فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #جمعه_های_دلتنگی
همچون غروب جمعه دلم بیقرار توست
چشمم به راه مانده و در انتظار توست
🦋 یه راوی بود میگفت:
شهدایِ ما
با قد و قامتِ علی اکبری میرفتن خط،
اما با قد و قامتِ علی اصغری برمیگشتن...
#علیاکبرهایخمینی 🌷
🌷فردی منظم و منضبط بود، کاری و با ذوق و سلیقه بود و در انجام فرائض خود گوی سبقت را از دیگران می گرفت.
از زمان حضورشان در چادر ما اوضاع عوض شده بود و همه چیز مرتب و منظم بود و چادر ما از نظر تمیزی، پاکیزگی و چیدمان لوازم الگو شده بود و همه ی این ها مرهون شهید بود. رفتار بسیار مودبانه ای با رزمندگان داشت.
" شهید بهرام تبسمی"🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 برادران عزیز فکر نکنید جبهه و جنگ به ما نیاز دارد و اگر ما نباشیم کار جنگ می خوابد.
اصلاً این طور نیست و آن چیزی که مقدّر خداوند تبارک و تعالی است انجام می پذیرد و این ما هستیم که نیازمند این محیط هستیم تا به خود سازی و ارتقای سطح معنوی دست پیدا کنیم و انشاءالله آماده جانفشانی در راه اسلام گردیم.
"شهیدعلی جزمانی"🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 آرزو دارم اگر شهید شدم همانند شهیدان گمنام، پیکرم در بیابانها بماند و در میدان جنگ به خاک سپرده شود. خداوندا، میخواهم غریب شهـید شوم و در این بیابان بمانم تا به کربلا نزدیکتر باشم.
"شهید غلامرضا پروانه"🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷در عملیات رمضان مجروح شده بود. ترکش ناحیه فک و دهانش را تکه تکه کرده بود، او را با هواپیما به بیمارستان منتقل کردند، ترکش در قسمت نخاع گردنش متوقف شده بود وقتی دکتر عکس رادیولوژی را دید، گفت: اگر میخواهید معجزه ببینید به این عکس نگاه کنید، اگر ترکش فقط یک میلیمتر جلوتر رفته بود نخاع او به طور کامل قطع می گردید
🌷 واقعاً عجیب بود پزشک معالج نیز برای او گریه می کرد و می گفت: این جوان درد بسیار زیادی را تحمل می کند با این که نمی تواند صحبت کند ولی چشم هایش همه چیز را می گوید اما خود حمید تنها مناجات کننده با صاحب معجزه بود، او هرگز در طول عمر با برکت خویش دست از توکّل برنداشت، همچنین در این عملیات یک چشمش را نیز از دست داد. پس از این که سلامتی نسبی یافت خودش را به جبهه رساند امّا همواره از وجود ترکش در کنار نخاع پشت گردن رنج می برد امّا این مشکلات و رنج ها را به بهای حضور در جبهه به جان خرید و عاشقانه در کنار بسیجیان به فعالیّت می پرداخت.
✍راوی برادر شهید
"شهید حمید رضا گلکار"🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۴
فصل هشتم:ابوحسنا
دفترم را بستم و کناری گذاشتم، سعی کردم بیشتر چیزهایی که یادم آمد را بنویسم و این نوشتن در این روزهای سخت،به من کمک کرد تا تمام کسانی که واقعا از ته دل دوستشان دارم را در ذهنم مرور کنم و با همین بهانه از دل تنگی های اینجا گذر کردم.
غربت،سختی کار،پیچیده بودن سیستم جنگ شهری،دیدن زن و بچه های آواره در خیابان ها و آتش جنگی که از طرف اسرائیل و آمریکا به دامن اعتقادات این مردم افتاده است،خیلی تلخ بود.اواخر شهریور بود و هوا رو به خنکی میرفت ،با حامد برای رفتن به حرم هماهنگ کردم،یک ساعتی وقت داشتم تا خودم را به ماشین های سرویس حرم برسانم.
