عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🌷 ⃟ ⃟❥• ✾بـراۍاخـرین نفـس بخۅنترانہاۍ... ✾ڪہباید ازتـــۅبگذرم بہهـر بهانہاۍ... ✦ࢪفیـقآ
•⁕⊱❤️⊰⁕•
✦زمیــن
حقیــــــࢪبود
بــࢪاۍ داشتـنـتـــ⇝
✦آسمــــان
بہ" تـۅ"بیشتࢪمےآیـد...❥
#رفیق_شهیدم
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•✿ ⃟⠀ ⃟✿•⠀
♡علاقہ اش بہ شهدا ۆ شهادت آݩ قدࢪ بود ڪہ همیشہ دࢪ گلزاࢪ شهدا سࢪاغش ࢪا مێ گࢪفتیم. حتێ با یڪی از شهداێ مدافع حࢪم دࢪ همیݩ گلزاࢪ شهدا و سࢪ مزاࢪ اۆ دۆست شده بۆد. مێ گفت یڪ باࢪ ࢪفتہ سࢪ مزاࢪ شهید ࢪسۆل خلیلێ. نوشتہ هاێ ࢪوێ سنگ مزاࢪ ࢪا خۆانده ۆ دیده بۆد از اۆ ڪۆچڪ تࢪ اسٺ. بعد ࢪو بہ شهید ࢪسۆل خلیلێ کࢪده و گفتہ بۆد شما چهاࢪماه از مݩ ڪوچڪ تࢪید. مݩ اینجا زنده باشم و شما نہ!
♡از هماݩ جا با ایݩ شهید دۆست شده بۆد ۆ همیشہ سࢪ مزاࢪش مێ ࢪفت. علاقہ اش آݩ قدر زیاد بۆد ڪہ ڪنار مزاࢪ شهید خلیلێ یڪ جاێ خالێ بۆد. نۆید آنجا ࢪا بہ عنواݩ مزاࢪ خۆدش انتخاب ڪࢪده و ڪࢪوڪێاش ࢪا ڪشیده ۆ ۆصیت ڪࢪده بۆد اگࢪ مݩ شهید شدم مݩ ࢪا اینجا دفݩ ڪنید
ࢪاوێ: پدࢪبزࢪگواࢪ شهید
#شهید_نۆید_صفࢪی
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⇝◌『✿』
〖دستم نمیرسدبه
بلندایآسمان شهادت...
اما دست به دامان تو میشوم
ایشهیدتاشایدضمانتمرابکنی...〗
ارسالی از خواهر بزرگوار شهید
#رفیق_شهیدم
#شهید_نوید_صفری
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
○🦋 ⃞ 🌹○↯
بعضۍوقتـاخیلی دلتنگ شهدا میشیم و
کلی حرف باهاشون داریم
اونموقعاستڪہباشهدادرددلمیکنیم
◹خواستمبگـ🗣ـــم◸
شمااعضاۍمحترمهممیتونید
دلنوشـ💌ـتہهاتونوباشهداتوۍلینڪ ناشناسبرامونبفرستید↻
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
منتظࢪ دلنۆشته های شهداییتون هستیم👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/793699172
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_بیستُ_چهارم دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_بیستُ_پنجم
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
♦️ چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
♦️ در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
♦️ با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
♦️ دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
♦️ از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
♦️ از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
♦️ سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
♦️ و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
♦️ با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
♦️ سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
♦️ صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
اعضاۍمحتـࢪم🙌🏻
⏰رأسساعـت21:00
مصاحبـۀآنلایـنبـا
خـواهـرشـھـیدصفـرۍشـروعمیـشۅد.
میـزبـانشمـاهسـتـیـمدࢪ↯
ڪانالِ"بـاابـراهیـمونـویـددلـھـا"
♡http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
خـوشآمـدیـن🌱
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•🥀°⃝•
پیامبࢪ گرانقدࢪ اسلام میفࢪمایند:
غیبٺاناسٺڪہاز بࢪادࢪت
چیزێبگۆیۍڪہخۆشنداࢪد
(ڪنزالعمال)
#حدیث
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🥀°⃝• پیامبࢪ گرانقدࢪ اسلام میفࢪمایند: غیبٺاناسٺڪہاز بࢪادࢪت چیزێبگۆیۍڪہخۆشنداࢪد (ڪنزالعمال
°✿ ⃟◯°⠀
بسیاࢪی مشڪلاٺ دڔ دنیا حل میشد
اگࢪ↯
ࢪو دࢪ ࢪوۍ یڪدیگࢪ حࢪف میزدیم
نہ پشٺ سࢪ یکدیگࢪ
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
᯽♥᯽
بـعضےوقـتهـا
بایـدقاصـدکبـاشیـم♡
وبشـویـمقـاصـدآࢪزۅهـاۍآدمهـا🕊
آنوقـتمحـالِممـڪناسـت...
خـدا"آرزوهـاۍ"مـا ࢪا ببیـنـد وَ
دࢪ سبـد بـࢪآورده شـدههـا نچینـد🌿
ࢪوزِاۅل"چلـهحاجـتࢪوایۍ"
فـࢪامـوشنشـود❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪمڪ_مومنانہ
⸙به مناسبت سالࢪوز شهادت
شهیدنۅیدصفرۍ"و"شهیدࢪسۅلخلیلے"
✦مجموعہابراهیمونوید دلهاتاظهوࢪ ࢪزمایش ڪمڪ مومنانہࢪا بࢪگزار میڪند.
⇦جهت مشاࢪڪتدࢪ اینطࢪح مبلغ موࢪد نظࢪ رابـہشماࢪه ڪاࢪتزیࢪ ۅاࢪیز کنید👇
💳6037-9972-9127-6690
آیدیجـھـتارسالفیش↯
@shohadaa_sharmandeimm
⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
〖↬❥(:√↻🌼➣
حـ♡ـسـن
زيباټـرين اسـمدۅ دۅنیاسـٺــ…
ڪرامت از سـروپايشھۅیداستــ...
اگــر ݘــہ عالمےهسٺریزهخۅارش...
ولےمظلومترینفـرزند زهـراستـ...
#دوشنبہ_هاۍ_امام_حسنۍ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
〖↬❥(:√↻🌼➣ حـ♡ـسـن زيباټـرين اسـمدۅ دۅنیاسـٺــ… ڪرامت از سـروپايشھۅیداستــ... اگــر ݘــہ عالمےه
⇨↻∞➣○
⸙بـہ همانخاڪغࢪیبانهٔ
قبࢪش سـۅگند
بےحـࢪمهستـ⤹
ولے هرݘـــہحـࢪم زنـدهاز اوستـ....
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم_ایتا
#شهید_احمد_مشلب
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
••• باما ایتایے متفاوت تࢪ ࢪا تجࢪبه ڪنید ♡
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
[•بســـــمࢪبالشـھـداوالصدیـقیـن•]
همراهانگرامے🌱
بࢪایحمایتازمجموعهلطفاازطࢪیق
لینڪهاۍدࢪجشدهگـࢪوههاوکانالهاۍ
مـاࢪادنبالڪنیـنツ
•••ابࢪاهیـمونـویـددلـھـاتاظـھـور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•••کانالعشقیعنے یهپـلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•••کانالاستیکࢪشهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
••• بیتالشـھـدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
•••بیتالشـھـدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
💫دࢪکـاࢪخیࢪحـاجـتهیـچاستخاࢪه نیست.🌱
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•❥ ⃟ ⃟❥•°
✿مـرگ"تـــ∞ـــۅ"
یڪ عـالمےراخـۅشحالڪرد...
یڪ عـالمےراویرانہڪرد...
عالـممعاویہراخـۅشحالڪرد...
عالـمعلےبنابےطالـبراویـرانڪرد...
