✳ زمین هنوز از حجت، خالی نشده است!
🔻 در کربلا وقتی قتل فرزند پیامبر و آلالله محقق شد، ناگهان آسمان متغیر گشت و دریاها به تلاطم درآمدند و زمین شروع به لرزیدن کرد؛ لرزیدنی که میرفت همۀ اهل آن را در خود ببلعد و نابود کند.
‼ بهمحض بروز اولین علائم عذاب، سجّاد مشت بر زمین کوفت و به عالم خطاب کرد: «آرام! من حجت خدام! زمین هنوز از حجت، خالی نشده است. این منم! علیبنحسینبنعلی. ولیّ و حجت خدا در زمین.» و زمین آرام گرفت، آسمان قرار یافت و کوهها و دریاها ساکن شدند. و این اولین بار نیست که عالم با امر ولیّ خدا به قرار و آرام میرسد...
✍ #سید_مهدی_شجاعی
📚 از کتاب #تویی_به_جای_همه | حماسۀ سجادیه. دفتر اول
📖 ص 19
پ.ن: نقاشی اصلی این طرح گرافیکی، مربوط به حسن روح الامین است.
✳️ چگونه او را بشناسند...؟
🔻 مأموران خبر میدهند که اگر یک لحظهٔ دیگر، کاروان میان مردم بماند در شهر آشوب میشود.
ابنزیاد دستور میدهد کاروان را روانهٔ کاخ حکومتی کنند.
کاروان، خسته و مجروح و خاکآلوده، غریبانه وارد کاخ پُرزرقوبرق ابنزیاد میشود.
کسی عقیلهٔ بنیهاشم را نمیشناسد! حتی اگر اینقدر مجروح و خاکآلود هم نبود و اگر چادر و لباسها و مقنعهاش تکهپاره نشده بود باز هم کسی او را نمیشناخت.
چگونه او را بشناسند وقتی هیچ مردی روی او را ندیده است؟ او را که وقتی در مدینه به زیارت قبر پیامبر میرفت، شبانگاه دو برادر همراهیاش میکردند که حتی قدّوقامتش از نگاه نامحرمان محفوظ بماند، اکنون چگونه بشناسند؟
✍ #سید_مهدی_شجاعی
📚 از کتاب #تویی_به_جای_همه | حماسۀ سجادیه. دفتر اول
📖 صفحات ۳۷ و ۳۸
✳️ جایی که شیطان کم آورد!
🔻 من [شیطان] خیلی کم پیش میآید که در مقابل کسی کم بیاورم. به همین دلیل، همیشه همهٔ آن موارد معدود را بهخاطر دارم. یکی از آنها زینب، دختر علی است.
آنچه [یزید] بر قرارهای پیشین افزوده، سرِ حسین است که در طشتی پیش رویش قرار داده و چوبی که در دست گرفته و آن را با تحقیر بر دهان و گونه و سر مینوازد. به زینب میگوید: «در چه حالی؟! چگونه میبینی کاری را که خدا با برادرت کرد؟» و این جمله یعنی تبلور همهٔ کینههایی که از جاهلیت اولی تا امروز انباشه شده. و این جمله یعنی تیر خلاص بعد از هزاران زخم و تیر که در عاشورا و قبل و بعد از آن بر جان حریف نشسته. و این جمله یعنی تلقین آخر برای خاک کردن کسی که شکست خورده.
من آنجا بودم. پشت یزید ایستاده بودم و چشم به زینب دوخته که فروریختن و منهدمشدنش را پس از آوار این جمله بر سرش ببینم و طعم شیرین پیروزی نهایی را به کامم بکشم.
زینب اما نیمنگاهی هم به یزید نینداخت. انگار از جا کنده شد. از زمین اسارت فاصله گرفت و میان زمین و آسمان بر سریری که مسلط بود بر تخت یزید تکیه زد و با لحنی که جان و جوهره و صلابتش را از عرش علیّ اعلی وام گرفته و آرامش اشرافیاش را از ملیکهٔ مقتدرهٔ فاطمی اتخاذ کرده بود خطبه خواند. خطبهای به حجم و وزن صدها کتاب توحیدی و معرفتی که به اعجاز ایجاز، در یک جمله خلاصهاش کرد: ما رأیت الاّ جمیلا. جز زیبایی ندیدم.» و این همانجا بود که من کم آوردم. یزید که عددی نیست. من با همهٔ شکوه و عظمت و تجربه و صلابتم کم آوردم.
✍ #سید_مهدی_شجاعی
📚 #تویی_به_جای_همه | حماسۀ سجادیه. دفتر اول
📖 ۳۲۳-۳۲۵