به حامد نگاهی کردم و گفتم:حامد یک اسم جهادی برای خودت انتخاب کن.حامد خندید و گفت :اسم جهادی برای چی؟همین خوبه.نگاهی به او کردم و گفتم:یک چیزی که اینجا بچه ها صدات بزنند.میدونی حامد،من حسنا را خیلی دوست دارم،اسمت را بذار ابوحسنا.حامد سری تکان داد و گفت:از دست تو،باشه،هرچی تو بگی ابوحسنا. از جا بلند شدم .رو به حامد و محسن دستی تکان دادم و گفتم :من رفتم ابوحسنا،تماس اول را من میگیرم.از خیابان که رد شدم ،روبروی ساختمان خودمان مکث کوتاهی کردم، میدانستم الان در تیررس نگاه حامد هستم،کمی جلوتر رفتم و زنگ زدم حامد،گوشی را برداشت و گفت:همه چیز خوبه؟من هم گفتم :ابوحسنا همه چیز ردیفه.پیش خودم گفتم :چه اسم قشنگی انتخاب کردم.باهر بار صدازدن،تصویر صورت زیبای حسنا،دختر حامد جلوی چشمهایم میآید. به ایستگاه که رسیدم ،تعدادی زن و بچه منتظر ایستاده بودند.به بچه هایی که دست در دست مادرهایشان داده بودند،نگاه کردم. خنده این بچه ها الان باید همه فضا را پر میکرد،ترس ،اضطراب،گرد غبار ناشی از جنگ داخلی،تنها رنگی بود که به صورت معصوم این بچه ها نشسته بود.شهر به لحاظ امنیت در نقطه صفر بود.گروه های مخالف دولت مرکزی،مسلح در شهر حضور داشتند.
پرچم سیاه داعش و سبز ارتش آزاد (احرار شام)بالای خیلی از ساختمان ها زا سردرآن ها اعم از دولتی،غیر دولتی و حتی خانه ها زده شده بود.نوع بافت مذهبی و تبلیغ گسترده مخالفین باعث شده بود،.اوایل مردم این گروهها را تایید و گاهی همراهی کنند،اما با ورودشان به شهر دمشق به عنوان مرکز قدرت و جنایاتی که انجام دادند،برای خیلی ها این رویا رنگ باخت.اهل تسنن،علوی ها،ارامنه و دروزی ها تا قبل از این بحران کنار هم زندگی راحتی داشتند.اما این روزها تشخیص دشمن از دوست خیلی سخت شده و عمق فاجعه وقتی مشخص میشه که این جنگ به اسم اسلام و مسلمان ها در حال معرفی در دنياست.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی دادهایم به خمینی کبیر (ره)، ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون که در خودکار رگ جریان دارد رأی دادهایم. مرکب سیاه خودکار را با خون سرخ خود پاک خواهیم کرد. (در رابطه با بنیصدر)
"شهید اسدالله پازوکی"🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷من از روی آگاهی و بینش دقیق و از روی اختیار راه خود را انتخاب کردهام و میدانم که منجی بشریت دین مبین اسلام است.
"شهید علیاکبر یزدانیمقدم "🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید
که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد !
و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید
که علی اکبر حسین در راه حسین (ع)
و با هدف شهید شد !
جواب زینب را بدهید که تحمل ۷۲ شهید
را نمود ... و نکند که در محضر ام البنین سر به زیر باشید ؛
و در مقابل مادران شهید داده کربلای ایران که هفت فرزند دلبند خودش را در این راه داده شرمنده باشید !
و همانند خاندان وهب جوانان تان را به جبهه بفرستید که حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ؛
زیرا مادر وهب فرمود :
« سری را که در راه خدا داده ام پس
نمی گیرم .
