eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
💢بهترین یادداشت 🔹دو ماه بعد شهادت شهید قسمت شد بریم دیدار حضرت آقا ،نماز به امامت حضرت آقا قابل وصف نیست ،بعد نماز نشستند و با تک تک ما صحبت کردن. 🔹حس عجیبی بود تا حالا همچین حسی را تجربه نکرده بودم بعد اینکه آقا با من صحبت کردند من عکس شهیدمو به ایشون دادم تا یک خطی کنار عکس یادداشت کنند . 🔹شهید هادی کاردیده در مورخه ۱۳۹۶/۰۹/۱۷در درگیری با اشرار مسلح به فیض رفیع شهادت نائل گردید . 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌿‏مرگ که همیشه قطع شدن نفس نیست مرگ می‌تونه قطع شدن شوقت برایِ امام زمانت باشه..♥️ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهادت هنر مردان خداست 🔹شهید والا مقام در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا امد . او فردی مومن و صادق و راستگو بود . بسیار خانواده دوست بود به واسطه علاقه زیاد به دین مبین اسلام و انقلاب به صف همرزمان خویش در عرصه امنیت پیوست و در امر پذیرش مسوولیت فداکاری و رشادت خویش را به نمایش گذاشت . 🔹تنها فرزند خانواده بود شهید گرانقدر توسط منافقین و اشرار مورد ضرب و شتم قرار گرفت و در بیمارستان ناجا بستری شد و اعلام کردند که وقتی خوب بشوم از انها شکایتی نمیکنم که این نشان از گذشت و بزرگواری ایشان را داشت . در آخرین لحظات زندگی پربارشان سفارش فرزندانش را بسیا ر کرد . همسرشان میگوید هر وقت مشکلی داریم و ناراحت هستیم شهید به خوابمان می آید و من را به آرامش و توکل به خدا دعوت میکند . 🔹شهید گرانقدر در عرصه مبارزه با ضد انقلاب جهت مبارزه با مخالفین نظام وارد کاروزار گردید که توسط منافقین کوردل به شدت مورد ضرب وشتم قرار گرفت و به علت شدت جراحات وارده در بیمارستان ناجا به شهادت رسید. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ● شهیدمحمد استحکامی فرزند مهدی در تاریخ ۱۴ تیرماه، سال ۱۳۶۲ در جهرم دیده به جهان گشود. ● شهید محمد استحکامی بسیار ساده زیست، به دیگران کمک می کرد ، نسبت به غیبت و خمس دادن از ویژگی‌های بارز شهید_استحکامی بود. به گفته همسر بزرگوار شهید؛ « هرزمان که سال خمسی می رسید من به محمد می گفتم ما که چیزی نداریم که خمس بدهیم، اما محمد ختی حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب می کرد و خمس مالش را می داد. ● شهید_استحکامی هیچگاه از مأموریت هایش به همسر خود چیزی نمیگفت ، چند روز قبل از رفتن به مأموریت آخر به همسرش می گوید باید صبورتر از دیگر دفعات باشی .همسرش می گوید همیشه محمد را لایق شهادت می دانستم و برایش آرزو می کردم شهید بشود ولی هرگز گمان نمی کردم که به این زودی شهید شود. ‌● سرانجام در تاریخ ۲۷ مهرماه، سال ۱۳۹۴ در مبارزه با تکفیری های ت روری س ت در دفاع از حرم حضرت عقیله بنی هاشم (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. این شهید بزرگوار در عصر روز تاسوعا در جوار گلزار شهدای رضوان جهرم به خاک سپرده شد. ● همانطور که امام خمینی (ره) فرمودند:« پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد. اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه کسانی که به خدا و اهل بیت (ع) اعتقاد دارند باید توجه ویژه به آن داشته باشند. 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
عکاسی که عکس شهادت می‌گرفت!! اعزام سپاه محمد ﷺ بود و طبق معمول داشتم عکس می‌گرفتم گفت: «اخوی! یک عکس هم از ما بگیر» گفتم: اگه عکست را بگیرم شهید میشوی‌ها! خندید و آماده شد ، عکسش را گرفتم اسمش «محمدحسن برجعلی» بود و در همان اعزام هم شهید شد این همان عکس است ... عکاس : حسن شکیب‌زاده 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 🌴بی تو یا زهرا، آه از این دنیا 🌴بی تو مانده مرتضایت با غم دنیا 🎙 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مبادا عطر عشقش مستم کند... آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را میلرزاند... مصطفی لحظه ای نمی نشست،.. هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد.. و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم _زینب جان! نمیترسی که؟😢 و مگر میشد نترسم..😥😨 که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند..و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم.. تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد. دست خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود.. که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید... ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت📲 تا بی معطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد... حرم حضرت سکینه(س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم...😞😢 با ماشین🚙 از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است...😨😱 آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود... مصطفی خیابان ها را به سرعت طی میکرد.. 💨🚙تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم..😥😥 و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده..وخبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم برداری میکردند... آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند.. 😢😒 و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه💚😭 فقط گریه کردیم... مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در _حرم حضرت زینب(س) رفت... ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی🏘 ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد😥😍 که تا از ماشین پیاده شدم،.. مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید... در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم وحالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم میکردم.. تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند که مصطفی از قدمی رفت و مادرش عذرتقصیر خواست😔 _این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟😥 و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس میکرد.. که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد _دکترش حضرت زینبه.😊 خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد _از پشت بام حرم پیداس!😊 تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه! و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده... که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد.. قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم💚 در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید😍 که نگاهم از حال رفت...😍😭☺️ حس میکردم گنبد حرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حجله دامادی مادر برای فرزند شهیدش 😭 ♦️ مادر شهید مدافع امنیت، ، شهید حادثه تروریستی راسک، برای فرزند شهیدش حجله دامادی مهیا کرد. خداوند متعال به خانواده شهید صبر جمیل و اجر جزیل عنایت فرماید، روح شهید شهریاری و همه شهدا شاد و یادشان گرامی باد. شهیدان 1402 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
