هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۱۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#برکت
#مغتنم_شمردن_فرصتها
حدود ۱۰ سال پیش ترم آخر دوران دانشجویی در دانشگاه، با همسرم آشنا شدیم و خیلی خیلی ساده ازدواج کردیم با یه جشن ساده بدون سرویس طلا، آینه شمعدون، خرید عروس و...
البته ما معجزات زیادی در این راه دیدیم مثل اینکه وقتی بعد از یک سال عقد میخواستیم ازدواج کنیم، همسرم دانشجو بودن و هیچ پس اندازی نداشتن از طرفی خانواده ها هم نمیتونستن کمک کنن، همون موقع میلاد حضرت رسول ص یا مبعث بود، درست خاطرم نیست به حضرت متوسل شدیم، فردای اون روز یکی از اساتید مبلغ ۴ میلیون به ما قرض دادن که بازپرداختش هم از دو سال بعد شروع میشد.
خلاصه ما با همون ۴ میلیون، عروسی گرفتیم. پول پیش خونه دادیم و کربلا هم رفتیم و عملا اون پول نه تنها از زندگیمون خارج نشد بلکه با برکت هم چنان در زندگیمون در چرخش هست.
بعد از دو سال که همسرم برا باز پرداخت قرض رفتن، استاد گفتن، شهید بهشتی به خوابشون رفته و سفارش ما رو بهشون کردن...
بله ما جواب اعتماد به وعده خدا که میفرماید یغنهم الله من فضله رو واقعا دیدیم در زندگی، اون هم به دفعات...
بعد از ازدواج تصمیم گرفتیم من برم حوزه تا ان شاء الله با آشنا شدن بیشتر با مبانی دینی مادر بهتری باشم برا نسل مون، تصمیم خوبی بود اما متاسفانه دچار یه اشتباه تاکتیکی شدم که فکر میکنم شاید خیلی از خانم ها مرتکب بشن، برا همین گفتم مطرحش کنم، من رفتم حوزه تا مادر بهتری باشم ولی اساسا قید مادر شدن رو تا پایان پنج سال حوزه زدم.
بعد از پنج سال حوزه باردار شدم و خدا شیرینی مادر شدن رو بهم چشوند، از نوجوانی دوست داشتم چهار یا پنج تا بچه داشته باشم، بعد از پایان دوره شیردهی تصمیم گرفتیم برا بچه بعدی اقدام کنیم ولی الان پسرم پنج سالشه و سه ساله خدا توفیق بچه های بعدی رو به ما نداده، البته از لطف خداوند ناامید نیستیم ...
خواستم بگم فرزند آوری اولین و مهمترین رسالت زندگی ما خانم هاست، به هیچ بهانه و دلیلی نباید عقب بیفته... مواظب فرصت ها باشیم، زود از دست میرن...
کاش میتونستم این همه مادرانه رو خرج چهار پنج تا بچه کنم. کاش میتونستم جوونیم رو خرج چهار پنج تا بچه کنم، کاش میتونستم چهارپنج تا بچه شیعه تحویل جامعه بدم
کاش ...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فرزندآوری و تربیت آنها، از نگاه مادر #دهه_شصتی با هفت فرزند
👈 مجموع تجارب ارسالی خانم صادقی به کانال «دوتا کافی نیست»
👇👇
#تجربه_من ۱۹۸
https://eitaa.com/dotakafinist1/2110
#تجربه_من ۲۰۰
https://eitaa.com/dotakafinist1/2122
#تجربه_من ۲۰۹
https://eitaa.com/dotakafinist1/2182
#تجربه_من ۲۱۵
https://eitaa.com/dotakafinist1/2225
#تجربه_من ۲۲۳
https://eitaa.com/dotakafinist1/2320
#تجربه_من ۲۳۰
https://eitaa.com/dotakafinist1/2384
💎 تصویر فرزندان
https://eitaa.com/dotakafinist1/2131
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۱۷
#خانم_صادقی
#پاسخ_به_سوالات
#قسمت_اول
بین این ۹ تا خونه ای که در این بیست سال جا به جا شدیم، برای من سخت ترین دوران زمانی بود که از یه خونه حدود ۱۲۰ متری که حیاط هم داشت، وارد یه خونه ۶۰ متری شدم، اون هم زمانی که قرار بود تا چند ماه دیگه خانوده ی ما ۷ نفره بشه. روز اسباب کشی، سخت ترین روز این زندگی جدید بود، کلی اسباب و وسایل که نمیدونستم کجا بذارم، اونم طبقه چهارم، شش ماهه باردار و یه بچه یک ساله هم داشتم که هنوز خوب نمیتونست راه بره...