"شهید حسینعلی یاری نسب"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷در زندگی دو الگو داشت، یکی شهید حسن باقری، که زندگینامه و کتابهایش را با علاقه مطالعه می کرد. و دیگری حضرت علی اکبر علیه السلام بود که مهدی ارادت خاصی به ایشان داشت. از نوجوانی عضو هیئت علی اکبر در قم بود. وقتی فرمانده گروهان شد و قرار بود اسمی برای گروهانش انتخاب کند بلافاصله گفت: نام گروهان ما علی اکبر علیه السلام است.
"شهیدمدافع حرم مهدی صابری"
#انتخابات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
╭
🌷تنها راه نجات جامعه به امر ولایت بودن است و لا غیر… فرزندان من بدانید که سلامتی، عاقبت بخیری، موفقیت، معنویت، خوشبختی و کمال شما با اطاعت پذیری محض از ولایت فقیه و دور نشدن از مسجد و بسیج و دوری از گناه می باشد که امیدوارم هم آنها را به خوبی رعایت کنید…
"شهید مدافع حرم محمدعلی قربانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
╭❤️
🌷حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست.
#شهید حسین خرازی"
🌷از دیگران عیبجویی مکنید و خود را برتر و بالاتر از دیگران مدانید و از خدا بترسید و از مرگ غافل نباشید، زیرا که از حضرت علی علیهالسلام پرسیدند نزدیکتر چیست و نزدیکترین چیست. فرمود نزدیکتر قیامت و نزدیکترین مرگ است.
"شهید ولیالله ولایتی"
#انتخابات
🌷خصوصیات بارزی چون صداقت، تواضع و مهمتر از همه اقامه نماز اول وقت از جمله ویژگی های این شهید عزیز بود. در قبول انجام مأموریت های محوله تنها به کسب خشنودی حضرت حق می اندیشید عاقبت نیز در عصر روز 18 بهمن سال 1384 در شب تاسوعای حسینی در اثر درگیری با سارقین مسلح که قصد سرقت و خرید طلا با تراول چک قلابی را داشتند مورد ضرب گلوله سارقین قرار گرفت به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
"شهید مجید قاسمی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استوری | اخلاص🌸
#جهاد_ادامه_دارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷فرازی از وصیت شهید بر روی سنگ مزارش :
سربازی رهـبری سربازی #امام_زمان(عج) را در پی دارد این راه عشـق من بـود و عشـق جگـر می خواهد ...
"شهید احمد حاجیوندالیاسی"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
.
روی لبخندت مکث کن ..
چند ثانیه فقط بیا جای من
و زل بزن به خودت ..
میبینی؟
عجیب دیوانه می کند آدم را ...
#صبحتون_شهدایی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷برادران رزمنده به خاطر خودنمائیی ویا...جانشان را درکف دست نمی گذارند. بسیجیان رزمنده، همیشه در سنگربه خاطر خدا و به خاطر ادامه راه حسین و پیروزی جمهوری اسلامی ایران به جبهه می روند.بنده دراصل یک سرباز یودم واسمم به سربازی آمد و برای اینکه ثابت کنم به زور به جبهه نرفتم،در نظام وظیفه اسم نویسی کردم، حالا که خدمت سربازی من تمام شده به نبرد با کفار رفتم تا شاید بتوانم دین خود را نسبت به اسلام ادا کنم.این عزیزان فدای اسلام شدن (امام خمینی).
" شهید علی اصغر ابوذری"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷از خدای میخواهم که به من ایمانی عطا کند که فقط راه حسین(ع) را دنبال کنم هدف من اعزام به جنگ و فقط برانداختن کفر و ظلم و ستمی است که به مردم مسلمان این مرز و بوم میشود.
🌷مکتبی را که من پذیرفته ام در آن مسئولیتی سنگین بر دوشم احساس میکنم و باید دین خود را تا آنجا که در توان دارم به اسلام و مردم وطنم ادا نمایم. بالاخره پس از 18 سال زندگی به یاری حق به هدف خود رسیدم هیچ چیز در زندگی جز شهادت آرزوی من پاسدار نیست و هیچ چیز نمیتواند گلوی تشنه مرا سیراب کند، جز شهادت، شهادت ... .
