🏴🥀🏴🥀🏴
دست مےگیرد
و دل میبرد
و در رهش سر میدهند
این حسین ڪیست
ڪہ این گونہ عطایـے دارد
حسینیان محرم امسال را بہ یادتان سینہ مےزنیم ...
#شهید_محمد_معماریان🕊
#زیارت نیابتی
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴🥀🏴🥀🏴
◾️یاد شبهای عزا در خیمههای جبههها
◾️یاد عاشورای جبهه با حضور شهداء
◾️یاد دلدادگان ، رونق بزم دل است
◾️دل بی تاب من از شهیدان خجل است
# شهید_حسین_مالکی نژاد🕊
#زیارت_نیابتی
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴🥀🏴🥀🏴
🔹چقــدر از مَــنش این شهدا دور شـدیم
🔹آنقدر خیره به دنیا شده و کــور شدیم
🔹معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
🔹ما برای شهدا وصـــــلهی ناجور شدیم
#شهید_محمد رضا_شفیعی🕊
#زیارت نیابتی
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴🥀🏴🥀🏴
شهدا
رد نگاهشان به ماست!
فراموش کردیم سختی مسیرشان را...
گم کردیم رد نگاهشان را...
#شهید_حجت الاسلام_
سیداحمدعلی_نبوی
#زیارت نیابتی
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_ششم سپس پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهرب
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_هفتم
زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد : من اینجام، نترسید!
هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با ان وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :چی میخوای؟ در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید، به گریه افتادم و او از همین گریه
فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد :چه غلطی میکنی اینجا؟ پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن مسجد
فریاد کشید :بی پدر اینجا چه غلطی میکنی؟ نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست
جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :وهابیها دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست! سعد نمی فهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم :همونی که عصر رفتیم در خونهاش، اینجابود!می
خواست سرم رو ببُره... و او میدید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده ام رو به سعد هشدار داد :باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن
آروم نمیگیرن! دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش میلرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت
افتاد :من تو این شهرکسی رو نمیشناسم! کجا برم؟ و
او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با
آرامشش پناهمان داد :من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم.
هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله
درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم
مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. میبرمتون خونه
برادرم!« از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط می خواستم با او بروم که با اشک چشمانم به پایش افتادم :من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید و می ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمیبه سمت پرده رفت و دوباره برگشت :اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن.« و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :میتونی
فقط چند دقیقه مراقب باشی تا من برگردم؟« برای حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این ترس دیگر قابل
تحمل نبود که با هق هق گریه به جان سعد افتادم :من دارم از ترس میمیرم! رمقی برای قدمهایش نمانده بود،پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از دردضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی
صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این
آدمکُش معرفی کرده؟ لبهایش از ترس سفید شده و
به سختی تکان میخورد :ولید از ترکیه با من تماس می گرفت. گفت این خونه امنه... و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود! پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و
نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در
هم شکست :ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق
برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمقباشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن! خیره
به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد
اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت :این قرارمون نبود
سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار
کنی!!! پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه بازی هایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه!
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین وَعلی عَلی بن الحُسَین وَ علی اَولاد الحُسَین و علی اَصحاب الحُسَین
🖤سلام و عرض ادب و شب بخیر خدمت همراهان عزیز
جلسہ هئیت این هفٺہ را استعانت ازاقا ابا عبدالله شروع میکنیم
🎙سخنران#شیخ_محمدِ_اَمین
◾️موضوع: ولایت مداری
باما همراه باشید🌹
1.2M
🏴🥀🏴🥀🏴
اگر کسی در روز عاشورا از صبح تا شب گریان نزد آن حضرت بمونه در روز قیامت خداوند رو میتونه ملاقات کنه در حالی که خدای متعال ثواب ...
590.5K
🏴🥀🏴🥀🏴
زمانی که حضرت مسلم ع به یاری آنان نیاز داشت ایشون رو در کوچه ها رها کردند
توابین متوجه لشکر کشی ها و درگیری ها شدند اما سکوت اختیار کردند و جایی رفتند که...
1.68M
🏴🥀🏴🥀🏴
کسی که پرچم دار جنگ جمل در کنار امام علی ع بود به جای ولایتمداری خودمدار شد و به سوی حضرت علی اکبر ع نیزه پرتاب کرد برای ولایت مداری باید...
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°}
🥀هر شب از شبهاے ماه #محرم، بہ یڪے از شہیدان ڪربلا اختصاص دارد.🥀
▪️#شب_هشتم: حضرت علی اکبر(ع)▪︎
علی بن حسین (به عربی علي بن الحسين؛ ۱۱ شعبان ۳۶ هجری قمری – ۱۰ محرم ۶۱ هجری قمری) معروف به علیاکبر فرزند ارشد حسین بن علی و مادرش لیلا دختر ابی مره است. او در حالی که ۲۵ سال سن داشت
اولین نفر از بنیهاشم بود که شخصی با نیزه محکمی آن چنان به علی اکبر ع زد که دیگر توان
از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمیتوانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: پدر جان! الآن دارم جد خودم را به چشم دل میبینم و شربت آب مینوشم. اسب، حضرت علی اکبر (ع) را در میان لشکر دشمن برد و آنها با شمشیر بدنش را تکهتکه کردند.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
aliakbar.mp3
1.85M
🥀روضه خوانی حضرت علی اکبر ع توسط رهبر انقلاب
دردا! پدرزِداغپسر،پیرمۍشود
تنهاحسینبودوعلۍاکبرۍنداشت..
