشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊شهـــادت
داستـانمـانـدگـارآنـانـےاستــ
ڪــہدانستـند
دنیـاجـاۍمانـدننیستـ ..!🕊🌷
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌷🕊شهـــادت داستـانمـانـدگـارآنـانـےاستــ ڪــہدانستـند دنیـاجـاۍمانـدننیستـ ..!🕊🌷 #پاسـڊا
❥❢❥
🍀شھێدبہقݪبــتنگاهمیڪند
اگرجايےبرايشگذاشــتہباشے
مےآيد
مےمانـد
لانهميڪـند
تاشھيدتڪند ....