"شهید سیدزین العابد حسینی ركاوندی"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷من عاشق خدا و امام زمان گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم ...
"شهید رضا پناهی"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
میجنگم ، میجنگم تا كشته شوم
میكشم تا بميرم ، اگر كشتھ شدم
شھيدم و اگر زندھماندم جهاد می
كنم تا پيروز شوم !
#شھیدحسینآبادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●وقتي جنازه ي علي را براي طواف به دور ضريح امام رضا(ع) برديم هنگام طواف هر چه به خدّام گفتیم وصیت کرده که:
– «وقتی پیکرم را برای طواف به حرم میبرند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند.» آنها قبول نکردند؛ به تابوت چهل شهیدی که کنار ضریح قرار داده بودند اشاره کردند و جواب دادند:«مگر جمعیت زائران را نمیبینید؟حرم شلوغه و پیکر شهید شما هم مانند بقیه شهدا وارد حرم میشه و همراه بقیه خارج میشه.»
●خداّم متوجه شدند كه از تابوت خون مي چكد. به همين خاطر گفتند: جنازه را در كنار ضريح روي زمين بگذاريد تا پلاستيكي بياوريم و دور تابوت بپيچيم. چون امكان دارد خون در بين راه روي زمين بريزد و همه جا را نجس كند.
●تقريباً نيم ساعتي طول كشيد تا پلاستيك آوردند. اما موقعي كه مي خواستند پلاستيك دور تابوت بپيچند ديگر اثري از خون نبود. خلاصه چند روزي از خاك سپاري محمد علي گذشت كه وصيت نامه اش را پيدا كرديم، او وصيت كرده بود وقتي جنازه اش را براي طواف به حرم امام رضا (ع) برديم. چند دقيقه اي تابوتش را در كنار ضريح بگذاريم. به لطف و قدرت خدا همانطور شد كه وصيت كرده بود.
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
📎جانشین گردان یدالله لشگر۵نصر
#سردارشهید_محمدعلی_نیکنامی🌷
●ولادت : ۱۳۴۳ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۳ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
📎جانشین گردان یدالله لشگر۵نصر
#سردارشهید_محمدعلی_نیکنامی🌷
●ولادت : ۱۳۴۳ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۳ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●در یکی از شبهای ماه محرم، راهی مهدیه تهران شد و بهطور اتفاقی آن شب سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان بود؛ نشستن پای منبر این روحانی، امیرحسین را بهطور عجیبی دگرگون کرد و او روز به روز به معبود خویش نزدیکتر میشد.
●بعد از دگرگونی، لباسهای فوقالعاده شیک و ادکلنهای بسیار خوشبو و گرانقیمت خود را کنار گذاشت و به مادرم گفت همه آنها را به فقرا انفاق کند و امیرحسین فقط یک دست لباس معمولی بسیجی میپوشید بهطوریکه شبها آن را میشست تا دوباره صبح بپوشد.
●وقتی بهش اعتراض میکردیم که چرا فقط همین یک دست لباس را میپوشی؟ در جواب میگفت : «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر دل جوانان با دیدن لباسها و رفاه من شکسته شد و اکنون باید آن کارهایم را جبران کنم».
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
#شهید_امیرحسین_عظیمی🌷
●ولادت : ۱۳۳۷/۱/۴ شهرری ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۳ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
يک شهر پر از آدم
و این حجم پر از درد
لعنت شود آن شب
که تو را برد و نیاورد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
ای کاروان کربلا من هم رسیدم
با امر رهبر من دل از دنیا بریدم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید.
●میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید.