#حاج_قاسم
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•❥ ⃟ ⃟❥•° ✿مـرگ"تـــ∞ـــۅ" یڪ عـالمےراخـۅشحالڪرد... یڪ عـالمےراویرانہڪرد... عالـممعاویہراخ
【•⚘🕊°】
{•ایــنـــجـــا↯
حـالو روزهیچڪس
خــوشنیستـ
اِنـگـاردلِــ♡ـــ هـمہ
بـࢪاۍتــوتنگشده 💔...•}
#سردار_دلها
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
4_5807872888975395012.mp3
10.33M
به وقت مداحے↯★
میشھ ازم راضے باشے دردت بھ جونم یاحسین♡∞
#امام_حسین
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
○🦋 ⃞ 🌹○↯
بعضۍوقتـاخیلی دلتنگ شهدا میشیم و
کلی حرف باهاشون داریم
اونموقعاستڪہباشهدادرددلمیکنیم
◹خواستمبگـ🗣ـــم◸
شمااعضاۍمحترمهممیتونید
دلنوشـ💌ـتہهاتونوباشهداتوۍلینڪ ناشناسبرامونبفرستید↻
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
منتظࢪ دلنۆشته های شهداییتون هستیم👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/793699172
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_بیستُ_پنجم همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #مح
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_بیستُ_ششم
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
♦️ دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
♦️ و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
♦️ این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
♦️ او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
♦️ عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
♦️ از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
♦️ وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
♦️ امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
♦️ انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
♦️ پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
♦️ چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
【♥️͜͡🔗͜͡🍃】
قاصـدڪ🌱
دانـهاۍڪوچـڪاسـت...
ڪهبـهآࢪزۅیۍبـزࢪگتبـدیـلمۍشـۅد💫
ࢪوزدۅم↯
#چلـهحـاجـتࢪوایۍ
فـراموش نشـود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
• ⃟ ❤️ ⃟•⠀⠀
گـفتـ:منڪنارتباشممنتهاپشٺ بہتـو بشینممیتونےمنـۅببینے؟
گـفتم:نـہخـبنمیشہ!
گـفٺـ :هممونبـاامامزمانهمینطورۍ هستیم!
پشٺبہآقـانشستیم ...
ۅاِلا آقـاڪنارمـونہ...
#امام_زمان
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
• ⃟ ❤️ ⃟•⠀⠀ گـفتـ:منڪنارتباشممنتهاپشٺ بہتـو بشینممیتونےمنـۅببینے؟ گـفتم:نـہخـبنمیشہ! گـ
•✿❤️✿•
گـرچـہ ...
اینشهرشلۅغاست،
ولےباۅرڪن
آنقدر ...
جاۍتـ∞ـۅخالےست،
صـدامےپیچـد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂↯●√
🌱•| شهید سید مصطفی موسوی،
متۅلد4\8\1374
جـۅانترینشهـیدایـرانۍ
مـدافع حـرم ڪہدرسـن 20 سالگۍ
بـہعنۅان بسیجےتڪاۅربہسـوریہ
اعزام شـد
در روز بیسٺۅیڪم آبــان سال 1394،در شهـرحلبسـۅریہبہشهادٺرسیـد.
شهیدسید مصطفۍمۅسوۍ
رابہعنوان جوانترین
شهید ایرانی مدافع حرم میشناسند،
به همگان ثابت کرد که جنگیدن با
دشمنان اسلام، سن و سال نمیشناسد
بلکه شجاعت و قلبی مطمئن
به وعده خداوند میخواهد
که همه درد ها و رنج ها
را به جان بخرد
و برای رضای خدا از
همه چیزخود بگذرد
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂↯●√ 🌱•| شهید سید مصطفی موسوی، متۅلد4\8\1374 جـۅانترینشهـیدایـرانۍ مـدافع حـرم ڪہدرسـن 20 سالگۍ
•✦🦋✦•
تــ∞ــۅ خندیدۍو چشمانت
ز یادم بُـــــرد رفتن را
مـن از لبخنـــــدت آمۅختم
ز این دنیــا گـذشتن را ...
انشاءالله فردا راس ساعت 21 با خانواده شهید بزرگوار مصاحبه خواهیمداشت
#رفیق_شهیدم
#پاسـڊارانبۍپلاڪ