eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.4هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinمداحی آنلاین - زهرا پسر آورده قرص قمر آورده - کریمی.mp3
زمان: حجم: 4.61M
این چه شور است عزیزان که بهر انجمن است🍃 شـاد و خـرم دل یـــاران و بـه دور از مــحــن اسـت✨ هــر طـرف مـی‌گـذرم بـانـگ طـرب مـی‌شــنـــوم🎊 زانـکـه مـیـلاد حـسـن نـور دل بـوالـحـسـن اسـت🕊 میلاد اولین گل بوستان علی و زهرا مبارک باد🌹 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
1_249111933.mp3
زمان: حجم: 4.97M
🎙 📻 | # تربیت سرباز برای اسلام 🔹راوی:حجت الاسلام والمسلمین سید حسین آقا میری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 🌸 نماهنگ زیبای ولادت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام صابر خراسانی غلامرضا صنعتگر 💞عید ولادت سبط النبی ، سرور شباب اهل الجنه ، آقاامام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
این قدر این روز قشنگ( تولد امام حسن مجتبی) رو دوست داشت و براش مهم بود که نیت کرده بود که جشن عروسیشو تو این روز قشنگ بگیره. می گفت که با خوشحالی پدر امام حسن مجتبی(ع) باید خوشحالی کرد. ○●راوی:خواهر شهید نوید صفری●○ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #رمان_هادی_دلها #قسمت_15 فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گرد
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 منطقه بعدی که قرار بود ازش بازدید کنیم بود اینجا بویی علمدار حسین را میدهد اینجا همان جایی است که علمدار خمینی دستش جا گذاشت اینجا همون جایی که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسدن متوسل میشن به علمدار حسین وقتی ماشین شروع به کار میکنه ۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلیشون به حضرت عباس مربوط بوده یا توی یه عملیات دستشون جانباز بوده هرمنطقه ک میرفتیم یه کم آروم میشدم شب که برگشتیم اردوگاه با یه گروهی از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن یه کم اونطرف بهار با برادرهاش و زنداداش نشسته بود و کمی دورتر از ما برادران خادم یه آن به خودم اومدم و یه ملخ روی چادر دیدم مکان زمان فراموش کردم و یه جیغ فوق زرشکی دیدم جیغ گریه -واااااای بهار تروخدا برش دار 😭😭 ی ان دیدم ملخ کنده شد از روی چادرم خیلی ترسیده بودم وای ولی آبروم رفتا روز دوم سفرما به فکه ،کانال کمیل ،شرهانی ،جزیره مجنون بود فکه قتلگاه سید اهل قلم شهدان آقا مرتضی آوینی همون اول منطقه کفشامون درآوردیم وقتی رسیدیم به محل روایتگری راوی گفت :بچه ها شما الان با پای برهنه تو این ماسه زار قدم برداشتید اما بچه های ما با پوتین سربازی و مهمات جنگی بوده بچه های تفحص سال ۷۵ تو فکه کم میارن به نتیجه نمیرسیدن به طرف (تو همین منطقه همون سال شهیدشد) هجوم بردن که خاکش کنن همون جا بیل شروع کرد به کار کردن چنگالهای بیل ب چیزی خورد با کاوش زمین شهیدی پیدا شد که مقدمه پیدا شدن چند شهید دیگر شد &راوی عطیه هربرگ از کتاب سلام بر ابراهیم بهم ثابت میکرد که ابراهیم هادی تکرار نشدنیه یه اسطوره یه الگو یه فرد ویژه ورودمون به کانال کمیل و شنیدن صوت خوشگل اذان ابراهیم موجب شد تا حالم بد بشه ابراهیمی که یک تنه در برابر خط آتیش ایستاد اینجا همون جایی که بچه ها سه روز تشنه لب مقاوت کردن شبیه ابراهیم هادی شدن فوق سخت است 💛💛💛💛💛 &راوی زینب دشت شقایق های تشنه اینجا همون جایی که تو تفحص های منطقه شهیدی پیدا میکنن که بعداز سیزده سال آب تو دبه ها تازه و خنک بوده طوری که باعث تعجب تیم تفحص شده اینجا را باید دید تا فهمید در باتلاقهای مجنون ماندن شهید شدن یعنی چه نام نویسنده:بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
که با صحنه شنا کردن دختران مواجه شد... ماجرایی از شهید احمد نیری: دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت:یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم. یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم … از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد… @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
1_247770400.mp3
زمان: حجم: 7.47M
