eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.3هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانک حجاب🍃🍂 قرمز... مانتوی جلو باز آلبالویی ،کفشای خوشرنگ ده سانتی موهای شینیون شده ... به قول مادر جون هفت قلم آرایش !!! تولد شیدا بود، حسابی شیک وپیک کرده بودم ‼️ کفشا اذیتم میکرد پام چند باری پیچ خورد... اما مهم نبود! توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف وتمجید شنیدم وذوق کردم خستگی از سر وکولم بالا میرفت کلید درو چرخوندم وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم ... قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔 بی توجه به اون رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ، خستگیم در بره... شالم وبرداشتم که پرت کنم روی مبل ؛ یهو با صدای سرفه یه مرد ویالاّ گفتنش شالی را که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم وانداختم روی سرم...😟 سر به زیر گفت: سلام ! من اما زل زدم بهش وگفتم : سلام ... مثل پسرای کوچه وبازار چشماش چارتا نشد واز حدقه نزد بیرون..... حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد!!! انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ ولعاب جلوش وایساده... فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست... من برعکس اون در ریلکس ترین حالت ممکن بودم!😏 با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه ... مادر جون گفت: دوست وحیده ؛ تازه از مٵموریت اومده ... خیره به گلای روی میز ناهار خوری رفتم تو فکر ... چرا خجالت کشید🤔 چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد؟؟ صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا خدا حافظی ... رفتم بدرقه ..... آستین سمت چپش کاملا خونی بود! خونی که خشک شده بود پرسیدم دستتون زخمیه؟ گفت:نه خون زخمای دوستمه... توبغل خودم شهید شد امروز آوردیمش.... منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم 😥😔 مادر جون گفت خیر از جوونیت ببینی پسرم... جونتو گذاشتی کف دست... آقا محسن گفت : وظیفست مادر ... هر قطره ی خون من .... تا اینو گفت : سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال ...😟 آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من میجنگید... اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ 🙁 یا علی گفت ورفت ! من موندم و چاردیواری اتاق و یه پازل به هم ریخته توی ذهنم !.. پوتین و خاک وخون... ناموس وتار مو... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️