eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
662.4K
🏴🍂🏴🍂🏴 در منـابع کنـونی وارد شـده امـام حسـین بہ حبیـب بـن مظـاهر نـامہ اے نـوشـت و او را دعـوت کـرد امـا بة نظـر مے رسـد کہ حبیـب نیـازے بہ نـامہ نـداشـت و امـاده بـود و کسـانے کہ امـام حسیـن بہ انـها نـامہ داده انگیـزه اے در انـها ایـجاد کـرده امـا حبیـب...
648.2K
🏴🍂🏴🍂🏴 در قـران یـک مـومن داریـم و چـهار گـروه در مقـابل ان داریـم گـروه اول کـہ مـومن هستـند ده هـا ایـہ در قـران کـہ اگـر انسـان ایـمان و اعتـقادش قـوے بـاشد نـہ ایـنکه..
894.7K
🏴🍂🏴🍂🏴 اولـین گـروه مقـابل مـومن کـافر اسـت کـہ خـداونـد میـفرماید... دومـین گـروه مـرجعیـن هستنـد.حمـزه سیـدالشـهدا رو یـک غـلام وحـشی در احـد کشـت.بعـد از شهـادت ان غلـام وحشے پشـیمان شـد گـروه سـوم..
379K
🏴🍂🏴🍂🏴 حضـرت ایـت الله خـامنـه ای فـرمودنـد: شـما بـا تـوهـین بـہ مقـدسات کـدام گـروه را مے تـوانید جـذب کنـید مـا پیـرو فـرزند غـدیریـم...
282.8K
🏴🍂🏴🍂🏴 راوے میـگہ دیـدم وقـتے امـام سـوی میـدان مے اومـد کـودکے ب ا قـدم هاے لـرزون خـودش رو بہ اقـا رسـوند دامـنش رو گـرفت بـابـا بہ مـن نـگاه کن😭 بـابا مـن تـشنہ ام😭
1.14M
🏴🍂🏴🍂🏴 کـودکـے بـودم سـہ سـالہ،نـاز پـرورده حسـین رفـتم از دنـیا قبـرم کـنج زنـدان خـانہ اسـت همیـن حـرم بـا صـفا روزے خـرابہ شـام بـوده😭😭
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°} 🥀هر شب از شب‌هاے ماه ، بہ یڪے از شہیدان ڪربلا اختصاص دارد.🥀 ▪️شب‌سوم:(س)▪️ رقیہ (س) دردانہ سہ سالہ حسین بن علے (ع) است. نام مبارڪ او در بعضے از ڪتاب‌هاے تاریخے و مقاتل نقل شده است و برخے دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمہ صغرے یاد ڪرده اند. رقیہ (س) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه. ق. در سفر اهل بیت بہ شہر شام از دنیا رفتہ است. شاید نام گذارے روز سوم محرم بہ نام این بانوے ڪوچڪ بہ این انگیزه بوده ڪہ در گرماگرم عزادارے دهہ اول، از مظلومیت او یادے شود. حضرت رقیہ الگوے تربیت صحیح است. با تدبر در جملات ڪوتاهے ڪہ او هنگام دیدن سر بریده پدر بہ زبان آورده بہ خوبے مےتوان دریافت ڪہ این ڪودڪ از چہ معرفت والایے برخوردار بوده است.🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون 💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید 🆔 @Shahedaneeh منتظر نظرات شما بزرگواران هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...|یابنت‌الحسین(ع)|🖤... شب سوم شب سختے است😔🥀 خدا رحم ڪند روضه ے امشب نَمے از روضہ‌ے زهرا دارد😭 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
🌹سلام مولاے من ، مہدے جان✋ وقتے قلبم در حرارت روضہ‌ها گُر مےگیرد و سیلاب اشڪ بے امان، پہناے صورتم را مےپوشاند، با ذره ذره‌ے وجودم زیر لب زمزمہ مے ڪنم : این الطالب بدم المقتول بڪربلا...😭💔 ▪️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرجَ ⛅️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°•[ 🖤 🥀]•°° راهے ڪہ آن قافلہ عشقـ پاے در آن نہاد ، راه تاریخ اسٺ و آن بانگ هر صبح در همہ‌جا بر مےخیزد. و اگر نہ، این راحلان‌قافلہ‌عشق، بعد از هزار و سیصد چہل و چند سال بہ ڪدام دعوت است ، ڪہ لبیڪ گفتہ‌اند؟🏴 °°•[🕊]•°° . •[راهِ‌من‌و‌ٺو‌، از°میگذرد حرمِ ڪربلاسٺـ✨]• @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴|●• [ ] [ 🖤 ] [ {عݪیہ‌اݪسݪام}مےفرمایَند: ] هیچ گریہ ڪننده‌اے بر سیّد‌الشّہداء {عݪیہ‌اݪسݪام} نمےگرید مگر آنڪہ با حضرت زهرا {سݪام‌الله‌عݪیہا} صلہ نموده و آن بانو را یارے نموده است و نیز با رسول خدا {صلے‌الله‌علیه‌و‌آلہ} صلہ ڪرده و حق ما اهل‌بیت {سݪام‌الله‌عݪیہا} را ادا نموده است.🥀 🦋 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴السلام علیک یا اباعبدالله🏴 🖤سلام با عرض تسلیت, ایام سوگوارے اقا اباعبدالله خدمت همراهان عزیز ▪️از همراهان عزیز خواهشمندیم که از روضه های خانگی و سیا پوش کردن خانه های خود هر گونه اقدمات که در ایام دهه محرم انجام داده به صورت عکس به ایدی زیر ارسال کنید👇 🆔 @Shahedaneeh
