7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۲ آبان روز ایثار و حماسه شهرستان کاشان گرامی باد.
یادمان تشییع ۹۶ شهید گردان امام محمد باقر علیه السلام
#روز_حماسه_و_ایثار
#کاشان
@sh_mahdidehghan
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به استقبال اجلاسیه کنگره بین المللی شهدای مدافع حرم
۱۵ و ۱۴ آذر ۱۴۰۲ --- تهران ● ۲۲
بلال؛ از رزمندگان لشگر فاطمیون می گوید: یک روز به پوتینهای کهنه ابوحامد نگاه کردم و گفتم: حاجی! شما فرمانده یک لشگر هستید. این چه پوتین هایی است که پا کرده اید؟ یک لحظه صبر کنید تا یک پوتین نو برایتان بیاورم.
شماره پای ابوحامد با شماره پاهای خودم یکی بود. یک جفت پوتین نو را که یکی از دوستان برایم هدیه آورده بود، برداشتم و به ابوحامد دادم.
وی همان جا پوتینها را به پا کرد. خواستم پوتینهای قدیمی ابوحامد را دور بیندازم که قبول نکرد. پوتین ها را توی یک پلاستیک گذاشت و همراه خود برد.
یک هفته بعد، با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پوتینهای قدیمی را به پا کرده است.
گفتم: حاجی! از پوتینهای جدید خوشتان نیامد؟
گفت: نه اتفاقا خیلی هم خوب بودند. جایی برای نماز رفته بودم، وقتی بیرون آمدم، پیداشون نکردم. این را گفت و خندید!
بعدها فهمیدم، همان روز برای سرکشی به خط مقدم میرود. پوتینها را از پا در می آورد و به یکی از برادران رزمنده فاطمیون می دهد.
عشقش، نیروهایش بودند. به رزمندگان در خطوط عملیاتی و به مجروحین در بیمارستان سر میزد و همواره در کنار و به فکر یاران و همرزمانش بود.
https://eitaa.com/alishirazi_ir
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به استقبال اجلاسیه کنگره بین المللی شهدای مدافع حرم
۱۵ و ۱۴ آذر ۱۴۰۲ --- تهران ● ۲۳
علی؛ از رزمندگان لشگر زینبیون می گوید: زینتعلی جعفری از فرماندهان لشکر زینبیون بود. وی با سفر به ایران، راهی سوریه شد و در روند آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسید.
در آخرین لحظات زندگیش، او را در آغوش گرفتم. زینت به من گفت: علیآقا! فکر میکنید من به اتکای این تجهیزات و مهمات به میدان نبرد میروم؟! امید من به صاحبالزمان (عج) است. ما برای ایشان میجنگیم و ایشان ما را تنها نمیگذارد.
حال و هوای زینت، عرفانی و اهل سیر و سلوک بود. حالش در حرم حضرت زینب (س) قابل وصف نبود.
یک روز ضریح را محکم گرفته بود و رها نمیکرد. نمیدانم بین او و خدای خودش در این ملجأ نورانی و روحانی چه گذشت. پیشانیاش را به ضریح چسبانده بود و مناجات میکرد و اشک می ریخت.
ایشان در قم کارگر بود. وقتی که از کارگری و کار در ساختمان فارغ میشد، خودش را به کلاس درس اساتید و علمای قم میرساند و از محضر آنان بهره می برد.
زینت علی جعفری، گل سرسبد بچههای زینبیون بود. از سر و صورتش نور می بارید. نوری که از رابطه او با خدایش حکایت می کرد.
https://eitaa.com/alishirazi_ir
یاجبار
در آستانه ۱۳ آبان، روز دانش آموز و روز مبارزه با استکبار جهانی ودر ایامی که سگ هار آمریکایی های سلطه گر یعنی صهیونیستهای خبیث درغزه در حال جنایت ونسل کشی هستند، مادانش آموزان بسیجی ضمن محکوم کردن جنایت های بی سابقه ی این روزهای صهیونیست ها، باشرکت در راهپیمایی روز۱۳ آبان نشان خواهیم داد ما ازنسل همان فهمیده ها وبهنام محمدی ها هستیم که اگر فرماندهی کل قوا لب تر کنند آماده ی جانفشانی وحماسه آفرینی هستیم.
ماهمان نسل جوانیم که ثابت کردیم/ در ره عشق جگردارترازصد مردیم/ هر زمان شور خمینی به سرافتد مارا/ دور سید علی خامنه ای میگردیم
حوزه های بسیج دانش آموزی سراسرکشور
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷سلام ما به لبخند شهیدان
#شهیدمدافعحرممهدیطهماسبی
#شهیدمدافعحرمابراهیمعشریه
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
#عارفان_مجاهد #مدافع_حرم
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
🔗 | @arefanemojahed
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به استقبال اجلاسیه کنگره بین المللی شهدای مدافع حرم
۱۵ و ۱۴ آذر ۱۴۰۲ --- تهران ● ۲۴
همسر شهید سید علی زنجانی می گوید: ۱۳ دی ۱۳۹۸ بود. عقربه ها ساعت دو بعد از نیمه شب را نشان می داد. طبق معمول سید علی در خانه نبود. بچه ها خوابیده بودند. داشتم اخبار شبکه المیادین را نگاه می کردم. یکدفعه تصویر حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس را دیدم. تلویزیون اعلام کرد: حاج قاسم و ابو مهدی شهید شده اند.
فشارم بالا رفت. شروع کردم به لرزیدن. بغض به گلویم چنگ انداخت. باورم نمی شد این خبر درست باشد... آن روز ساعت ۷ صبح با خانواده حاج اسماعیل نصیری، رفتیم مشهدالحسین. ایرانی های زیادی آن جا جمع بودند و مراسم روضه خوانی برپا بود. همه داشتند گریه می کردند.
من هم شروع کردم به روضه خوانی و زیارت عاشورا. زن ها بی تابی می کردند و به سر و صورت می زدند.
به قدری از این حادثه شوکه بودم که دو روز بعد، خواب حاج قاسم را دیدم. کاغذی به دستم داد که روی آن، یک تاریخ نوشته شده بود. بیدار که شدم، تعبیرش را نفهمیدم.
مدتی بعد، ساعت از دوازده و نیم شب گذشته بود. از فرط خستگی، خیلی زود خوابم برد. حاج قاسم سلیمانی را در خواب دیدم. پیراهنی سیاه به تن داشت و پیشاپیش صدها سرباز ایستاده بود. آسمان پر بود از کبوترهای سفید چشم یاقوتی ...
با صدای اذان صبح، چشم باز کردم. به خوابی که دیده بودم فکر کردم و به حاج قاسم ...
عضو یک گروه بودم که برادر شوهرم نیز عضو آن بود. فیلمی از سید علی توی گروه بود...
جیغ زدم: یا حسین! سید علی شهید شد.
فوری به مادر سید زنگ زدم. هق هق گریه اش می آمد. با صدایی گرفته گفت: سید علی شهید شد.
ابراهیم، با داد و فغان من از خواب پرید. فریاد کشید: مامان! خواب بابا رو دیدم! ... فریادهای ابراهیم در سرم پیچید: بابام شهید شد ...
https://eitaa.com/alishirazi_ir