🎙 📻 | # راه شهادت باز است.. 🔹راوی:حجت الاسلام والمسلمین گودرزی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ و : ۵ آذر ۱۳۹۶ کانال رسمی شهید نوید صفری @SHAHIDNAVID_safari 🌺
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌷☘🌷☘ 🌷 قرار هر روزه مان بود بعد از صبحانه یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت. مقر شهید صادقی بودیم گردان امام سجاد قبل از عملیات بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم نوبت رسید به شیخ حسین ، بچه های گردان به این اسم میشناختنش 🌷 حدیث معروف حضرت علی علیه السلام رو خوند ( اشجع الناس من غلب هواه : شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفسش غلبه کند.) سر و صدای بچه ها بلند شد که : شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی!؟ هر بار نوبتش می شد همین حدیث رو می خوند😁 گفت : نه من فقط همین یکی رو بلدم اینم غنیمته.😉😊 اگه بهش عمل کنیم گیر و گره کارمون باز میشه. 👌 🌷 یکی از بچه ها گفت :( هرکی بلده نوحه بخونه.) این بار هم شیخ حسین داوطلب شد. 🌷 آروم شروع کرد و دم گرفت ( حسین جانم ، حسین جانم )❤️ اول چند بار این رو تکرار کرد بعد با همون لحن نوحه گفت : (اشجع الناس من غلب هواه ، اشجع الناس من غلب هواه... ) 😂😑 🌷 دست های بچه ها به سینه مانده بود مات و منگ نگاهش می کردند.😳😄 همه باهم زدند زیر خنده 😂 در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین و حدیث مولایش خالی بود.😔 توی همان عملیات شهید شد.🌹🕊🌹 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #رمان #هادی_دلها #قسمت_16 منطقه بعدی که قرار بود ازش بازدید کنیم #طلائیه بود #معق
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا روز سوم سفر ما قرار بود به و حضور در محلی جای قدمای شهید چمران یه حس فوق العاده ای بود اما هویزه ی چیز دیگه بود محل شهادت و یارانش که مثل سیدالشهدا تشنه لب شهید میشن بعثی ها نامرد با تانک از روشون رد میشن 😔😭 اینجوری بود که هشت سال تنهایی جنگیدیم یه مشت از خاکمون کم نشد یه بخشی از هویزه معتلق به پیکرای پاک شهدا بود یه شهیدی بود شهید ازدواج -عطیه متوسل شو بلکم زبان آقای علوی بازشد بازم نشد بهش تخم کفتر میدیم 😁🙈 چندتا ردیف پایینتر بود همون شهیدی که خودش یه دخترخانم میطلبه میگه بیا هویزه سر مزارم شهدا واقعا زنده ان وقتی پیکرای کفن پیچ شهدا دیدم ناله ام بالا گرفت وای یا زینب اگه پیکر قشنگ حسین من سالها بعد اینطوری برگرده من چه کنم سفر راهیان نور ما عالی تموم شد من بارها شکستم خرد شدم ساخته شدم و بسم الله گفتیم برای شناخت شهدای بیشتر خیلی سریع فروردین جاش ب اردیبهشت داد درست زمانی ما مشغول امتحانای میان ترم بودیم یه خبر از سوریه قلب ایران لرزاند آن ...... قرار بود طوری بریم شمال که بعداز مراسم عقد فاطمه بشه اما گویا شهدا حال بی تاب دلمون میدونستن پیکر شهید حسین مشتاقی از شهدای خان طومان برگشت مامان بابا با شنیدن اسمش بی تاب شدن و دو روز قبل از تشیع راهی نکا شدن منم رفته بودم خونه بهار اینا پیش بهار خوابیده بودم بهار: زینب حال مامان بهتره ؟ -نمیدونم مامان خیلی تنهاست من که خونه نیستم یه چیزی چندروزه تو فکرمه ولی از واکنش مامان میترسم بهار:چی -بریم سرپرستی ی بچه قبول کنیم سر مامان هم گرم میشه بهار: خیلی خوبه که خودم بهش میگم بالاخره روز حرکت ما به محل پرورش کمیل رسید کمیل صفری تبار خودش متولد ۶۹بوده و همسرش ۷۲ خانم مریم یونسی یه خانم کاملا صبور وقتی دیدمش به آغوشش پنهان بردم. نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
🔴 شهیدی که در قبر اذان گفت شهید عبدالمهدی مغفوری از شهدای استان کرمان است که در ۵ دیماه سال ۶۵در عملیات کربلای ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد آنچه را که در زیر می خوانید خاطره ای از این شهید بزرگوار است. پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند. خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟ جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟ پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد: وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم. راوی:حجت‌ الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