°°•{}•°° معروف‌بہ‌ذاڪرالحسین❤🌿 هر وقت ڪسے جایے گیر میڪرد مشڪلش حل نمےشد حسین بہش میگفت: اگہ جایے گیر ڪردے یہ تسبیح بردار و ذڪر الہی بہ رقیہ بگو خودش حل میڪنہ.😇🌹 🥀 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان دمشق‌شهرعشق❤🌿 #قسمت_دوم و اوهمانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :»منم تشنمه
دمشق‌شهرعشق❤🌿 مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی االن وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!« با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی- دانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :»من میخوام برگردم سوریه...« یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :»پس من چی؟« نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد :»قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!« کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :»هنوز که درسمون تموم نشده!« و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :»مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟« به هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :»چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟« نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :»نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟« دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :»برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشهاین دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از سوریه میشه شروع کرد، من آماده ام!« برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :»حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟« شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سودایی تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :»بلیط بگیر!« از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه ها ذوق کرد :»نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!« سقوط بشّار اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده ام که همان اندک عدالت خواهی ام را عَلم کردم :»اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!« و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم. از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال می کردم به هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از آشوب شهر لذت میبرد. در انتهای کوچه ای خاکی و خلوت مقابل خانه ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :»امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!« در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :»خب چرا نمیریم خونه خودتون؟« بی توجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و اعتراض کردم :»اینجا کجاس منو اوردی؟« به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم این همه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم. ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹سلام و شب بخیر بہ همراهان عزیز ◾️در دهہ اول محرم هر شب هیئت مجازے داریم امشب راس ساعت ۲۱ درڪانال👇 🔷@ebrahim_navid_delha منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹 🎙سخنران 💠موضوع:فلسفه بلاها۱ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
🌹سـلام مـولاے مـن،مهدے جـان✋ 🍂قـرار سیـنہ هاے بیقـرار ما نمی آیی؟ گـل نرگـس امـید حضـرت زهـرا نمی آیے؟ 🍂شمـردم روزهـا راتامـحرم در هـواے تـو عـزاے جـد مظـلومت رسیـد آیـا نمی آیے؟ ▪️اللُّهـمَّ_عَجَّل_ لِوَلیکَ _الفَرَج ⛅️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🍂🏴🍂🏴 🍃 🥀الا یـا اهـل عـالـم،مـن حسـین رادوسـ❤️ــت دارم... و چگونہ از جـ🌹ـان نگذرد🕊 آن‌کـس ڪہ مے‌داند جـان بَهـ💚ـاۍ دیـ🌷ـدار اسـت 🕊💔 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
