42.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↬❥(:⚘
وَ شــــــــایــد آݧ ⇦یــــ💔ــــاࢪ ⇨ ھم
ایـــنجـا بـــاشــد...ジ
#مهدویت•|•#شهدا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🦋خـۅشبـہحـالشهــ ـدا...
🎙•|سید رضا نریمانے
#صوت_شهدایی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋خـۅشبـہحـالشهــ ـدا... 🎙•|سید رضا نریمانے #صوت_شهدایی #پاسـڊارانبۍپلاڪ °•°•°•°•°•°•°•°•°
🕊⁐𝄞
°• دلــ ـــ...
تنها نردبانے استـــ⤹
ڪہآدمے را بـہ"آسـمـان"میرساند🦋
و تنهاوسیلهاۍستــ...
ڪہ"خــ∞ـــدا" را دَرمیابد..
شهیدچمران
#شهیدانه
♥Γ∞
سلامهمراهانگرامی🖐🏻-
خبر دارید هر هفته شهداۍ هر شهر
رو زیارټ میڪنیم؟😎✌️🏻
میدونستید شما هم میتونید توۍ
ایݩ ڪار خیر با ما همࢪاه بشید؟🤩
اگ علاقه دارید با ما همڪارۍ ڪنید...
اسم شهر خودتوݩ رو به آیدۍ زیر بفرستید👇🏻
🆔@Tanhaie_komill
منتظڔهمراهےو همڪارۍشماعزیزان هستیم👋🏻
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیهی_اجباری 🕗#قسمت_بیستُ_چهارم با بغض گفتم: - مرتيكهي زبوننفهم! بهش ميگم
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_هدیهی_اجباری
🕗#قسمت_بیستُ_پنجم
فاطمه رو به دكتر گفت:
- دكتر كي تشريف مياريد؟
- فكر نميكنم تا شش ماه ديگه برگردم.
بهشدت ناراحت شدم و مثل يخ وا رفتم. دكتر اميني از بهترين دكترهاي بيمارستان بودن و در نبود ايشون بيمارستان روي هوا ميچرخيد.
- آقاي دكتر در نبود شما...
- در نبود من كارا همونجور كه قبلاً پيش ميرفت، پيش ميره خانم رفيعي!
لبخند ديگهاي زد و ليست يكي از اتاقها رو از فاطمه گرفت و از اونجا دور شد.
- واي مبينا اگه دكتر بره ميدوني بيمارستان چي ميشه؟!
- باورم نميشه!
- اوه تو به اين فكر كن كه از اين به بعد با اون غولتشن چيكار كنيم؟ لابد از فردا
يه چوب دستش ميگيره ما رو فلك ميكنه!
از يادآوري چهرهي اخمو و عصبانيش ابروهام در هم رفت. از اصطلاح غولتشن
فاطمه خندهم گرفت.
- اسمش هم كه مياد حالم بد ميشه.
انگار صداش توي سرم ميپيچيد.
- «خانم رفيعي!»
رو بهسمت فاطمه گفتم:
- حتي الان هم حس ميكنم داره صدام ميكنه!
- خانم رفيعي با شما هستم.
با اشارهي فاطمه به عقب برگشتم و با ديدن صورت درهمش فاتحه خودم رو خوندم.
- بله خانم عسگري؟
- همينالان برو اتاق رياست، آقاي دكتر باهات كار دارن.
چشمي گفتم و با تمام توان از اون جا دور شدم. با صداي ويبرهي گوشيم، از داخلجيب روپوش سفيدرنگم بيرون آوردمش.
- جانم؟
- سلام عزيزم، كجايي؟
- بيمارستانم!
- ميگم امشب آقاي ايراني دعوتمون كردن، زودتر از بيمارستان بيا تا باهم بريم!
- اوه مامان من امشب تا ساعت نه شيفتم.
- تو كه هميشه تا شيش بيشتر بيمارستان نبودي.
- پزشك شيفتمون تغيير پيدا كرده، واسه همين شيفتا هم عوض شده.
- باشه، به بابات ميگم زنگ بزنه به آقاي ايراني بگه كه امشب نميتونيم بيايم!
- باشه ممنون.
- مواظب خودت باش!
چشم خداحافظ
.
گوشي رو توي جيب مانتوم سُر دادم و بهسمت آسانسور رفتم. دكمه ٣ رو فشار دادم و به خانومي كه به ديواره آسانسور تكيه داده بود، نگاه كردم. با اعلام طبقه سوم، از آسانسور بيرون اومدم و بهسمت اتاق آقاي دكتر رفتم. منشيش نبود. بهسمت در رفتم و با دو تقه به در و «بفرماييد» آقاي دكتر، وارد شدم.
اتاق تميز و هميشه مرتبش، شلوغ و نامنظم بود. وسايلش سر جاشون نبود. مشغول جمع كردن كتابهاي چيده شده داخل قفسه بود كه با ديدن من دست از كار كشيد.
- سلام استاد. خسته نباشيد. كمك نياز نداريد؟
- سلام دخترم. ممنون. يه جايي پيدا كن بشين.
پوشههاي ريخته شده روي مبل رو روي ميز گذاشتم و نشستم.
- با من امري داشتيد؟
همينجور كه پوشههاي داخل كمد رو توي كارتنها ميچيد گفت:
- آره. ازت خواستم بياي تا يه سري چيزا رو بهت بگم؛ البته بهتره كه بين خودمون
بمونه.
حتماً.
- من براي شش ماه به آمريكا نميرم. درواقع براي هميشه ميرم.
