eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
3.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/6185937938 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌رب‌مهدی🌸🤍
برای‌خالی‌شدن‌نتتون😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فردی که چفیه فلسطینی دارد در حال دستگیر شدن است. خانم استاد دانشگاه نزدیک می رود که او هم، به این نحو دستگیر می شود. جرم اینهایی که در غرب یکی یکی دستگیر می شوند چیست؟ شعار آزادی... شعار زندگی... زندگی و آزادی فلسطینیان... 🔴دولتهای غربی! شما حق ندارید با انسانیت و آزادگی اینگونه رفتار کنید! شما نابود خواهید شد، اما شعار آزادگی در گوش تاریخ خواهد ماند: Free Free Palestine... حاجی @pezeshk313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رهبر انقلاب خطاب به بسیجیان: به دهه‌ی شصت برگردید!! 🔴 گویا آقا امروز را می‌دیدند... نمی‌دانم وظیفه‌ی بسیج چیست و برای چه هدفی تشکیل شده، ولی با این صحبت‌ها فهمیدم اگر هم‌اکنون به کمک نیروی انتظامی نشتابد و سهل انگاری کند، قطعا دچار اشتباه جبران‌ناپذیری شده است. حاجی 🆔 @pezeshk313
﷽ دختران با آراستن خود به زیور ؛ تقوا ... عفافـ ... دانش ... ایستادگے... تربیتــ صحیح فرزند ... اهمیتــ دادن به خانواده ... در راه حضرتــ زهرا حرکتــ کنند . 💚 حاجی 🆔 @pezeshk313
به‌نام‌نامی‌‌خدایی‌که‌به‌ دل‌ها‌‌ارامش‌میبخشد : ))🤍
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#خریدار‌عشق💗 پارت6 توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم ،بازش کردم مریم بود .نوشته
💗 پارت7 صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی! - سلام به مامان جونم... مامان: بشین صبحانه بخور - دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت مامان: اره بعد نماز رفت... - اهوم صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود شماره سهیلا رو گرفتم... - الو کجایین پس! یخ زدم تو سرما سهیلا : نزدیکیم بابا گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین .... مریم: چقدر زود اومدی سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ... - دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم مریم : باشه حرکت کردیم سمت دانشگاه - خوب: مشخصات این آقا رو میخوام مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس - هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید ، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما... سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا... - میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن! بد میشه برام.... مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه  بچه مثبته.. - باشه بابا سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره - بهش نمیخوره والا به خدا مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه - باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم... - باشه رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد تا حال از اینکار نکردم من... رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه ،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ، یه نگاهی به پشت سر کردم سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ... ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ... ادامه‌دارد..
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#خریدارعشق💗 پارت7 صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین مامان
💗 پارت8 هر روز به بهانه های مختلف میرفتم ازش جزوه میگرفتم،یه روز تصمیم گرفتم مستقیم باهاش حرف بزنم یه روز تو محوطه نشسته بودم که دیدم از داخل ساختمون دانشگاه داره میاد بیرون چند تا پسر هم همراهش میاومدن از طرز لباس پوشیدنشون فهمیدم که بچه های بسیج دانشگاهن رفتم نزدیکشون شدم - سلام همه برگشتن نگاهم کردن:علیک السلام - ببخشید آقای احمدی میتونم باهاتون صحبت کنم (همه به احمدی نگاه میکردن) احمدی: بله بفرمایید درخدمتم ( یه نگاهی به بقیه انداختم): اگه میشه خصوصی بقیه هم شنیدن این حرف از احمدی خداحافظی کردن و رفتن احمدی:بفرمایید،درخدمتم ... -هومممم، چه جوری بگم ... احمدی: اتفاقی افتاده؟ -نه،میخواستم بگم،من ازشما .‌.. (لعنتی،چقدر سخته گفتنش ) احمدی:از من چی؟ (چقدرخنگه این پسره،حتمن باید تاآخرشو بگم) - من از شما خوشم اومده... احمدی: (مثل چوب خشک شده بود) ببخشید من باید برم... - حرف بدی زدم؟ (احمدی،بدون هیچ حرفی رفت،منم دویدم سمتش رفتم جلوش) -کجای حرف بد بود که شما رفتین؟ احمدی(زیر لب یه استغفرلله گفت): خواهرمن گفتن این حرفا برازنده شما نیست - خوب چیکار کنم ،برم خونمون ،میاین خواستگاری... احمدی: لا اله الا الله،برین کنار خواهر (خواهر ،خواهر ،شیطونه میگه بزنم تو سرش ،اینگار کشته مرده اشم  ) گوشیم زنگ خورد و احمدی رفت... - چیه سهیلا سهیلا: اوه او ،زد تو برجکت پس ،بیا نزدیک پارک بریم... - باشه اولین بارم بود که همچین حس تنفری داشتم نسبت به کسی که اینقدر مغرور و از خود راضی بود.... سوار ماشین شدم - من دیگه نیستم مریم : علیک سلام سهیلا: هنوز وقتت مونده هاا... -گفتم که ،دیگه نیستم، پسره ی احمق ،یه جوری خودشو تحویل میگیره که انگار یوسف پیامبره من ام زلیخا... مریم: خوشم میاد که یکی هم اومده روی مخ تو با کیفم زد تو سر مریم : زهره مار سهیلا: عع بهار،جا زدن نداشتیم... - به خدا این دفعه بگه خواهر میزنم اون عینکشو تیکه تیکه میکنم ... مریم: فک کردم میخوای خودشو تیکه تیکه کنی که... - بریم خونه حوصله ندارم سهیلا: باشه بابا آروم باش تو. .. ادامه‌دارد..