بالاخره ساکن شدیم. ابراهیم کلاس دوم بود، علی پیش دبستانی، نادیا ۳ ساله، مجتبی یک ساله و سه ماهه بود که محمد بدنیا اومد.
صبح ها بعد از نماز، بچه ها رو آماده میکردم برا مدرسه و بعدش من میموندم و سه تا کوچولو که تا چشم بهم میزدی اونا هم بیدار میشدن، تا صبحانه بدم و یکم تر تمیز کنم، ظهر میشد و ناهار درست کن و...... خدا خدا میکردم تا قبل اومدن بچه ها از مدرسه، یه نیم ساعت وقت کنم بخوابم که معمولا فرصت نمیشد، اکثر وقتها حتی نمیتونستم کامل خونه رو مرتب کنم ولی هر جوری بود سعی میکردم برا ساعت شش و هفت که همسرم میاد، خونه تمیز باشه، این دوران سخت هم گذشت.
خاطرم هست اوایل ازدواج همسرم روی نظافت منزل خیلی حساس بود، جوری که وقتی برمی گشت خونه، روی طاقچه و میز دست میکشید و اگر گرد و خاکی بود. میگفت انگار امروز نرسیدی خونه رو تمیز کنی😉 به غذا هم خیلی اهمیت می دادند و دوست داشت وقتی میرسه خونه، غذا آماده باشه اما تمام این مسائل به مرور زمان و آمدن بچه ها کمرنگ شد.
انقدر کمرنگ شد که الان تا من میام از شلوغ کاری بچه ها و بهم ریختن خونه چیزی بگم، ایشون میگن اشکال نداره، بچه ن دیگه، بزرگ میشن، درست میشه و یا اگه نرسم غذا درست کنم میگن طوری نیست یه حاضری میخوریم.
یه دوره چهار پنج ساله تحصیلم رو گذاشتم کنار، چون واقعا نمی رسیدم. در حد همین مطالعه کتب تربیتی و کتاب هایی که مدرسه پیشنهاد می داد، بسنده کرده بودم. اون دوران چون از لحاظ اقتصادی هم وضع خوبی نداشتیم، خیلی نمی تونستیم جایی بریم بهمین خاطر همسرم گاهی زودتر میومد خونه و میگفت پاشو من بچه ها رو نگه میدارم شما برو یه چرخی بزن، یه پارکی، استخری و... بعد چند وقت باشگاه اسم نوشتم و هفته ای دو سه روز میرفتم پیلاتس کار میکردم خیلی برا روحیه ام خوب بود و همسرم هم معتقد بود حفظ روحیه من و به تبع بچه ها از خیلی چیزها مهمتره...
تو همین اوضاع یدفعه لباسشویی مون هم خراب شد و تا چند ماه لباس ها رو با کمک همسرم با دست میشستیم و این اوضاع کماکان ادامه داشت، تقریبا سه سال تو اون خونه ساکن بودیم که مهدی بدنیا اومد یک سالش بود که صاحبخانه گفت پسرم داره ازدواج میکنه و خونه رو میخوام و ما افتادیم دنبال خونه، هر جا میرفتیم، میگفتن آپارتمان به چهار نفر بیشتر نمیدن، نهایتا پنج نفر، و ما ۸ نفر بودیم.
