عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
『◌🦋◌』
✦شـڪنڪن
درسٺدر لحظہۍآخـر
نورۍنمایان میشود،معجـزهاۍرخمیدهد
✾روز دهم #چلهحاجتروایے فراموشنشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊شهـــادت
داستـانمـانـدگـارآنـانـےاستــ
ڪــہدانستـند
دنیـاجـاۍمانـدننیستـ ..!🕊🌷
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌷🕊شهـــادت داستـانمـانـدگـارآنـانـےاستــ ڪــہدانستـند دنیـاجـاۍمانـدننیستـ ..!🕊🌷 #پاسـڊا
❥❢❥
🍀شھێدبہقݪبــتنگاهمیڪند
اگرجايےبرايشگذاشــتہباشے
مےآيد
مےمانـد
لانهميڪـند
تاشھيدتڪند ....
💥⁐🔔
🔺ايـنتـفریحنیسـتـ ..
در انـتـهاۍراهڪرونامیـهمانتـوستـ ..
اینتعطیلاتبـراۍشڪستڪروناست؛ آنراجدۍ بگیریم ❌
#کرونا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•⊱🦋⊰•
✦چگـونہ
مهـربانے"خــدا"رابـاورڪنیم؟!
🌱•|#استاد_پناهیان
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•⊱🦋⊰• ✦چگـونہ مهـربانے"خــدا"رابـاورڪنیم؟! 🌱•|#استاد_پناهیان °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
°✦❤️✦°⠀
✾دلـ♡ــت را
انبـارپـنبـہمڪـن
سعۍڪندلـت"خــــدا" رانشاندهـد!
#تلنگرانه
❥
😂 #طنز_جبهه
سـاعـتسـہنـصـفشببود.⏰ پـاسدارا آهـستـہاومدند دمدرسالنایستادند.
هـمہبيـداربودیمواززیرپتوزیرنظرشون داشتیم. اولیهطـناببستنددمدر سالن.
میخواستند ما هنگـام فرار🏃♂ بریزیم روی هم. طناب و بستند و خواستند ڪفشامونو قایم ڪنند. اما از ڪفش اثری نبود .
در گوش هم پچ پچ میڪردند ڪہ ڪفشهاینوریرازیرپتویبالایسرش دید.
آروم دستشو برد طرف ڪفشا. نوری یڪدفعهازجاشپریدبالاشروع ڪرد بہ داد و بیداد: آهای دزد🗣 !ڪفشامو ڪجا مۍبرۍ؟!
پاسدار گـفت : هیس🤫! برادر ساڪت!
پاسدارا دیدندڪارخیطه؛ خواستند از سالن خارج بشند؛ یادشون رفت ڪہ طناب دم درگـیر ڪردند به طنابوریختند روی هم.
بچه هاهم روی تختا نشسته بودند و قاه قاه می خندید😂😂😂
#پاسـڊارانبۍپلاک
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•✨⏳✨•
بهترین ڪارنمازِ ها،
بیاین دست بڪشیم
ازڪاراێ غیرضرورێ...🌸
#نماز_اول_وقت
• ⃟🌸 ⃟○•
بہ مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفرۍ و شهید رسوݪخلیلے به یارێ خدا و شما عزیزان
اقلام زیر خریداری شد :🛒
﴿۵۰۰ کیلوبرنج﴾
﴿۲۰۰بستہماکارونی﴾
﴿۲۰۰ بستہدارویامامڪاظم﴾
﴿۱۰۰ بستہسویا﴾
﴿۱۰۰تارب﴾
براۍخرید|↯
﴿چای ۵۰ کیلو﴾
﴿شکر۱۰۰ کیلو﴾
﴿قند ۱۰۰ کیلو﴾
".نیاز بہبانی و همڪارۍشما عزیزانداریم
عزیزانےڪہ تمایل به همکاری دارید
مبلغمورد نظرتونرو بہ
شماره حسابزیر واریزڪنید👇🏻"•
💳6037-9972-9127-6690⇦
لطفا فیش واریزی خودتون رو به ایدی زیر
ارسال کنید👇🏻
🆔@Ebrahim_navid
《بستہ های ارزاق ۱۰ اذر سالروز خاکسپاری شهید صفری بین نیازمندان بسته بندی و توزیع خواهد شد》
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی_چهارم در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گ
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سی_پنجم
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
♦️ کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
♦️ در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
♦️ سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
♦️ باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
♦️ چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
♦️ هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
♦️ ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
♦️ و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°•|❤️༊|•°
✦آمـدمدنیـابـراۍ
دیدنتیابـنالحـسنــ...