از شدت تعجب دهنم باز مونده بود. باورم نميشد كه ديگه نميتونم آقاي دكتر رو.ببينم.
- آقاي دكتر ما در نبودتون چيكار كنيم؟!
- كاري كه هميشه انجام ميدادين!
- آخه...
- ببين دخترم! تو دختر مهربون، مسئوليتپذير و بااخلاقي هستي! بين تمام پرسنل بيمارستان اگه يه نفر باشه كه واقعاً از جونودل براي كارش مايه ميذاره، تويي! ازت ميخوام كه در نبود من هم كارا همونجوري پيش بره كه قبلاً انجام ميشد.
آقاي دكتر معنوي كه قراره بهجاي من بيان، دكتر مطمئن و سرشناسين. دوست ندارم يه وقت فكر كنن كه بيمارستان ضوابط و قوانين مخصوص خودش رو نداره. آقاي دكتر معنوي با وجود اينكه دكتر جووني هستن؛ امّا بهشدت توي كارشون موفقن و اين كه قبول كردن از آمريكا بيان ايران و رئيس اين بيمارستان بشن، فقط بهخاطر خواهشاي من بوده؛ چون واقعاً دوست نداشتم كه بعد از من، بيمارستان به دست كسي بيفته كهصلاحيتش رو نداره. پس ميخوام كه در نبود من، حواست به همهچيز باشه و كارا رو
همونجور كه قبلاً پيش ميرفت، پيش ببري!
- آقاي دكتر! من هر كاري كه از دستم بربياد انجام ميدم و إنشاءاالله كه نااميدتون نميكنم؛ اما نبودتون توي بيمارستان براي همه ما سخته!
- ممنونم. اميدوارم كه شما هم موفق باشين!
- تشكر. نميدونم خوشحالم از اينكه دارين زندگي جديدي رو آغاز ميكنين، يا
ناراحتم از اينكه ديگه شمار رو اينجا نميبينم!
- تو دختر عاقلي هستي! بود و نبود من اينجا خيلي فرق نميكنه؛ امّا بود و نبود
پرسنل خوبي مثل تو، خيلي فرق ميكنه.
- اين چه حرفيه آقاي دكتر! شما بزرگترين جراح و پزشك توي كشور هستين؛ امّا
من فقط يه پرستار عاديم.
✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
୫♥୫
مــــقامـمعــظمـࢪھبرێ ⇣
مُحَبّـــ♡ـٺ
مــــایہاَصـــلےِ⇦ زِنــــدِگے شیـــــریــنـِ
خانـــِــۅادِگےاســتـ😌 ؛
سَــ↭ـــعےکنیدمُحــَـــبّـٺــ را ࢪوزبہرۅز
افـــزایــــش بدهیـ...ـدヅ
#رهبری•|•#عاشقانه_مذهبی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
୫♥୫ مــــقامـمعــظمـࢪھبرێ ⇣ مُحَبّـــ♡ـٺ مــــایہاَصـــلےِ⇦ زِنــــدِگے شیـــــریــنـِ خانـــِ
❥• ⃟💌
مــݧحــ🧔ـــیدࢪۍۅتــۅفـ🧕ــاطـمے
دࢪدلــــمــاحـُــــبِّـ ولــے
ڪاݜࢪوزێبــشۅدعــاقـدمــــا⤹
ســــــیدعـــــــ♥️ــلے
#عاشقانه_مذهبی
✿⁐🦋
⸙وقتےدلـتگـــرفـتـہ...
خـــــدابـھفـرشتہهاش میگھ
نگــاهبـاز یـادشرفتہ⤹
‴مـــــنهسـتم‴
روز سـیونهـم #چـلہحاجـتروایے فـرامـوش نشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
14-HajHoseinYekta(www.rasekhoon.net)_08.mp3
988K
🕊⁐𝄞
شیــ😈ــطۅݧ
از آخــر خـــاڪـ୫ــریز
نفسـ مــامیــــاد↯
آرۅمـ آرۅمـ داࢪھ ٺیــــخلاصےــــر میزنہ...
#صوت_شهدایی*|*#حاجحسینیکتا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🕊⁐𝄞 شیــ😈ــطۅݧ از آخــر خـــاڪـ୫ــریز نفسـ مــامیــــاد↯ آرۅمـ آرۅمـ داࢪھ ٺیــــخلاصےــــر میز
『 اےســــرۅرمن چہبســياࢪ زشتےمَرا ⤹
پوشاندى ۅچہ⇣
بسيــــاربلاهاےسنگيݧۅبزرگےڪہ⇣
از مݧبࢪگــردانــدے』
دُعــــاێِڪُمِیــل♥️
🌱•|زنده شـدن شهـید غلامرضاخدایاریبهعنایت
امام رضا(ع)
❃درچنـدماهگے غلامرضابہدلیلتبشدید فوتمیڪند
✾پدرشهیدبہحضرت امام رضا(ع) متوسل شد
درحـالت رویا،سیدۍجلیل القدربه پدر شهید گفت «برو فرزندت را بیاور و در زیرڪرسےگرمڪن»پدرشهیدعرض میڪند ڪہ« فرزندمفوتڪرده است»
دوباره آن سید به پدر همان جمله را گفت
✾پدر شهیدپارچہ را از روۍپیڪرنوزاد برداشته ومیبیندڪہنوزاد نفسمیڪشد و زنده استوسال ها غلامرضابہ
عنوان خادم امام رضا(ع)خدمت کند.
🌿•|نقل از:مادرشهید
#امام_رضا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2fر