یکی دوماه دنبال خونه بودیم که متوجه شدیم با پولی که ما داریم و شرایط مون تهران دیگه جای زندگی برای ما نسبت و تصمیم گرفتیم بیایم نزدیک مادرم شهری در ۸۰ کیلومتری تهران، این اولین هجرت زندگی ما بود و چقدر دل کندن از شهری سالها توش زندگی کرده بودیم سخت بود، خدا هجرت به اون دنیا رو برامون آسون کنه ان شاءالله.
درسته از خیلی محاسن تهران گذشتیم، اما محاسن بیشتری اینجا نصیبمون شد، همین نزدیکی به مادرم، هزینه های پایین که تقریبا یک سوم تهران هست، هوای پاک، طبیعت و.... یکی از مهمترینش این بود که دوباره تونستم دانشگاه رو ادامه بدم.
اینجا که هستم گاهی از کمک خدمتکار استفاده میکنم چون مثلا در ازای چهار ساعت کار که من معمولا میگیرم، فقط چهل تومن یا گاهی کمتر هزینه میدم. هر زمان که ببینم دیگه نمی تونم و نیاز به کمک دارم و دیگه کشش ندارم، از این امکان استفاده می کنم. چون الان ۸ تا بچه دارم، درس هم می خونم... ممکنه از سایر هزینه ها بزنیم اما هرزگاهی از این امکان استفاده کنم. همسرم هم میگه من این مقدار برای هزینه های خونه در نظر گرفتم، هر طور می خوای هزینه کن. و من ترجیح دادم که خیلی وقت ها از این امکان استفاده کنم. معمولا در حد سه چهار ساعت و جمع جور کردن کلی...
هیچ وقت پختن غذا و آشپزی رو به کسی نسپردم. چون معتقدم غذا خیلی روی بچه ها اثر داره... خلاصه من گاهی از کمک استفاده می کنم، اما نه اینکه پرستار دایم داشته باشم و از صبح تا شب منزل باشه.
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۱۷
#خانم_صادقی
#پاسخ_به_سوالات
#قسمت_دوم
تا قبل از تولد سارا (فرزند هشتم) معمولا با ماشین خودمون که پژو هست، مسافرت رفتیم. خوب یه خورده سخته، اما نشدنی نیست. یکی از بچه ها یا گاهی دوتا از بچهها پیش من میشینن، یکی شون این قسمت ترمز دستی، یه بالش می ذاریم رو به بقیه، اونجا میشینه، مابقی هم صندلی عقب کنار هم...
برای مهمانی هم همه شون رو می بریم معمولا، یادم نمیاد جایی رفته باشیم و بخوام چندتا شون رو نبرم. چون بچه های من در مهمانی ها خیلی آرام هستند، جوری که همه میگن خوش به حالت، چه بچه های آروومی... برخلاف داخل منزل که خیلی شیطون هستن و از دیوار صاف بالا میرن...
در مورد همراهی همسر هم، طی این سال ها، هر وقت ایشون می دیدند که من حوصله ام سر رفته یا خسته شدم، می گفتن من بچه ها رو نگه می دارم، تو برو بیرون، پارکی، خریدی، استخری و حالا هر کاری که شرایطش برامون فراهم بود. حالا هفته ای یک بار، دو هفته ای یکبار معمولا این کار رو می کردند. این مراقبت روحی خیلی کمک کننده بود. می دیدم که ایشون حواسش به من هست. گاهی اوقات، بچه ها رو صدا می کنند و میگن بچه ها بیاید، می خوایم با هم خونه رو مرتب کنیم. اتفاقا بچه ها هم کلی خوشحال میشن که قراره با پدرشون خونه رو مرتب کنن و وقتی همه با هم بسیج میشن، یه ساعته همه کارها رو انجام میدن، همسرم میگه تا ما خونه رو مرتب می کنیم، تو برو بخواب.
گاهی اوقات اگه من غری بزنم، اولین جمله شون اینه که حق داری، هرچی بگی حق داری. اینو که میگن، خوب دیگه من چیزی نمیگم و آروم میشم.