ورنـہبـاایـنمـردم دنیا
چڪارۍداشتم...!
#امام_زمان
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•|❤️༊|•° ✦آمـدمدنیـابـراۍ دیدنتیابـنالحـسنــ... ورنـہبـاایـنمـردم دنیا چڪارۍداشتم...! #اما
『◌🌸◌』
اگــہمیخواۍیـہروزۍ
دۅرِتابوتـت بگـردن
✦امروزباید دورامـام زمانتبگـردۍ...
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
°•⊱🌸⊰•°
"خـداست"درمـن...
ڪسےڪہفـریـاد میزند امیـد را...
✾روز یازدهم #چلہحاجتروایی فراموش نشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•🌸•
〖آنانڪہمشتاقانہدرایمان
برهمہپیشۍگرفتند
ومقامتقدمیافتند؛
آنانبہحقیقتمقرباندرگاهند.'•
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🌸• 〖آنانڪہمشتاقانہدرایمان برهمہپیشۍگرفتند ومقامتقدمیافتند؛ آنانبہحقیقتمقرباندرگاهند.'•
• ⃟🌸 ⃟○•
ما همیشہ فڪر میڪنیم
شهدا یہ ڪار خاصی ڪردن
ڪہ شهید شدند
نہ رفیق
خیلی ڪارها را نڪردن
ڪہ شهید شدن...
#تلنگرانہ
𝅉🌸°⃝⃡✨𝅏
#پروفایل
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
• ⃟🌸 ⃟○•
بہ مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفرۍ و شهید رسوݪخلیلے به یارێ خدا و شما عزیزان
اقلام زیر خریداری شد :🛒
﴿۵۰۰ کیلوبرنج﴾
﴿۲۰۰بستہماکارونی﴾
﴿۲۰۰ بستہدارویامامڪاظم﴾
﴿۱۰۰ بستہسویا﴾
﴿۱۰۰تارب﴾
براۍخرید|↯
﴿چای ۵۰ کیلو﴾
﴿شکر۱۰۰ کیلو﴾
﴿قند ۱۰۰ کیلو﴾
".نیاز بہبانی و همڪارۍشما عزیزانداریم
عزیزانےڪہ تمایل به همکاری دارید
مبلغمورد نظرتونرو بہ
شماره حسابزیر واریزڪنید👇🏻"•
💳6037-9972-9127-6690⇦
لطفا فیش واریزی خودتون رو به ایدی زیر ارسال کنید👇🏻
🆔@Ebrahim_navid
《بستہ های ارزاق ۱۰ اذر سالروز خاکسپاری شهید صفری بین نیازمندان بسته بندی و توزیع خواهد شد》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥••🌸••❥
احترام خدا براۍ عروسۍ
❁ڪسایۍ ڪه میرن عروسۍ باید
به عروس و داماد التماس دعا بگن☺️
#ازدواج
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❥••🌸••❥ احترام خدا براۍ عروسۍ ❁ڪسایۍ ڪه میرن عروسۍ باید به عروس و داماد التماس دعا بگن☺️ #ازدواج
~•°°•~
عاشقـ❤️ ان اسٺ ڪہ
حرفش بہ عمݪ ختم شۅد☝️🏻
ۅر نه هر مدعیِ لٵف زنۍ عاشق بود . . .
#عاشقانه_مذهبۍ✨