: ●خدایا در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم گریستم، خندیدم خنداندم و گریاندم افتادم و بلند شدم کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام..‌‌. 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خدا صبری دهد دل‌های از جا رفته‌ی ما را...💔 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
توی تبلیغـات بود و نقـاشی می ڪشید قـرار شد بـارگاه ملڪوتی امـام حسيـن(ع) رو روی دیــوار نقــاشی ڪنه.... نزدیڪای غـروب ڪارمون تقریبا تمـوم شد محمدجواد در حال رنــگ ڪردن پــرچــم حــرم امام حسين(ع) گفت: "حیفه این پرچم باید با رنـگ بشـه... هنــوز جمله اش تمـوم نشده بود ڪه صـدای سوت خمپـاره پیچید... بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خـورده و خــون ســرش دقیقا به پــرچـم حــرم امام حسین (ع) پــاشیــده.... 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 خدایا! می دانم که کم کاری از من است خدایا! می دانم که من بی توجهم خدایا! می دانم که من بی همتم خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید.. آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
اگرسگ گرسنه ای به شما روی بیاورد وهمراه شمانان وگوشت باشد، آیاباگفتن چخ، سگ میرود؟؟؟ چوب هم بلندکنی فایده ندارد، اوگرسنه است وچشمش به غذاست ودست بردار نیست، امااگرهیچ همراه نداشته باشی، می فهمدچیزی نداری ومیرود... شیطان هم درکمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان: حب مال زروزیور شهوت بخل حسادت و... درآن بود، همانجامتمرکزمیشودومی ماند. واگرصدهاباربگویی: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم فایده ندارد. امااگرطعمه وآذوقه اش رادورکنی آنگاه می بینی بایک استغفارفرار می کند... تاوقتی گناه راقلبا دوست داریم وخودمون درموقعیت گناه قرار میدیم، نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم وبگیم پناه میبریم به خدا!!! بایدازموقعیت گناه فرارکنیم وبه خدا پناهنده بشیم. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
سلاماً علے من حاربّو الّیل و عِند الصّباح بالاکفانِ قد عادوا سلام بر کسانے که شب را مے جنگند و صبح هنگام،با کفن برمے گردند .... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ما در قبال تمام کسانی که راهِ‌ کج می روند مسئولیم، حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم‌ از کجا معلوم که ما در انحراف آنها نقش نداشته باشیم!؟ 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
💔 حد و مرز ندارد جغرافیا سرش نمےشود در اوج هم ڪہ باشے دلٺ💔 تو را زمین مےزند! و چہ زمینے بهتر از 🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» ● متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه ي اميد چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.» ●لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.» اشک در چشم مادر حلقه زده بود. با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!» آه از نهاد زن غریبه برخاست. همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن. گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...» 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حسین حقوق بگیرسپاه بود اما هیچوقت پول به خانه. نمی آورد. می گفت:من نیازی به پول ندارم چون خرجی ام باپدرم است. کل حقوقش رابه خانواده های بی بضاعت روستامصرف می کرد. یادم هست ازمراغه خوردوخوراک مثل روغن نباتی، برنج، قندوچای ووسایل دیگر می خرید وبار موتور می کرد و می آورد روستا وبین خانواده های نیازمند تقسیم می کرد. چندبارازطرف سپاه مراغه خواستندبه حسین زمین بدهند اماقبول نکردوگفت:من نیازی به زمین ندارم. چون فعلادرخانه پدرم زندگی می کنم. اخلاقش طوری بودکه توی روستاهمه دوستش داشتند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
نه فاتح و نه سپهبد ، نه ذوالفقار و نه سردار برای نـام تـو تنـها " شهیـد " بود سزاوار 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب(س) نگاهم میکند.. که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم... از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم..😭 و به خدا حرف هایم را میشنید،..✨ اشکهایم را میخرید..😭 و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد _آروم شدی زینب جان؟😊 به سمتش چرخیدم،.. پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند _این سه روز فقط حضرت زینب(س) میدونه من چی کشیدم!😥 و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد _اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست📸 رو گرفتن. محو نگاه سنگینش مانده بودم..😧😨 و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد _از رو همون عکس ابوجعده🔥 تو رو شناخته! و نام ابوجعده هم ردیف 🔥حماقت و بیغیرتی سعد🔥بود که صدایش خش افتاد _از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.😥 حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.😐😥 گیج این راز شش ماهه😧 زبانم بند آمده بود... و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد _همون روز تو فرودگاه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، ازتهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!😕 از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت _البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.😕😥 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، 😥😓دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد _همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.😊 منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم ایران، ولی نشد.😕 و سه روزپیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست.. و صدایش در گلو فرو رفت _از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!😥 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب(س) حرف آخرش را زد _تا امروز این بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز برات امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!😔 ساکت بودم و از نفس زدن هایم وحشتم را حس میکرد.. که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و عاشقانه حرف حرم را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
برایم بگو ، قصه مظلومیت را و ترسیم کردن تابلو زیبای حماسه را تو از تبار غیرتی .... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
و چه مادران چشم انتظاری که حتی در برف و بوران به هوای در آغوش کشیدن پاره ای از پیکر فرزندشان آمدند و دست خالی برگشتند... 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa