یک نفر میگفت: دردِ عاشقی
مثلِ سرماخوردگی یکباره است
سالم و سرحال هستی ناگهان
طفلِ دل در کوچهای آواره است
این شباهت بود امّا زود گفت:
فرقشان یک قطره با فوّاره است
آن یکی دردش مداوا میشود
دردِ اینیک روز و شب همواره است
قرصِ سرماخوردگی داروی آن
قرصِ اینیک چهرهٔ مهپاره است
آن یکی فوقش کمی تب میکند
این یکی بیدلبرش بیچاره است...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۰ مهر ۱۴۰۳
قدرِ این ثانیههایی که روان است بدان
لحظهها دارد از این بودنِ ما میکاهد
در همین جمع به اطرافِ خودت دقّت کن
یک نفر هست که بدجور تو را میخواهد...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۰ مهر ۱۴۰۳
محبّت آنچه را میگفت کرده
دلم را با دلِ تو جفت کرده
بیا تا از سخنهایت بنوشم
«تو»ی خونم به شدّت افت کرده.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۱ مهر ۱۴۰۳
شبیهِ چشمِ تو بیت و غزل نیست
به غیر از خندهات ضربالمثل نیست
مرا در بینِ دستانت نگه دار
که جایی خوشتر از کنجِ بغل نیست.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۲ مهر ۱۴۰۳
از دفترِ اشعارِ ولایت غزلی رفت
معصومهای از طایفهٔ پاکِ ولی رفت
بر لوحِ دلِ شیعهٔ مولا بنویسید
یک فاطمهٔ دیگری از دستِ علی رفت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۲ مهر ۱۴۰۳
صبح است و صدای صحبتت میآید
دارد دلِ من به دعوتت میآید
این خندهٔ پُررنگ که امروز زدی
خیلی به لباس و صورتت میآید.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۴ مهر ۱۴۰۳
خاطرم گشته زمینگیر تو را میخواهد
ذهنِ من هم شده تسخیر تو را میخواهد
بپذیر این بدن و روحِ مرا پیشِ خودت
که دلم یک بغلِ سیر تو را میخواهد...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۴ مهر ۱۴۰۳
شروعِ عاشقی باشد پیامت
صدای زندگی دارد کلامت
اگرچه ظاهراً دوریم اَز هم
دلم را لمس کن با یک سلامت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۵ مهر ۱۴۰۳
بیا امشب مرا از من جدا کن
دلم را از تعلّقها رها کن
پس از پاکیزگی از خودپرستی
مرا با نامِ مولایم صدا کن.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۶ مهر ۱۴۰۳
هرچند که راهِ بندگی باریک است
یا از نظرِ غریبهها تاریک است
با رفتنِ این ستارهها، سرد نشو
در چشمِ مجاهدان، سحر نزدیک است.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دلِ من راحتِ آغوشِ تو را میخواهد
گرمیِ ویژهٔ تنپوشِ تو را میخواهد
مدّتی هست که از سرفهٔ غم بيمار است
نفسش خسته و دمنوشِ تو را میخواهد
بس که فریاد زد و هیچ کسی گوش نکرد
ناامید از همه جا، گوشِ تو را میخواهد
سر به هر کس که سپردهاست به سنگش زدهاست
مانده و رانده شده، دوشِ تو را میخواهد
کس نفهمید که دردِ دلِ این عاشق چیست؟!
از همه دلزده شد، هوشِ تو را میخواهد
اثری از غزلش در دلِ یک فرد ندید
اینک آن مصرعِ پُرجوشِ تو را میخواهد
رستمِ حادثهها پهلویِ احساس درید
جرعهای از نفسِ نوشِ تو را میخواهد
قصدِ آن کرد دلم تا که طوافِ تو کند
دل از آن مرحله، چاووشِ تو را میخواهد
حرفِ دل را نتوان در ملأِ عام شنید
خانهٔ ساکت و خاموشِ تو را میخواهد
دلِ من معجزه و رازِ بغل را فهمید
بیسبب نیست که آغوشِ تو را میخواهد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۷ مهر ۱۴۰۳
مانندِ باران در دلِ پاییز هستی
با شُرشُرِ هر خنده شعرانگیز هستی
من با کسی دربارهات حرفی نگفتم
امّا تو از اشعارِ من سرریز هستی...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
۲۹ مهر ۱۴۰۳