●با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_علی_جزمانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۵
گوشی ام زنگ خورد ،قبل از اینکه فرصت جواب دادن داشته باشم،صدای انفجار بلند شد.صدای جیغ و فریاد زن ها و بچه هایی که داخل ماشین بودند،بلند شد.همه میخواستند از ماشین پیدا شوند.من به کمک مرد دیگری که داخل ماشین بود،از آن ها خواستیم که نترسند و برای پیاده شدن عجله نکنند ،اما کسی گوش نمیداد.از لرزش گوشی در دستم متوجه شدم که بچه ها دو مرتبه تماس گرفتند.گوشی را جواب دادم و گفتم:یک ماشین نزدیک ما منفجر شد.از ماشین پیاده شدم و گفتم :خوبم،جای نگرانی نیست. هنوز حرفم با محسن تمام نشده بود که دیدم یک بچه حدودا پنج ساله محکم پای من را گرفته،خم شدم و بغلش کردم.قلبش مثل گنجشکی که ترسیده باشد،به تندی میزد.محکم بغلش کردم و به سینه خودم چسباندمش و نوازشش کردم..آرام در گوشش گفتم:نترس همه چیز تموم میشه.حالا تپش قلبش منظم تر شده بود.زنی سراسیمه و گریه کنان به سمت ما آمد. مشخص بود مادر این پسربچه باشد.خودش را به بچه رساند و محکم در بغل گرفت.راننده سوار ماشین شد،من هم به همراه بقیه مسافرها سوار شدیم.راننده همینطور که زیر لب غر میزد،باقیمانده مسیر را سریع تر رفت.پیاده که شدم ،اول به بچه ها خبر دادم و بعد به سمت حرم حضرت زینب س راه افتادم وارد که شدم.بعد. سلام به بی بی جانم گفتم:قربان صلابت و صبرتان خانم جان، شما به دل اهل کاروان آرامش دادید و پناه بچه ها بودید.حال و هوای چشم های من حسابی بارانی شد.به برکت همین توسل،قبل از ورود به حرم آرامش پیدا کردم.در حال و هوای خودم بودم که حس کردم کسی سرشانه ام میزند،سرم را بالا آوردم، چشم های ریز سیدعلی را از پشت قاب درشت عینکش دیدم.سیدعلی خندید و گفت:به به سلام،رسیدن به خیر،خوبیه حرم عمه جانم اینه که آدم اشناهاش را پیدا میکنه.سرم را تکان دادم و گفتم:خوبی؟تو اینجا چی کار میکنی.؟کنارم نشست و. گفت:اومدم زیارت.از او خواستم برایم روضه بخواند.چقدر آن روز روضه به دلم نشست.با سیدعلی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم.
شکر خدا نزدیک به دوماه و نیم وظیفه حفظ امنیت را به خوبی انجام دادیم.به ما پایان ماموریت را اعلام کردند. حس عجیبی داشتم ،ذوق برگشتن به خانه و دیدن خانواده و دوستانم از یک طرف و بغض دور شدن از حرم،آن هم در شرایط سخت و حساس نیز از یک طرف.با ابوحسنا قرار گذاشتیم که بعد از یک استراحت دو مرتبه برگردیم و با این قرار،دلمان آرام شد.نیروی جایگزین ما در خانه مستقر شد و دو روز آخر را به مقر اصلی مان آمدیم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
قرار بود با چراغ مخصوص، راه رو به بچه ها نشون بده...
چراغ توی دست راستش بود که تیری به دستش خورد...
گفتیم چراغ رو رهاش کن؛
گفت: "نه! من راهنما هستم"
با دست چپ چراغ رو گرفت؛ تیری به پهلویش نشست، باز هم کوتاه نیامد؛ تیر بعد به دست چپش خورد چراغ رو به دندان گرفت؛ تیر بعد به فکش خورد؛ چراغ که افتاد خودش هم افتاد
📎پ.ن:
علمداران، علمداری را از عباس بن علی(ع) آموخته اند....
"اَلا لایَحمِلُ هذا العَلَمَ اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ اَهلُ الصَّبرِ"
#شهید_اسماعیل_مسعودی🌷
#علمدار_حسین
#علمداران_خمینی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa