eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🕊🍃🕊 دنیایم رابا شما آذین بستہ ام..تا با شمانفس بڪشم... با شما زندگے ڪنم تا مگر روزے مثل شما بشوم...روزی ڪنار نامم بنویسند شهیــد... حسین_بهشتی🕊 _نیابتی🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿🌹 💔 . . با هر چه حساب مےڪنم... ميبینم نمیتوان روزے بر ما بگذرد و یادتان نڪنیم... ڪاش با گناهانمان ڪاری نڪنیم یادتان مڪدر شود...😔 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿🌹 اینان مردانـی هستند ڪہ خود را بہ قافلہ ۶١ هجرے رساندند تا در رڪاب شوند @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿🌹 🌟رفتــــن ِ شما ست بر پیکره ی بی جان ِ ما ! 🌟که می شود زیست در هر زمان و مکـــــان ... شهید نشوی ، خواهی مرد ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿 ✍در عشق... اگرچه منزل آخر شهادت است... تکلیف اول است شهیدانه زیستن... 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌹 همه جور آمدنی رفتن دارد، الا ! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. که شدی مےمانی. یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد... و تو اَبدی میشوے🙃 # زیارت _نیابتی🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
به قول حاج قاسم :شهیدباش تا شهید شوی... 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌿🌹🌿🌹 اگر دلت را داده ای به  پَسَش مگیر  بگذار در این  روزگار دل بماند ... 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿🌹 روزی شهید می‌شوی که ... در گلزار شهدا بیشتر از شهر رفیق داشته باشی✌️ 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹🌿🌹🌿🌹 دنبال ِ   میگــــــــردد ... به دنبال ِ  ... ❗️ برای این روزهای   ِ مآ !!! لیکن خودش هم جا ماند‼️ 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق شهرعشق‌❤️🌿 #قسمت_نوزدهم 💠شب پیشش خنجر رو از رو گلوتون‌برداشته بودم و میترسیدم همسرتون..
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 💠زینب! از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با حضرت زینب داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم. کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم 💠 وظاهراًدختری‌ در خانه نداشت که با مهربانی عذر تقصیر خواست :لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت‌خوشگل نیس! از کمد کناراتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم و رفت و نمیدانست از درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد 💠 که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی‌خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :بفرمایید!شش ماه بودسعدغذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و.. 💠 باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت. مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن‌قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بالیی سرم‌آمده که کلافه با غذا بازی میکرد. احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :خواهرم‌نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد که.. 💠 سر به زیر زمزمه کرد :من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام‌تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین تکبیرش بیدار شدم. 💠هنگامه سحر رسیده و من دیگر زینب‌بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم‌را نپذیرد که‌از شرم‌وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. 💠در آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم. آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی‌دلم‌را سمت خودش کشید 💠مامان صداش کنید، باید باهاش حرف‌بزنم دستم به‌پهلو مانده و قلبم‌دوباره به تپش‌افتاده بودچند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :بیداری‌دخترم؟ شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم‌ناله میبارید که زن بیچاره مات‌چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :میتونم بیام تو؟پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :بفرماییدتو اوبالفاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که.. 💠 چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی ازاتاق بیرون رفت. مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :شما شوهرتون رو دوست دارید؟طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت‌افتادم 💠:ازش‌خبری دارید؟از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه‌هایم شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :دوسش دارید؟دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم من امروز ازاینجا میرم!چشمانش درهم شکست 💠 و من دیگر نمی‌خواستم اسیر سعد شوم که با بغضی مظلومانه قسمش دادم:تورو خدادیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین‌الان‌از اینجا میرم!یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید:کجا میخواید برید؟شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست 💠 و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :من کی از رفتن حرف زدم؟نگاهش میدرخشید و دیگر نمی خواست احساسش را پنهان کند که مردانه به میدان زد ... نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ 👆
سلام علیکم🌹 💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇 🔹️@pelak_shohadaa 💠با موضوع: شمردن نماز
🌷☘🌷☘🌷 ☘🌷☘🌷 🌷☘🌷 ☘🌷 🌷 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 در خدمتتون هستیم امشب با هئیت مجازی این هفته با موضوع 👈👉 ان شاءالله مورد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیرد🌺
🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 🌺در روایت معروف امام صادق علیه السلام آمده است: «إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ» ؛ «شفاعت ما شامل کسی که نماز را سبک بشمارد، نمی شود». 📌مقصود از سبک شمردن نماز، اینه که انسان برای نماز ارزش و اهمیت لازم و شایسته را قائل نباشه و با وجود داشتن اختیار و قدرت برخواندن آن نسبت به این فریضه الهی سستی کنه❌ 〽️سبک شمردن نماز دارای مراتب و درجاتی است‌؛ که در آیات و روایات متعدّدی به مراتب و مصادیق سبک شمردن نماز پرداخته شده! حالا ما امشب در اینجا به تعدادی از آنها اشاره میکنیم: 1⃣تأخیر نماز 🖌یکی از بارزترین و شایع ترین مصادیق سبک شمردن نماز اینه که انسان بدون هیچ عذری نماز خودش را به تأخیر بیندازد به گونه ای که یا در آخر وقت خوانده بشه و یا به طور کلّی نماز قضا بشه❗️ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه 4 و 5 سوره ماعون که خداوند متعال فرموده است: «فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» فرموده اند: «مراد از بی اعتنایی به نماز در این آیه، تأخیر آن از اول وقت بدون عذر است».
🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 2⃣با عجله خواندن نماز 🖊نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «أَسْرَقُ النَّاسِ فَالَّذِی یسْرِقُ مِنْ صَلَاتِهِ تُلَفُّ کمَا تُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلَقُ فَیضْرَبُ بِهَا وَجْهُهُ» ⏪«دزدترین مردم کسی است که به خاطر سرعت و شتابزدگی از نماز خود کم کند، نماز چنین انسانی، همچون جامه مندرسی در هم پیچیده شده، به صورت او پرتاب می گردد».⏩ 3⃣کسالت و بی حالی 📌خداوند متعال در وصف این دسته از نمازگزاران می فرماید: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ یخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کسالی...»؛ «منافقان می خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می دهد؛ و هنگامی که به نماز برمی خیزند، با کسالت برمی خیزند...». 4⃣بی توجّهی ♦️امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید: «علیک بالاقبال علی صلاتک فانما یحسب لک منها ما اقبلت علیه منها بقلبک و لا تعبث فیها بیدیک و لا براسک و لا بلحیتک و لا تحدث نفسک و لا تتثاءب و لا تتمطا و لا تکفر...» ؛ «بر تو باد توجّه کامل به نمازت، پس همانا، آن مقدار که در نماز حضور قلب داشته باشی، حساب می شود، در نماز با دست و سر و ریش خویش بازی مکن، و در نماز با خودت صحبت نکن و خمیازه نکش.. .».‼️
🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 ❌یکی دیگر از مصادیق سبک شمردن نماز که در مراتب پایین سبک شمردن نماز به حساب آورده می شود و در روایات نسبت به آن مذمّت شده این است که انسان قبل از وقت نماز، آماده نماز نباشد مثلًا وضوی خود را به تأخیر انداخته باشد.❗️ 🔆در روایات متعدّدی به سرنوشت نافرجام کسانی که نسبت به نماز اهمیت نمی دهند پرداخته شده است. از جمله روایتی که از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام نقل شده که ایشان از پدر بزرگوارشان پرسیدند: پدر جان! زنان و مردانی که نسبت به نماز بی اعتنا هستند و نماز را سبک می شمارند، چه عواقبی را در پیش دارند؟👇👇
🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 📌رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه جان! هر کس از مردان و زنان نمازش را سبک بشمارد خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می سازد: شش مورد در دنیا، سه مورد در وقت مرگ، و سه مورد آنها در قبر و سه مورد در قیامت زمانی که از قبر خارج شود: 🔹الف) اما آن شش بلاهایی که در دنیا دامنگیرش می شود: - خداوند برکت را از عمرش می برد. - خداوند برکت را از رزقش می برد. - خداوند عزّ و جل سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند. - هر عملی که انجام می دهد پاداش داده نمی شود. - دعایش به آسمان نمی رود. - بهره ای از صالحین برای او نیست. 🔸ب) اما آن سه بلاهایی که هنگام مرگ گرفتارش خواهد شد: - ذلیل از دنیا می رود. - هنگام مرگ در حال گرسنگی خواهد بود. - تشنه از دنیا خواهد رفت اگرچه آب همه نهرهای دنیا را به او بدهند. 🔻ج) اما آن سه بلایی که در قبر دامنگیرش می شود: - خداوند مأموری از فرشتگان در قبر برای او می گمارد تا او را زجر دهد. - قبرش برای او تنگ خواهد شد. - گرفتار ظلمت و تاریکی قبر خواهد شد. 🔺د) اما آن سه بلایی که در روز قیامت گرفتار خواهد شد: - خداوند ملکی را موکل می سازد او را با صورت بر روی زمین بکشد، در حالی که خلائق تماشا می کنند. - محاسبه اعمالش به سختی انجام می شود. - خدا به نظر لطف به او نمی نگرد و برای اوست عذاب همیشگی.علاوه بر این، روایات دیگری نیز پیامدهای منفی سبک شمردن نماز را برشمرده اند که تعدادی از آنها را ذکر می نماییم:
🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 🔰محرومیت از شفاعت امام صادق علیه السلام در لحظات پایانی عمر شریفشان فرمودند: «إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ» ؛ «به شفاعت ما نخواهد رسید کسی که نماز خود را سبک شمارد». محشور شدن با طاغوتیان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «لَا تُضَیعُوا صَلَاتَکمْ فَإِنَّ مَنْ ضَیعَ صَلَاتَهُ حُشِرَ مَعَ قَارُونَ وَ هَامَانَ وَ کانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ النَّارَ مَعَ الْمُنَافِقِینَ فَالْوَیلُ لِمَنْ لَمْ یحَافِظْ عَلَی صَلَاتِهِ وَ أَدَاءِ سُنَّةِ نَبِیه» ؛ «نماز خود را تباه مکنید، زیرا کسی که نمازش را تباه سازد با قارون و هامان محشور می گردد و بر خدا ثابت است که او را با منافقان وارد دوزخ کند. وای بر کسی که بر نماز و ادای سنّت پیامبر خود مواظبت نکند». ♻️گرفتار شدن به گناهان کبیره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «لَا یزَالُ الشَّیطَانُ هَائِباً لِابْنِ آدَمَ ذَعِراً مِنْهُ مَا صَلَّی الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ لِوَقْتِهِنَّ فَإِذَا ضَیعَهُنَّ اجْتَرَأَ عَلَیهِ فَأَدْخَلَهُ فِی الْعَظَائِم» ؛ «پیوسته شیطان از پسر آدم تا هنگامی که نمازهای پنج گانه را در وقت خود انجام دهد ترس و وحشت دارد، ولی آنگاه که نمازها را تباه ساخت بر او جرأت پیدا می کند و او را در گناهان بزرگ وارد می سازد».
🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 ان شاءالله استفاده لازم رو از مطالب ببرید. نماز جزء اعمالی هستش که در نامه اعمال ما حکم کلید رو داره. اگر مورد قبول واقع بشه میشه امیدوار بود که بقیه اعمالمون محاسبه بشه و وای به روزی که این قفل باز نشه!!!! ان شاءالله همه در انجام این فریضه مهم الهی بیشتر از پیش همت کنیم و از نماز اول وقت غافل نباشیم🌺 یاعلی🌺🍃
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
|•🥀💔•| 🌱 امام زمان مثل مهموناے دیگه قبلش زنگ نمیزنه ها...!✋🏻 یڪدفعه ڪلید میندازه در خونه تو باز میڪنه...👣✨ آماده‌ایم؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⛅️ 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•🌱• ⚠️ دلـــت‌پاڪــ‌باشــه ⚠️ در یڪی از دانشگاه ها پیرامون سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاجاقااااااااااااا چرا شما حجاب راساختید؟!!!! گفتم: حجاب ،بافته ذهن ما نیست‌ حجاب‌ را ما نساختیم بلڪه درڪتاب‌خدایافتیم گفت: حجاب اصلامهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل‌پاڪ باشه ڪافیه گفتم: آخه چرایه حرفی‌میزنی‌ڪه‌خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت: دارم گفتم: نداری گفت: دارم گفتم: ثابت میڪنم‌ڪه‌این حرفی‌ڪه گفتی‌ خودت قبول‌نداری گفت: ثابت‌ڪن گفتم: ازدواج‌ڪردی گفت: نه گفتم: خدایا این خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره‌ظاهرمهم نیست دل پاڪ باشه پس یه‌شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد: خدانڪنه گفتم: دلش پاڪه گفت: غلط ڪردم حاج اقاااااااا 🎤 ☘️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
جدیدترین نوشته خود آورده است: "چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست! باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است... از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید... برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..." .