من سعی کردم احترام پدرشون خیلی حفظ بشه، مدام در هر موضوعی ایشون رو به عنوان رییس خانوده معرفی کردم. این باعث شده هم پدرشون رو خیلی دوست داشته باشند و هم اینکه خیلی ازش حساب ببرن. به خاطر همین وقتی ایشون می خواد بیاد منزل، به بچه ها میگم پدرتون خیلی دوست داره خونه تمیز باشه، همه شون سعی می کنند، کمک کنند تا خونه مرتب بشه. به همین شیوه در امور مختلف، وقتی میگم پدرتون از این کار خوشش نمیاد، یا این کار رو دوست نداره و... بچه ها به خاطر پدرشون، اون کار رو انجام نمیدن.
این اواخر همسرم چون حجم کارهای خودشون خیلی زیاد شده، نمی رسن که در منزل کمک کنند. خیلی اوقات دیر وقت میان خونه، اما حمایت عاطفی ایشون خیلی کمک کننده است. در طول روز چندبار تماس می گیرن و حال منو می پرسن، شوخی میکنن، جویای احوال بچه ها میشن و... تا نبودشون در منزل، کمتر احساس بشه.
۹۰ درصد خرید جاری خونه با دوتا پسر بزرگم هستش، حتی اگر مهمون داشته باشیم میوه و شیرینی رو اونها میرن میخرن. ماهی یه بار یا دوماهی یه بار همه با هم میریم یه فروشگاه بزرگ و خرید های کلی رو انجام میدیم و بچه ها هم خیلی دوست دارند بهشون خوش می گذره. کار های مربوط به خودشون رو بچه ها خودشون انجام میدن مثل تا کردن لباس هاشون، پهن کردن و جمع کردن سفره و حتی گاهی اوقات شستن ظرف ها و جارو کردن و... وظیفه پهن کردن و جمع کردن رختخواب ها هم بین دوتا پسر بزرگم یک روز درمیان تقسیم شده و...
من همه بچه هام رو واکسن زدم. و این منافاتی با طب سنتی نداره، در واقع طب جدید، مکمل طب سنتی است. اینکه برخی با تزریق واکسن مخالفت می کنند، یکی از دلایلش اینه که واکسن حاوی میکروب ضعیف شده است. آیا میکروب ضعیف شده برای انسان مشکلی ایجاد می کنه؟! به صورت طبیعی در بدن همه انسان ها مقادیری از میکروب ضعیف شده وجود داره و اگر نباشه مشکل ایجاد خواهد کرد. هلیکو باکتر معده، میکروبی هستش که در اثر نبود میکروب های مفید، ایجاد میشه. لذا دلیل علمی و ثابت شده ای وجود نداشته که من واکسن بچه ها رو نزنم. و حالا اگر من نزنم و در آینده فرزندم دچار بیماری ای شد، چطوری می تونم اون رو درمان کنم. تزریق واکسن یه حالت پیشگیری داره. و اگر تزریق نشه می تونه عوارض جبران ناپذیری به وجود بیاد. در ارتباط با تشنج در اثر تزریق واکسن هم، ممکنه در هر چندهزار، موارد اندکی رخ بده، در اثر زایمان هم ممکنه تعداد کمی از خانم ها جان خودشون رو از دست بدن، آیا باید قید بچه دار شدن رو کلا زد؟! برای هر کاری باید یکسری دلایل عقلانی، منطقی و علمی بیان بشه که براساس اون، کاری انجام بشه یا نشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مادری
#رزاقیت_خداوند
من متولد ۶۸ هستم. یک دختر آرام و درسخون که رتبه کنکورش سه رقمی شد و وارد رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران شد. چیزی که شاید جزو آمال و آرزوی خیلی ها باشد.
دروس سخت و کار دانشجویی و جو حاکم بر دانشگاه و خانواده!! فرصت ازدواج بهنگام را ازم گرفت. ۲۵ساله بودم که ازدواج کردم و شیرینی تاهل را چشیدم و افسوس خوردم که چرا زودتر خود را به این ساحل امن نرساندم.
ما بصورت کاملا سنتی و با معرفی یک دوست خانوادگی مشترک با هم آشنا شدیم. جلسات خواستگاری و آشنایی کاملا سنتی برگزار شد و بعد از حدود یک ماه به هم محرم شدیم و روزهای شیرین با هم بودن آغاز شد ☺️☺️☺️
البته بعد از یک سال عروسی کردیم و رفتیم خونه ای که پدرشوهر و مادرشوهر عزیزم با سخاوت در اختیارمان قرار دادند. زندگی را معمولی آغاز کردیم نه خیلی ساده و نه خیلی بریز و بپاش.
بعد از اون هم به علت شغل پاره وقت همسر سعی کردیم هزینه ها را مدیریت کنیم، و الحمدلله تا به امروز به مشکل مالی برنخوردیم. این لطف خداست که من حیث لایحتسب روزی را می رساند و بنده اش را لنگ نمی گذارد.
۳سال بعد از ازدواجمان پسر عزیزم متولد شد و من یک اوج را در زندگی ام تجربه کردم. لحظات باشکوه و بی بدیلی که با هیچ کدام از موفقیتهای دوران کار و تحصیلم قابل مقایسه نبود. الان که به عقب بر میگردم پشیمانم که چرا بهترین زمانهای جوانی ام را بدون همسر و فرزند گذراندم.
جو حاکم بر جامعه و دیدگاه های فمنیستی که گویی بر جان همه رسوخ کرده و موفقیت کاری و تحصیلی دختران را بر مادری و همسری اولویت می دهد، ایام ناب جوانی ما را گرفت.
من و هم کلاسی هایم در قله تحصیلی که بقیه حسرتش را داشتند، ایستادیم ولی الان به جرات می گویم مدرک دکترا و موقعیت شغلی بالا هیچ کدام نمی تواند دوری زنان و دختران از حس خوب مادری را جبران کند.
با توجه به مدرک دکترا و نوع رشته ام میتوانستم کار و درآمد خوبی داشته باشم ولی ترجیح دادم در سالهای اول زندگی تمرکزم را روی خانه و خانواده ام بگذارم. وقت برای کار همیشه هست الان من سنگر مهمتری برای خدمت به جامعه دارم که مهمترین وظیفه من است، من باید یک بیت نورانی بسازم تا در مقابل امام زمانم شرمسار نباشم.
ان شاءالله در سالهای آینده خدمات دیگری هم به جامعه خواهم داشت و از رشته تحصیلی ام استفاده خواهم کرد. اگر چه الان هم در منزل در زمینه های دارویی با گروه های دانشگاهی همکاری دارم و به تحقیق و پژوهش مشغول هستم. در زمینه زن و خانواده هم مشغول مطالعه و بررسی هستم و از هر فرصتی برای خواندن کتاب بهره میبرم.
ان شاءالله نسل جدید و دختران خوب سرزمینم به ارزش و اهمیت مادری پی ببرند و فشار رسانه و جامعه آنها را از کمال رشد و قله وجودی شان دور نکند. برای ما هم دعا کنید اگرچه که فرصت ها را از دست دادیم ولی بتوانیم باز هم فرزندان سالم و صالح داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۹۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
من از زمان نوجوانی دوست داشتم زود ازدواج کنم و صاحب فرزندان زیادی بشوم. وقتی به سن نزدیک ۲۲ سال رسیدم کمی با واقعیت ها روبهرو شدم، فهمیدم که بدون حمایت خانواده واقعا برای یک پسری که هیچ چیزی ندارد، امکان ازدواج هم وجود ندارد و مسئله ی ازدواج من، اصلا اولویت خانواده ی ما نبود. چون دوتا برادر بزرگ با ۸ و ۹ سال فاصله ی سنی مجرد داشتم که خانواده تازه مشغول سر و سامان دادن آن ها بودند.