تا انتها به گوش بسپارید🖤
#محرم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون
💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید
🆔 @Shahedaneeh
.▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇
🆔 @seyedabdolmahi
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Gh1456
مداحی_آنلاین_چگونه_امام_زمان_عج.mp3
1.93M
چگونه امام زمان (عج) از احوال ما خبردار هستند؟🤔
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام رفیعی
#صبحـتون_مهدوے⛅️
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴🥀🏴🥀🏴
پـسرے مـانده بہ خـاک و پدرے مے نگرد
مـانده حیـران کہ چگــونہ بـدنش را بـبـرد
چـون کہ این چـاک تـرین جسـم میـان شهـداست
خـوب شـد بـار دگـر بـوسہ بـر ان لـب نگـذاشت
ور نہ مے مـرد از ان بـوسـہ کہ زینب نگذاشـت🖤🥀
#شهـادت_حـضرت_علـے اکبـر🕊
#استوری
#مـا_ملـت_امـام_حسـینیم🏴🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•~🥀🖤~•|
🕊مثل پرندهای که بیبال و پر بماند...
فرزند رفته باشد اما پدر بماند...
🕊میگفت امانت من آمد برای رفتن
کِی رسم بوده اصلاً یک رهگذر بماند..
🕊حتماً به تو شهادت میآید و به من داغ
باید رها شود تیر، باید سپر بماند..
کمر هایی که بی صدا خمیدند... 💔
#پدران_شهدا
وداع پدر#شهید_نوید_صفری
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴🥀🏴🥀🏴
آسمان و زمین دلشان
براۍ گریه لک زده بود ،
#حسین_ع بهانه را
تا بینهایت
جور ڪرد...
[+خدایا ! آخرین پلانِ زندگیم رو
مجلس روضه بنویس...]
#هر_خانه_یک_حسینیه🖤🥀
#هر_خانه_یک_پرچم🏴
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_هفتم زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکر
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_هشتم
نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد :من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.« سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید! من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با بسم الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند وهنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سورمه ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلندچهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است. یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبه های گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :سریعتر بیاید! تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد. به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
🌸🌸🌸🌸
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :شما اینجا چیکار میکنید؟شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :چرا نرفتید بیمارستان؟« صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می خواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!و سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :دکتر تو مسجد بود و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :کی این
بیمارستان صحرایی رو تو 8۹ ساعت تو مسجد درست کرد؟ برادرش اهل درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :البته قبلش وهابیها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!
سپس از روی تأسف سری تکان داد و از حسرت آنچه در
این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود! ازچشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن! و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :میدونی کی به زنت شلیک کرده؟
سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی
نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
خیابون اصلی که دیدم...
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹سلام و شب بخیر بہ همراهان عزیز
◾️در دهہ اول محرم هر شب هیئت مجازے داریم امشب درڪانال👇
🔷 @ebrahim_navid_delha
منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹
🎙سخنران #شیخ_محمدِ_اَمین
💠موضوع: حمایت از دین
.
▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇
🆔 @seyedabdolmahi
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
▪️اربابم یا حسین!
تا رو فرش روضه هاتون این قدم خورد...
به شکرانه اینکه امسال هم،
چشمانم به سیاهیهای عزا منور شد
عهد میکنم چشمانم را از سیاهی گناه بِشویَم
تا بلکه اقایم بیاید...💔
قلب امام زمان عج این روز ها تحت فشار است صدقه ی صبح و شام برای سلامتی آقا فراموش نشود...🖤
#صبحتون_مهدوی
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی_آنلاین_پاشو_علمدار_حرم_جواد.mp3
10.03M
🌴پاشو علمدار حرم😭
🌴یه سری به حرم بزن😭
#تاسوعا
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
آجرک الله یا صاحب الزمان😭😭
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بعدتو_حسین_غریب_شد🥀
لشکرم ریخٺ بهم یار رشیدم برگرد
ناامیدم نڪن عباس،امیدم برگرد
نگران حرمم جان حسین زود بیا
حرف غارٺ شدن خیمہ شنیدم برگرد
#بیا_برگرد_خیمہ💔🥀
#تاسوعا #محرم 💔🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•🥀•
طفلخود را طرف لشگر نامرد گرفت
زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت
رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت..🖤
دوخت ماسک واهداء کتاب به کودکان ونوجوانان در روز حضرت علی اصغر🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی
بزرگوارانی که تمایل به همکاری در برگزاری زیارت نیابتی شهدا در شهر های رشت،قزوین و ساری هستند لطفا به ایدی زیر مراجعه کنند
🆔@shahidhadi_delha
سپاس از همراهی شما بزرگواران