▪️❤🌿▪️ °چہ‌زیبا‌میگہ🌸: حسیـن‌جانم... دردمندم... دلشڪستہ‌ام...💔 واحساس‌مےڪنم‌ڪہ جزتو،و راه‌تــو دارویےدیگرتسڪین‌بخشِ قلب‌سوزانم‌نیست...🍃 🥀 🌹اےآفریننده‌ے حُسِین! یڪ ‌حُسِین‌آفریدے ویڪ عالم را اسیر عشقش ڪردے ↻من فداے این آفریده‌ات ڪہ حُبّش جہانم را معنا ڪرد..(:🌏 ؟♥️ 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹، حسین وار هم باید بجنگیم،اگر بخواهیم قبر شش گوشہ (ع)را در آغوش بگیریم ڪلامے و دعایے جز این نباید داشتہ باشیم؛اللہم الجعل محیاے محیا محمد وآل محمد و مماتے ممات محمد وآل محمد.❤🌿 °•○{🕊}○•° @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان دمشق‌شهرعشق❤🌿 #قسمت_سوم مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی االن وقتشه نازنین! باور کن
دمشق‌شهرعشق❤🌿 :»اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!« نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :»تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟« بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :»نازنین! بذار کاری که صالح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!« و هنوز عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :»با ولید هماهنگ شده!« پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمی- فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :»ایرانی هستی؟« از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد :»من که همه چی رو برا ولید گفتم!« و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بودکه دوباره بازخواستم کرد :»حتماً رافضی هستی، نه؟« و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصالً نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :»اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم!« و انگار گناه ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :»من قبالً با ولید حرف زدم!« و او با لحنی چندشآور پرخاش کرد :»هر وقت این رافضی رو طالق دادی، برگرد!« در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. سعد زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمی- دانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شدهایم که سرم را باال گرفتم و با گریه اعتراض کردم :»این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟« صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر میدانست که بهجای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :»چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو کافر میدونن!« از روز نخست میدانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصالً پابند مذهبمان نبودیم و تنهابرای آزادی و انسانیت مبارزه میکردیم. حاال باور نمی- کردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمدهام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم :»تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟« و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگیام را به تمسخر گرفت :»ما با اینا همکاری نمی- کنیم! ما فقط از این احمقها استفاده میکنیم!« همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه خندید و گفت :»همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!« سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂 سلام و شب بخیر خدمت همراهان عزیز امشب توفیق برگزاری هئیت مجازی نداریم ان شاءالله فردا شب در خدمتتون هستیم التماس دعا 🙏
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°} 🥀هر شب از شب‌هاے ماه ، بہ یڪے از شہیدان ڪربلا اختصاص دارد.🥀 ▪️: حضرت زهیر (ع) و…▪️ این شب مانند شب چہارم میان چند شہید ڪربلا مشترڪ است. شب پنجم بہ حبیب بن‌مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن ڪودڪ هشت سالہ امام مجتبے (ع) نیز منسوب است. عبدالله (ع) در شمار آخرین شہیدانے بود ڪہ پیش از شہادت امام حسین (ع) در ظہر عاشورا بہ شہادت رسید. زهیر، الگوے عاشقے ست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین (ع) هراس داشت، اما پس از آن ڪہ بہ خیمہ امام گام نہاد، هراسش بہ عشقے جاودانہ بدل شد. بارقہ نگاه حسین (ع) چنان در جانش اثر ڪرده بود ڪہ از همہ هستے خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت ڪہ بہ یڪے از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد.🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