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
به‌نام‌نامی‌‌خدایی‌که‌به‌ دل‌ها‌‌ارامش‌میبخشد : ))🤍
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌عالی ِ‌عالی‌باشه‌‌‌‌قشنگای قلبم . . دلم‌برا‌تون‌خیلی‌تنگ‌شده‌بودااا : )) حسااابیی‌خودتون ُ‌تو‌قلب‌مهنا‌جا‌کردید😅 بریم‌یکم‌باهم‌صحبت‌کنیم‌؛؟🫀 https://daتمامgo.ir/secret/9118406704
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#خریدارعشق💗 پارت8 هر روز به بهانه های مختلف میرفتم ازش جزوه میگرفتم،یه روز تصمیم گرفتم مستقیم باهاش
💗 پارت9 رسیدم خونه ،بدون هیچ حرفی از پله ها رفتم بالا مامان: بهاااار تویی؟ - اره مامان مامان: لباست و عوض کن بیا غذا تو بخور - نمیخورم مامان ،میخوام بخوابم خستم مامان: باشه ،فقط امشب باید بریم خونه خانم محمدی اینا، زیاد نخواب که سردرد بگیری - باشه مامان جان اینقدر ذهنم مشغول بود که نفهمیدم کی خوابم برد... جواد: بهار خانم،خواهری چشمامو به زور باز کردم - جانم داداش جواد: نمیخوای بیدار شی، نا سلامتی خواهر دامادی - الان بلند میشم میام جواد ( پیشونیمو بوسید): قربون خواهرم گلم بشم جواد بلند شد و رفت سمت در... - داداشی؟ جواد:جانم - نگفتی بچه دوتا نظامی چی میشه آخر... جوادم یه بالش گرفت پرت کرد سمتم منم رفتم زیر پتو جواد: پاشو بیا سرم اینقدر درد میکرد که رفتم یه مسکن گرفتم خوردم لباسمونو پوشیدیم و حرکت کردیم جوادم توی راه از یه گلفروشی یه دسته گل رز خرید رسیدیم خونه خانم محمدی زنگ درو زدیم وارد خونه شدیم... منو مامان کنار هم نشستیم بعد یه مدت عروس خانم با سینی چایی وارد شد،زیر گوش مامان آروم گفتم، مامان عروس اسمش چیه؟ مامان: زهرا زهرا اومد سمتم چایی رو به من تعارف کرد - دستت درد نکنه زهرا جون زهرا: خواهش میکنم عزیزم چهره آروم و دلنشینی داشت بعد مدتی داداش و زهرا رفتن باهم صحبت کردن بعد نیم ساعت از اتاق اومدن بیرون و همه با لبخند زهرا، صلوات فرستادن خیلی خوشحال بودم برای جواد که همچین خانومی نصیبش شده... ادامه‌دارد..
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌ع
پادکستت خیلی قشنگ بود - من‌الهی‌قربون ِاین‌قلب‌مهربونتون‌بشممم😭✨ نظر‌لطفتونه‌‌‌‌فداتون‌شممم🤍 . . ممنون‌که‌گوش‌کردید🫀
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌ع
سلام عزیزم امروز تو مدرسمون دعوا شد دعوا نبود بچه ها یه کار اشتباهی کردن خانم تنبیهشون کرد اونام واسه سه روز اخراج نشدن به بعضی از بچه ها تهمت زدن؛ به اونایی که حتی یه بارم خطا نکردن و دخترای پاکی بودن😢😰 - سلام‌قشنگ‌قلبم : )🤍 وای‌الهیییی💔 . . چقدر‌بد ؛ به‌نظر‌من‌تهمت‌زدن‌بزرگترین‌گناهه . . !
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌ع
معدل نوبت اولت چنده؟ نفر چندم شدی؟(چون همسنیم میپرسم عزیزم) - معدل‌نوبت‌اولم‌تقریبا‌۱۹‌شده‌بود . . نفر‌چندمُ‌نمیدونم😅
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌ع
انشا.‌‌.. هرچه زودتر بری قشنگم - فداتشم‌من‌بااین‌دعاهای‌قشنگتون : ))♥️ ان‌شاءالله‌همگی‌باهم‌‌طلبیده‌بشیم🥲 . .
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
سلام‌و‌صد‌سلااام‌ به‌عزیزای‌‌ ِدل‌‌خودممم✨ ؛ حالتون‌چطوره‌مهربونای‌مهنا‌‌؛؟♥️ امیدوارم‌‌که‌حالتون‌‌ع
https://eitaa.com/pezeshk313/91018 چه خوب😍 منم خیلی به معلمی علاقه دارم معارفمم خوبه و پنج جزئم حفظم ولی فکر کنم هنوز زوده چون تازه کلاس هفتمم - قربونت‌♥️ ؛ ای‌جانم‌چقدر‌هم‌عالی ‌ولی‌من‌‌که‌نمیخوام‌معلم‌شم😅 ای‌جان‌دلم‌موفق‌باشی‌گیانم🫂