هادی حسین زادهآوای مادرانه - قسمت سوم.mp3
زمان:
حجم:
8.14M
#آوای_مادرانه
قسمت سوم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
#فاطمیه
#مادر
@YaOmah 💚🍂
📿 #یازهـراء بگو و کلیک کن⇱
هادی حسن زادهآوای مادرانه - قسمت چهارم.mp3
زمان:
حجم:
9.77M
#آوای_مادرانه
قسمت چهارم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
#فاطمیه
#مادر
@YaOmah 💚🍂
📿 #یازهـراء بگو و کلیک کن⇱
ده پانزده دقیقه به اذان که می شد، آستین بالا می زد و برای نماز آماده می شد. نماز اولویت اولش بود. می گفت: «هر کس سر نماز حواسش پرت باشد، در زندگی هم حواسش پرت خواهد بود».
#شهید_آوینی
خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟
من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم.
پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود: با بچه من چه كار داري؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.
راوي:يوسفعلي ميرشكاك
#شهید_آوینی
شعر جوانی شهید آوینی:
«برایت گل می آوردم
برایت گل می آوردم
و با تو در اتاقی که به رنگ چشم هایت بود می ماندم
ولی دیدم که دستم لحظه ها را دور می ریزد
تو شاید گریه می کردی که من تنهایی بیهوده ای بودم
تو مثل نبض خوشبختی من، آرام خواهی ماند
و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک
که دور از باغ، در زندان گلدان های زیبای تو می میرد
تو را گریان نخواهد کرد
و میخک هایی که دور از باغ
در زندان گلدان های زیبای تو می میرند، می دانند
من تکرار یک تنهایی ام
در چشم هایی که تمام چشم ها را دوست می دارد...»
#شهید_آوینی