▫نحوه اطلاع از شهادت؛
👈قرار بود برای #حلما جشن سیسمونی بگیریم که کنسل شد.
همان روز جمعه به اتفاق خواهرم به منزلمان آمدیم.
#آقا_میثم گفته بود :
👈هفدهم یا هجدهم ماه برمیگردد.
من گفتم :
دو ماه خانه نبودهام و باید برای استقبال از میثم همه جا را تمیز کنم تا وقتی برگشت، خانه مرتب و تمیز باشد.
➖ مادرشوهر و جاریام هم همراهم بودند.
یک دفعه برادرم آمد و گفت:
➖«مامان گفته هوا سرد است. بیایم دنبالتان» گفتم:
➖ «ما که تازه آمدهایم.»
ولی از آنجایی که مادرم نگران حالم بود چون آخرین ماه بارداری را پشت سر میگذاشتم،
زیاد با خودم احتمال افتادن اتفاقی را ندادم.
با برادرم دوباره به خانه پدری برگشتم و دیدم شوهر خواهرهایم در حیاط ایستادهاند.
پرسیدم:
➖«چرا اینجا ایستادهاید؟»
گفتند:
➖ «تو برو داخل خانه»
رفتم دیدم برادرم آنجاست.
دستم را کشید برد داخل، دیدم امام جماعت مسجد جامع #قرچک هم آنجاست.
ایشان گفت:
➖ هر کسی که به #سوریه میرود به خانوادههایشان سر میزنند.
من پیش خودم گفتم:
➖ آقا میثم دو ماه است که رفته سوریه. چرا حالا که میخواهد برگردد آمدهاند سربزنند⁉
باز هم شک نکردم که ممکن است اتفاقی افتاده باشد. به مادرم گفتم:
➖ «اینها برای چه آمده اند؟»
گفت:
➖«همینطوری»
رفتم نشستم داخل اتاق.
حتی به مخیلهام هم خطور نمیکرد که ممکن است میثم #شهید شده باشد.
حاج آقا خیلی آرام از من چند سوال پرسید و گفت:
➖«آقا میثم کی و چگونه به سوریه رفت؟»
و چند سوال دیگر در مورد سفر سوریه میثم پرسید.
وقتی همه اینها را پاسخ دادم ،
گفت:
➖«آقا میثم #مجروح شده است.»
ولی باز هم نگران نشدم و شکی نکردم.
پیش خودم گفتم:
➖فقط بیاید. اشکال ندارد مجروح شده باشد.
اما بعد از این حاج آقا ناگهان گفت:
🌷«خدا داده و خدا هم گرفته» 🌷
وقتی این را گفت دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
به نقل ازهمسرشهید
@pelakkhakii