از لحاظ مالی هم خداراشکر وضعمان خوب است و متوسط به بالا محسوب میشویم ولی همین وضع خوب باعث گرفتاری های برای ما بوده، از فقر حمایت نمیکنم اما وضع مالی خوب بدون تفکر در مورد سبک زندگی یعنی تباهی...
خانواده ی من فکر میکنند ازدواج یعنی قطع کامل وابستگی اقتصادی و محل زندگی. یعنی کسی ازدواج میکنه که یا خونه داشته باشه و یا بتونه اجاره کنه و همچنین دستش توی جیب خودش باشه. این طرز تفکر باعث میشه شما قید ازدواج در سنین پایین تر از ۲۸ سالگی (برای پسران) را بزنی.
خانواده ی من یک فشار فوق العاده به خودشون آوردند که یک سرمایه ی خیلی بزرگ برای دو برادرم و من جور کنند که ما خانه داشته باشیم و یک کاری برای خودمان دست و پا کنیم. در صورتی که اصلا و اصلا نیازی به این کار نبود ما میتونستیم با سطح رفاه پایین ازدواج کنیم، بعد کمکم با تلاش خودمان و حمایت های خانواده رشد کنیم.
نباید ازدواج فرزندانتون را به تاخیر بندازید به خاطر این که سطح رفاه زندگیشون به اندازه ی الان پدر و مادر نیست. خود پدر و مادر من تعریف میکردند که ما اول ازدواج هیچ نداشتیم اما انگار میخواهند بچه هایشان اول ازدواج همه چیز داشته باشیم، اونوقت من باید تا ۲۸ سالگی صبر کنم و کلی فشار جسمی و روحی را الکی تحمل کنم. رومون هم نمیشه بهشون بگیم، نیاز عاطفی و جنسیمون را چی کار کنیم؟!
این را گفتم که اون دسته از خانواده های ایرانی عزیز که در سن پایین ازدواج کرده اند و وضعیت مالیشون خوب نیست فکر نکنند "وای اگر خانوادمون مثل این پولدار ها بود و الان در رفاه بودیم چه قدر خوشبخت بودیم و فلان"
این جا هم برای ما سختی هایی وجود داره که کسی از آن اطلاعی نداره، مثلا در خانواده های پول دار ما محور اصلی همه چیز پول است. در مورد ۴۰ سال پیش صحبت میکنند که اگر فلان زمین را نمیفرختند، حالا چه قدر به سرمایشون اضافه میشد یا اگر فلانی اون مغازه را میخرید چه میشد و بسیار حسرت میخورند.
در بین پولدار ها شکرگزاری به آنچه داری خیلی کم دیده میشه و با وجود این که خدا را شکر ما از نظر مالی هیچ مشکلی نداریم، باز حرص پول در ما وجود دارد. در خانواده های پولدار اگر شما شکست مالی بخوری، حتی خیلی مبالغ کم، مثلا چندین میلیون کسی ازت حمایت عاطفی نمیکنه، همه میگن خاک بر سرت که پول ها را به باد دادی و تا سالیان سال سرکوفتشان را مثل پتک توی سرت میزنن.
در خانوادهی پولدار ما مهمترین چیز خودمان هستیم توی این شرایط اقتصادی بهترین غذا ها را تهیه می کنیم و میخوریم، هرچه به پدر و مادر میگیم یک پولی در راه کمک همدلانه خرج کنید دلشان خوشه که مثلا یک میلیون (که برای ما رقمی نیست) پول دادند و این میشود که پدر ما زمین میخورد و مجبور میشود ۶۰ میلیون هزینه یک عمل کند.
آخر کلام:
۱_ سطح زندگیتان هر چه هست تو را به مقدساتتان قسم، ازدواج را برای فرزندانتان سخت نکنید وگرنه هر گناهی که بکنند شما پدر و مادر عزیز در آن ها شریک هستید.
۲_عامل اصلی خوشبختی و آرامش شما در زندگی فقر و ثروت نیست، سبک زندگی است.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1