#برشی_از_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
نکتهی دیگری که شاهد بودم اینکه، هرچه به سنین بالاتر میرسیدم، #ثواب_کمتری از نمازهای جماعت و هیئتها در نامه عملم میدیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همهی نمازهایم را به جماعت خواندم، هیئت رفتهام! چرا اینها در نامهی عملم نیستند؟
رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن هرچه سن و سالت بیشتر میشد، #ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد میشد، اوایل #خالصانه به مسجد و هیئت میرفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی!
بعد ادامه داد: اعمالی که بوی ریا بدهد #پیش_خدا_ارزشی_ندارد. مگر نشنیدهاید: "الاعمال بالنیات".
@peyrovanevelayat_ptq
#برشی_از_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت:
حسابی به مشکل برخورده بودم. اعمال خوبم بخاطر شوخیهای بیش از حد و غیبتها...نابود میشد و اعمال زشت من باقی میماند. به حسابرسیِ دورانِ جوانی رسیدیم. جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. گناهان این پنج سال بخشیده و اعمال خوبتان، باقی میماند.
خوشحال شدم و علت را پرسیدم.
ماجرا را به من نشان دادند. در یکی از سفرهایم به کربلا، مدیر کاروان، مسئولیت یک پیرمرد هم کاروانی را به من سپرد. با اکراه پذیرفتم. پیرمرد اصلا حواسش درست نبود و تمام سفر مراقب بودم که گم نشود و اتفاقی برایش نیفتد.
تمام سفر کربلای تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد روز آخر سفر، پیرمرد را برای خرید به بازار بردم. عصبانی بودم. با خودم گفتم نتوانستم حتی یک خلوت با مولایم داشته باشم. یکباره دیدم پیرمرد رو به حرم کرد، من را به آقا نشان داد و برایم دعا کرد.
جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا شفاعت کردند و گناهان پنج سال تو بخشیده شد.
صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوبم، همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
@peyrovanevelayat_ptq