🌷 #امام_عسکری(علیه السلام) :
✍ نحن کهف لمن إلتجأ إلینا
👌 ما ، #پناه کسی هستیم که به ما پناهنده شود.
📘 رجال کشّی ص۵۳۳
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من #پناه ی #دختر_خیلی_خوشکل که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همهی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا #پسر_خیلی_خوشتیپ با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم😱👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من #پناه ی #دختر_خیلی_خوشکل که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همهی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا #پسر_خیلی_خوشتیپ با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم و از هوش رفتم اون میخواست منو....😱👇
https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من #پناه ی #دختر_خیلی_خوشکل که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همهی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا #پسر_خیلی_خوشتیپ با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم و از هوش رفتم اون میخواست منو.....😱😱👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من #پناه ی #دختر_خیلی_خوشکل که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همهی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا #پسر_خیلی_خوشتیپ با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم . . .😱😱
https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670